جدول جو
جدول جو

معنی تیرک

تیرک(رَ)
تصغیرتیر است. (برهان) (آنندراج). مصغر تیر، یعنی تیر کوچک. (ناظم الاطباء) ، تیر و رکن. وردنه. چوبک. شوبق (معرب). مرقاق. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تیر تتماج و تیر نان در ذیل ترکیبهای کلمه تیر (معنی دوم) شود، آبله هائی که در دیگ آب جوشان به سبب پخته شدن گوشت یا در میان روغن جوشان بهم میرسد و بخاری که از پاره شدن آبلۀ دیگ شله و حلیم و هریسه و مانند آن می جهد. (برهان) (از ناظم الاطباء) ، وجع را گویند. (فرهنگ جهانگیری). وجع که مانند سوزن و جوال دوز می خلیده باشد. (فرهنگ رشیدی). جستن درد و وجع هم هست در اعضاء. (برهان). دردی که مانند سوزن در اعضاء آدمی می خلد. (ناظم الاطباء). وجع را گویند که مانند سوزن و جوالدوز خلنده باشد. (انجمن آرا) (آنندراج) :
چون سنگ درون گرده گردد مدرک
از درد زند گرده چو تیرک ناوک
در گردۀ کس چو باد گردد مدرک
نافع باشد کمار و اسپوس و نمک.
یوسفی طبیب (از انجمن آرا) (از آنندراج).
رجوع به تیر کشیدن شود
لغت نامه دهخدا