جدول جو
جدول جو

معنی تیرکو - جستجوی لغت در جدول جو

تیرکو
نام قلعه ای قدیمی که خرابه های آن در شمال غربی دهکده ی پلور
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تریکو
تصویر تریکو
نوعی پارچۀ کشباف از جنس پشم و الیاف مصنوعی، لباس که از این پارچه تهیه شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیرکش
تصویر تیرکش
ترکش، کیسه یا جعبه که در قدیم تیرهای کمان را در آن می گذاشتند و به پهلوی خود آویزان می کردند، تیردان، شغا، شکار، کیش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیرک
تصویر تیرک
مصغر تیر، تیر کوچک، برای مثال چه چیز است آن رونده تیرک خرد / چه چیز است آن پلالک تیغ بران (رودکی۱ - ۱۲۰)، جهش خون از رگ یا آب از سرنگ، سوراخ مشک و مانند آن، دیرک، ستونی که در وسط چادر یا سراپرده برپا می شود و چادر بر روی آن قرار می گیرد، ستون خیمه
تیرک زدن: جهیدن آب یا مایع دیگر از یک سوراخ ریز
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
قصبه ای است از اقلیم چهارم در شمال ابهر افتاده سی پاره دیه از توابع آن است. هوایش سرد است... و آبش از همان کوهها برمی خیزد و به سفیدرود می ریزد. (نزهه القلوب ج 3 ص 66)
لغت نامه دهخدا
مخفف سیرکوب، رجوع به سیرکوب و سیرکوبه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
تصغیرتیر است. (برهان) (آنندراج). مصغر تیر، یعنی تیر کوچک. (ناظم الاطباء) ، تیر و رکن. وردنه. چوبک. شوبق (معرب). مرقاق. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تیر تتماج و تیر نان در ذیل ترکیبهای کلمه تیر (معنی دوم) شود، آبله هائی که در دیگ آب جوشان به سبب پخته شدن گوشت یا در میان روغن جوشان بهم میرسد و بخاری که از پاره شدن آبلۀ دیگ شله و حلیم و هریسه و مانند آن می جهد. (برهان) (از ناظم الاطباء) ، وجع را گویند. (فرهنگ جهانگیری). وجع که مانند سوزن و جوال دوز می خلیده باشد. (فرهنگ رشیدی). جستن درد و وجع هم هست در اعضاء. (برهان). دردی که مانند سوزن در اعضاء آدمی می خلد. (ناظم الاطباء). وجع را گویند که مانند سوزن و جوالدوز خلنده باشد. (انجمن آرا) (آنندراج) :
چون سنگ درون گرده گردد مدرک
از درد زند گرده چو تیرک ناوک
در گردۀ کس چو باد گردد مدرک
نافع باشد کمار و اسپوس و نمک.
یوسفی طبیب (از انجمن آرا) (از آنندراج).
رجوع به تیر کشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
ده کوچکی از دهستان رود زرد است که در بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز و 20 هزارگزی باختر باغ و ملک و 4 هزارگزی شمال راه اتومبیل رو باغ ملک به هفتگل واقع است و20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
حقوق دان و مرد بافضیلت فرانسه (1480-1558م.) که از دوستان و حامیان رابله بود. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
تیردان را گویند و ترکش مخفف آن است. (برهان) (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). از تیر (سهم) + کش = تیرکش و در ایتالیائی ’تورکاسو’. (حاشیۀ برهان چ معین) :
ز صیدگاهی صیدی نکرده ام چه کنم
دمی که تیرکشم پر بود کمان خالی.
مسیح کاشی (از آنندراج).
، به معنی سوراخی که در دیوار قلعه و قصر ملوک برای انداختن تیر و بندوق به جانب دشمن، می سازند. (غیاث اللغات) (آنندراج). سوراخی در دیوار قلعه برای انداختن تیر و گلوله به جانب دشمن. (ناظم الاطباء) :
قصر ترا برج کمان تیرکش
شیشۀ آن نه فلک شیشه وش.
میرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی از دهستان ییلاق است که در بخش قروۀ شهرستان سنندج واقع است و 260 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
شهر و بندری است در فنلاند که بر کنار دریای بالتیک واقع است و 106800 تن سکنه دارد، در این شهر کار خانه بافندگی و تصفیۀ ذوب فلزات وجود دارد، (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تریکو
تصویر تریکو
لباس بافته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تیر کوچک تیرکوچک، ستوی که در وسط چادر و سرا پرده نصب کنند و چادر بر روی آن قرار گیرد دیرک، آبله هایی که در دیگ آب جوشان یا در میان روغن جوشان بسبب پخته شدن گوشت بهم رسد، جهش خون از رگ یاآب از آبدزدک یا سوراخ مشک و مانند آن، ایجاد در دو وجع در اعضا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیرک
تصویر تیرک
((رَ))
تیر کوچک، ستون چادر و خیمه، جهش خون از رگ یا آب از آبدزدک یا سوراخ مشک و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیرکش
تصویر تیرکش
((کَ))
تیردان، ترکش، جعبه یا کیسه ای که در آن تیرهای کمان را جا می دادند و به پهلو می آویختند، هر تکه ای از نارنجک، خمپاره یا بمب که در اثر انفجار از آن جدا شده باشد
فرهنگ فارسی معین
((تِ))
نوعی پارچه که از نخ های معمولاً پشمی یا الیاف مصنوعی بافته می شود و به صورت کشباف است
فرهنگ فارسی معین
دیرک، ستون چوبی، تیرکوچک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ترکش، تیردان، جوله، کیش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جوانه ی نورسته ی درخت، کوه بلند، نام کوهی
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب وسط پره های آسیاب، تیرکمان
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب های عمودی به ارتفاع بلندی اتاق در دیواره های اتاق های.، اشعه و پرتو آفتاب، چوب بلند خیش که به گردن حیوان وصل شود، شخص آبله رو، تگرگ، جوانه ی هر چیز مانند: غلات
فرهنگ گویش مازندرانی