جدول جو
جدول جو

معنی تیزتاو - جستجوی لغت در جدول جو

تیزتاو
تندخو، بدخو
تصویری از تیزتاو
تصویر تیزتاو
فرهنگ فارسی عمید
تیزتاو
تندخوی، (ناظم الاطباء)، تیزتاب، زودخشم، سریعالغضب:
بیامد ز هر کشوری باژ و ساو
ز بیم گو نامور تیزتاو،
(شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 247)،
رجوع به فهرست ولف شود
لغت نامه دهخدا
تیزتاو
تندخو، بدخو
تصویری از تیزتاو
تصویر تیزتاو
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیتان
تصویر تیتان
بزرگ ترین قمر سیارۀ زحل
تیتانیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیزنا
تصویر تیزنا
محل تیزی و برندگی شمشیر، کارد و مانند آن، لبۀ تیغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیزاب
تصویر تیزاب
مایعی بی رنگ و تندبو که فلزات را (غیر از طلا و برخی فلزات کمیاب دیگر) حل می کند، در طب و صنعت به کار می رود. استنشاق بخار آن خطرناک است، تندآب، اسیدنیتریک، اسیدازتیک، جوهر شوره
تیزاب سلطانی: در علم شیمی مخلوط اسیدنیتریک و اسیدکلریدریک که می تواند طلا و طلای سفید را حل کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیزبال
تصویر تیزبال
پرنده ای که بسیار تند و سریع پرواز کند، تیزپر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیزگام
تصویر تیزگام
تیزپا، تندرو، چابک
فرهنگ فارسی عمید
المعی، اوذعی، (نصاب الصبیان)، زودیاب، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، تیزبین، تیزبصر:
چه دیدم، تیزرایی تازه روئی
مسیحی بسته در هر تار موئی،
نظامی،
دست به هم سود شه تیزرای
وز سر کین دید سوی پشت پای،
نظامی،
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
آنکه بزودی حاصل کند مقصود کسی را، (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تی تَ)
تیزتکی. سرعت. تندروی. عمل تیزتگ:
دی که ز پیش تو به نخجیر شد
تیزتگی کرد و عدم گیر شد.
نظامی.
تیزتگی پیشۀ آتش بود
بازنمانی ز تک، آن خوش بود.
نظامی.
رجوع به تیزتگ و تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
پرشتاب:
باد چون بشنید آمد تیزتیز
پشه بگرفت آن زمان راه گریز،
مولوی،
، بخشم، غضبناک: چون برمک بر تخت نشست سلیمان یکی تیزتیز در وی نگریست، (تاریخ بخارا)،
نگه کرد قاضی بر او تیزتیز
معرف گرفت آستینش که خیز،
(بوستان)،
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
داس تیز و سخت بران، داس تند و سخت برنده:
بیابان و آن مرد، با تیزداس
تر و خشک را زو دل اندر هراس،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
مقعد، (غیاث اللغات) (آنندراج)، نشستنگاه و کون و سرین، (ناظم الاطباء) :
سخن تیز و دهان چون تیزدان است
سخن قارورۀ شاش بیان است،
فوقی یزدی (از آنندراج)،
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
چست و چابک و جلدکار، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تیزقدم و تیزتک، (آنندراج)، تندرو و اسب راهوار، (ناظم الاطباء)، سریع:
هم آهو فغند است و هم تیزتگ
هم آهسته خوی است و هم تیزگام،
فرالاوی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)،
شهنشاه برداشت زین و لگام
به نزدیک آن اسب شد تیزگام،
فردوسی،
رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام
شخ نورد و راه جوی و سیل بر و کوه کن،
منوچهری،
پس صید خسته شده تیزگام
چه تازی همی خیره در دست دام،
اسدی،
هزار اسب که پیکر تیزگام
به برگستوان و به زرین ستام،
اسدی،
شکیب آوری ره بر و تیزگام
ستوری کشی کمخور و پرخرام،
اسدی،
تقدیر به عزم تیزگامت ماند
روزی به عطا دادن عامت ماند،
ازرقی،
مبادا که خورشید نصرت برآید
جز از سایۀ زردۀ تیزگامت،
انوری،
اگر شبدیز با ماه تمام است
به همراهیش گلگون تیزگام است،
نظامی،
تکاور سمندان ختلی خرام
همه تازه پیکر همه تیزگام،
نظامی،
به رفتن مرکبم بس تیزگام است
ندانم جای آرامم کدام است،
نظامی،
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَمْ)
که بسرعت درک کند. سریعالانتقال. اوذعی. المعی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
ناوک وهم بر نشانۀ غیب
خاطر تیزیاب من رانده ست.
خاقانی (یادداشت ایضاً).
، که زود دریابد چیزی را. که زود بچیزی برسد و آن را بگیرد:
ایام سست رأی و قدر بخت گیر شد
اوهام کندپای و قضا تیزیاب شد.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 156).
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ کَ)
تازنده چون تیر، تیزتاز، رجوع به تیزتاز شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان کلباد است که در بخش بهشهر شهرستان ساری واقع است و 1245 تن سکنه دارد و ایستگاه تیرتاش نزدیک این آبادی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
بادی سخت و تند، بادی طوفان زا:
که گر گیو و گودرز و آن دیوزاد
شوند ابر غرنده یا تیزباد،
فردوسی،
چنان بد که روزی یکی تیزباد
برآمد غمی گشت ازو رشنواد،
فردوسی،
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
معروف که به معنی تیزپر باشد، (آنندراج)، سریعالطیران و تندپر، (ناظم الاطباء)، تیزپر، تیزپرواز:
چو دوران درآمد شدن تیزبال
شدن چون جنوب، آمدن چون شمال،
نظامی
لغت نامه دهخدا
بی تاب، رجوع به تاو و تاب شود، ظلم و جور کردن:
بی حسابی مکن بهانه مجوی
که حسابت کنند موی به موی،
اوحدی
لغت نامه دهخدا
کسی که جلد می دود و تند تاخت می کند، (ناظم الاطباء)، سریعالسیر، تندرو:
پدید آمد از دور چیزی دراز
سیه رنگ و تیره تن و تیزتاز،
فردوسی،
دگرموبدی گفت کای سرفراز
دو اسب گرانمایۀ تیزتاز،
فردوسی،
سوی جاهش سهم غیب تیزتاز
چون خرد منهی و کار آگاه باد،
سنائی،
یکی کاروان جمله شاهین و باز
به چرز و کلنگ افکنی تیزتاز،
نظامی،
با حلم پایدارت کوه گران سبک سر
با عزم تیزتازت برق عجول کاهل،
سلمان
لغت نامه دهخدا
دمۀ تیز شمشیر و برندۀ آن، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیتال
تصویر تیتال
چاپلوسی و فریب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیزبال
تصویر تیزبال
پرنده ای که تند پرواز کندتیزپر سریع الطیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیزنا
تصویر تیزنا
تیزی تیغ شمشیر خنجر و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیزپا
تصویر تیزپا
چابک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیزنا
تصویر تیزنا
لبه تیز تیغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیزاب
تصویر تیزاب
اسیدنیتریک، مایعی است بی رنگ و تندبو، همه فلزات غیر از طلا را آب می کند، اگر با اسیدکلریدریک آمیخته شود، تیزآب سلطانی می شود که طلا را هم آب می کند
فرهنگ فارسی معین
تیزفهم، تیزهوش، دانا، داهی، زیرک، فهیم، هوشمند
متضاد: کندهوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بادپا، تیزرو، تندرو، تیزپا، تیزتک، سبک سیر، سریع، فرز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مسخره کردن، سرگرم کردن و فریب دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
نام دهکده ای در شرق بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
آب گل آلود
فرهنگ گویش مازندرانی