تندخوی، (ناظم الاطباء)، تیزتاب، زودخشم، سریعالغضب: بیامد ز هر کشوری باژ و ساو ز بیم گو نامور تیزتاو، (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 247)، رجوع به فهرست ولف شود
تندخوی، (ناظم الاطباء)، تیزتاب، زودخشم، سریعالغضب: بیامد ز هر کشوری باژ و ساو ز بیم گو نامور تیزتاو، (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 247)، رجوع به فهرست ولف شود
مایعی بی رنگ و تندبو که فلزات را (غیر از طلا و برخی فلزات کمیاب دیگر) حل می کند، در طب و صنعت به کار می رود. استنشاق بخار آن خطرناک است، تندآب، اسیدنیتریک، اسیدازتیک، جوهر شوره تیزاب سلطانی: در علم شیمی مخلوط اسیدنیتریک و اسیدکلریدریک که می تواند طلا و طلای سفید را حل کند
مایعی بی رنگ و تندبو که فلزات را (غیر از طلا و برخی فلزات کمیاب دیگر) حل می کند، در طب و صنعت به کار می رود. استنشاق بخار آن خطرناک است، تندآب، اسیدنیتریک، اسیدازتیک، جوهر شوره تیزاب سلطانی: در علم شیمی مخلوط اسیدنیتریک و اسیدکلریدریک که می تواند طلا و طلای سفید را حل کند
المعی، اوذعی، (نصاب الصبیان)، زودیاب، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، تیزبین، تیزبصر: چه دیدم، تیزرایی تازه روئی مسیحی بسته در هر تار موئی، نظامی، دست به هم سود شه تیزرای وز سر کین دید سوی پشت پای، نظامی، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
المعی، اوذعی، (نصاب الصبیان)، زودیاب، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، تیزبین، تیزبصر: چه دیدم، تیزرایی تازه روئی مسیحی بسته در هر تار موئی، نظامی، دست به هم سود شه تیزرای وز سر کین دید سوی پشت پای، نظامی، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
تیزتکی. سرعت. تندروی. عمل تیزتگ: دی که ز پیش تو به نخجیر شد تیزتگی کرد و عدم گیر شد. نظامی. تیزتگی پیشۀ آتش بود بازنمانی ز تک، آن خوش بود. نظامی. رجوع به تیزتگ و تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
تیزتکی. سرعت. تندروی. عمل تیزتگ: دی که ز پیش تو به نخجیر شد تیزتگی کرد و عدم گیر شد. نظامی. تیزتگی پیشۀ آتش بود بازنمانی ز تک، آن خوش بود. نظامی. رجوع به تیزتگ و تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
پرشتاب: باد چون بشنید آمد تیزتیز پشه بگرفت آن زمان راه گریز، مولوی، ، بخشم، غضبناک: چون برمک بر تخت نشست سلیمان یکی تیزتیز در وی نگریست، (تاریخ بخارا)، نگه کرد قاضی بر او تیزتیز معرف گرفت آستینش که خیز، (بوستان)، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
پرشتاب: باد چون بشنید آمد تیزتیز پشه بگرفت آن زمان راه گریز، مولوی، ، بخشم، غضبناک: چون برمک بر تخت نشست سلیمان یکی تیزتیز در وی نگریست، (تاریخ بخارا)، نگه کرد قاضی بر او تیزتیز معرف گرفت آستینش که خیز، (بوستان)، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
مقعد، (غیاث اللغات) (آنندراج)، نشستنگاه و کون و سرین، (ناظم الاطباء) : سخن تیز و دهان چون تیزدان است سخن قارورۀ شاش بیان است، فوقی یزدی (از آنندراج)، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
مقعد، (غیاث اللغات) (آنندراج)، نشستنگاه و کون و سرین، (ناظم الاطباء) : سخن تیز و دهان چون تیزدان است سخن قارورۀ شاش بیان است، فوقی یزدی (از آنندراج)، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
تیزقدم و تیزتک، (آنندراج)، تندرو و اسب راهوار، (ناظم الاطباء)، سریع: هم آهو فغند است و هم تیزتگ هم آهسته خوی است و هم تیزگام، فرالاوی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، شهنشاه برداشت زین و لگام به نزدیک آن اسب شد تیزگام، فردوسی، رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام شخ نورد و راه جوی و سیل بر و کوه کن، منوچهری، پس صید خسته شده تیزگام چه تازی همی خیره در دست دام، اسدی، هزار اسب که پیکر تیزگام به برگستوان و به زرین ستام، اسدی، شکیب آوری ره بر و تیزگام ستوری کشی کمخور و پرخرام، اسدی، تقدیر به عزم تیزگامت ماند روزی به عطا دادن عامت ماند، ازرقی، مبادا که خورشید نصرت برآید جز از سایۀ زردۀ تیزگامت، انوری، اگر شبدیز با ماه تمام است به همراهیش گلگون تیزگام است، نظامی، تکاور سمندان ختلی خرام همه تازه پیکر همه تیزگام، نظامی، به رفتن مرکبم بس تیزگام است ندانم جای آرامم کدام است، نظامی، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
تیزقدم و تیزتک، (آنندراج)، تندرو و اسب راهوار، (ناظم الاطباء)، سریع: هم آهو فغند است و هم تیزتگ هم آهسته خوی است و هم تیزگام، فرالاوی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، شهنشاه برداشت زین و لگام به نزدیک آن اسب شد تیزگام، فردوسی، رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام شخ نورد و راه جوی و سیل بر و کوه کن، منوچهری، پس صید خسته شده تیزگام چه تازی همی خیره در دست دام، اسدی، هزار اسب که پیکر تیزگام به برگستوان و به زرین ستام، اسدی، شکیب آوری ره بر و تیزگام ستوری کشی کمخور و پرخرام، اسدی، تقدیر به عزم تیزگامت ماند روزی به عطا دادن عامت ماند، ازرقی، مبادا که خورشید نصرت برآید جز از سایۀ زردۀ تیزگامت، انوری، اگر شبدیز با ماه تمام است به همراهیش گلگون تیزگام است، نظامی، تکاور سمندان ختلی خرام همه تازه پیکر همه تیزگام، نظامی، به رفتن مرکبم بس تیزگام است ندانم جای آرامم کدام است، نظامی، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
که بسرعت درک کند. سریعالانتقال. اوذعی. المعی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ناوک وهم بر نشانۀ غیب خاطر تیزیاب من رانده ست. خاقانی (یادداشت ایضاً). ، که زود دریابد چیزی را. که زود بچیزی برسد و آن را بگیرد: ایام سست رأی و قدر بخت گیر شد اوهام کندپای و قضا تیزیاب شد. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 156). رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
که بسرعت درک کند. سریعالانتقال. اوذعی. المعی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ناوک وهم بر نشانۀ غیب خاطر تیزیاب من رانده ست. خاقانی (یادداشت ایضاً). ، که زود دریابد چیزی را. که زود بچیزی برسد و آن را بگیرد: ایام سست رأی و قدر بخت گیر شد اوهام کندپای و قضا تیزیاب شد. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 156). رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
بادی سخت و تند، بادی طوفان زا: که گر گیو و گودرز و آن دیوزاد شوند ابر غرنده یا تیزباد، فردوسی، چنان بد که روزی یکی تیزباد برآمد غمی گشت ازو رشنواد، فردوسی، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
بادی سخت و تند، بادی طوفان زا: که گر گیو و گودرز و آن دیوزاد شوند ابر غرنده یا تیزباد، فردوسی، چنان بد که روزی یکی تیزباد برآمد غمی گشت ازو رشنواد، فردوسی، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
معروف که به معنی تیزپر باشد، (آنندراج)، سریعالطیران و تندپر، (ناظم الاطباء)، تیزپر، تیزپرواز: چو دوران درآمد شدن تیزبال شدن چون جنوب، آمدن چون شمال، نظامی
معروف که به معنی تیزپر باشد، (آنندراج)، سریعالطیران و تندپر، (ناظم الاطباء)، تیزپر، تیزپرواز: چو دوران درآمد شدن تیزبال شدن چون جنوب، آمدن چون شمال، نظامی
کسی که جلد می دود و تند تاخت می کند، (ناظم الاطباء)، سریعالسیر، تندرو: پدید آمد از دور چیزی دراز سیه رنگ و تیره تن و تیزتاز، فردوسی، دگرموبدی گفت کای سرفراز دو اسب گرانمایۀ تیزتاز، فردوسی، سوی جاهش سهم غیب تیزتاز چون خرد منهی و کار آگاه باد، سنائی، یکی کاروان جمله شاهین و باز به چرز و کلنگ افکنی تیزتاز، نظامی، با حلم پایدارت کوه گران سبک سر با عزم تیزتازت برق عجول کاهل، سلمان
کسی که جلد می دود و تند تاخت می کند، (ناظم الاطباء)، سریعالسیر، تندرو: پدید آمد از دور چیزی دراز سیه رنگ و تیره تن و تیزتاز، فردوسی، دگرموبدی گفت کای سرفراز دو اسب گرانمایۀ تیزتاز، فردوسی، سوی جاهش سهم غیب تیزتاز چون خرد منهی و کار آگاه باد، سنائی، یکی کاروان جمله شاهین و باز به چرز و کلنگ افکنی تیزتاز، نظامی، با حلم پایدارت کوه گران سبک سر با عزم تیزتازت برق عجول کاهل، سلمان