جدول جو
جدول جو

معنی تیرماهی - جستجوی لغت در جدول جو

تیرماهی
نوعی از انگور است، (برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) :
تا وقت مهرگان همه گیتی چو زر بود
از آب تیرماهی و از باد مهرگان،
منوچهری،
تیره شد همچون عصیر تیرماهی آب جوی
شد چو آب تیرماهی خم به خم اندرعصیر،
میرمعزی (از آنندراج)،
، نوعی از ماهی، از عالم تیرمار، (آنندراج)، نام داروئی هم هست، (برهان) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، زنجبیل، (الفاظ الادویه)، گزر و زردک را نیز گویند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تیرماهی
خریفی، خزانی، پائیزی، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، خریفی، منسوب به تیرماه و تابستانی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیراهی
تصویر بیراهی
گمراهی، بی انصافی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرماهی
تصویر شیرماهی
ماهی بزرگ، نوعی ماهی بزرگ، ماهی عنبر، کاشالوت، نوعی صدف که از آن تکمه درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارماهی
تصویر مارماهی
نوعی ماهی خوراکی شبیه مار، با باله های پشتی یکسره که تا دم می رسد
فرهنگ فارسی عمید
هر یک از ماهی های کوچک نواحی سردسیر که دارای پوست بدون فلس و خارهایی بر روی باله های پشتی خود هستند
فرهنگ فارسی عمید
خانه عاریتی:
چو داری در خراسان مرزبانی
چرا جویی دگر جا ایرمانی،
(ویس و رامین)،
تو خود گیر کاندر جهان دیر مانی
چو بنیاد بر خانه ایرمانی،
(از تاریخ گزیده)، لغهً مرکب است از ایزد (فرشته) + گشن (نر، فحل) + اسب، جمعاً یعنی دارندۀ اسب نر ایزدی، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
منسوب است به نیرمان از قرای همدان. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
ماهیی است عظیم الجثۀ فربه که در دریای مصر بهم می رسد سیاه رنگ و بی فلس است و استخوان کمی دارد و شارب آن مانند مار باریکی دراز و سر آن طویل و دهن آن مستطیل، مانند خرطوم و یهودان آن را می خورند و در تحفه گفته به مازندران آن را کلیس گویند و به تنکابن اسپلی و به عربی جری گویند ومار ماهیج معرب آن است، (از انجمن آرا) (از آنندراج)، قسمی از ماهی به شکل مار، (ناظم الاطباء)، جرّی ّ، جرّیث، (دهار)، صلّور، (بحر الجواهر) (منتهی الارب)، انکلیس، انقلیس، (منتهی الارب)، انکلیس و آن ماهیی است شبیه به مار و همگی آن روغن باشد چون بریان شود، (تذکرۀ ضریرانطاکی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، سمک هازنی، قرّیث، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
گونۀ ماهی غضروفی از راستۀ سیکلوستومها که ظاهری شبیه به مار و دهانی گرد دارد و فاقد فلس است، زبانش شبیه به استوانه می باشد که دردهان رفت و آمد می کند، مارماهی غالباً انگل ماهیان دیگر می شود و به کمک دهانش به بدن آنها می چسبد و بوسیلۀ زبان خود گوشت آنها را می مکد، گونه های مختلف این ماهی بین 40 سانتیمتر تا یک متر طول دارد و اکثر گونه های آن در رودخانه ها می زیند، حیهالبحر، (از فرهنگ فارسی معین) :
مرد باید که مار گرزه بود
نه نگار آورد چو ماهی شیم
مارماهی نبایدش بودن
که نه این و نه آن بود در خیم،
ابوحنیفۀاسکافی،
گوشت ماهیی که ... به پارسی مارماهی گویند ... (ذخیرۀ خوارزمشاهی)،
به مارماهی مانی نه ماهیی و نه مار
منافقی چه کنی مار باش یا ماهی،
سنائی،
سپیدی کن حقیقت یا سیاهی
که نبود مارماهی مار و ماهی،
نظامی،
، در اصطلاح و کنایه، مردم منافق و دوروی و مزور را گویند، (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مایَ / یِ)
پنیرمایه. جلبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مدتی مدید، منسوب به دیرگاه، مدتی طویل، مقابل زودگذار، (یادداشت مؤلف) :
به کوه اندرون ماندۀ دیرگاهی
به سنگ اندرون زادۀ باستانی،
فرخی،
، قدیم، دیرینه:
بگفت این و پس هر دو برخاستند
غم دیرگاهی ز دل کاستند،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
سقنقور را گویند و آن را ریگ زاده هم خوانند، (آنندراج)، سقنقور، (ناظم الاطباء)، رجوع به ریگ زاده و سقنقور شود
لغت نامه دهخدا
ماهی شور: و بنهرالکر شورماهی الذی یحمل الی الاّفاق مالحاً، (اصطخری)، رجوع به ترکیبات شور شود
لغت نامه دهخدا
یکی از سه دهستان بخش ترکمان است که در خاور همین بخش و شمال شهرستان میانه واقع است و عموماً در کوهستان و دامنۀ جنوبی کوه بزکش قرار دارد، ناحیه ای است سردسیر و ییلاقی و دارای مراتع سبز و خرم و 34 آبادی و 17240 تن سکنه است و قراء مهم آن ایشلیق و بالسین و النجارق و گاوینه رود و کزرج است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
ترجمان، یعنی زبانهای مختلف فهم کند و هر یکی را بزبان وی فهم کند، (آنندراج)، مترجم و ترجمان، (ناظم الاطباء)، صاحب منتهی الارب کلمات ترجمان و لسان را تیلماجی معنی کرده و مرحوم دهخدا در چند یادداشت آرد: دیلماج، مترجم، ترجمان، سخن گزاری، ترجمه، مترجمی و آنگاه افزاید: شاید از ترکی است، کارگذار، (آنندراج)، آنکه هر کاری را بخوبی می پردازد و حاذق و کارآزموده، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
برمه، نام جمهوری واقع در جنوب شرقی آسیا در شبه جزیره هندوچین، پایتختش رانگون است، و رجوع به برمه شود
لغت نامه دهخدا
نوعی ماهی است، این ماهی با شکل های مختلف در نواحی سردسیر و آب و هوای نیمکرۀ شمالی پراکنده است بخصوص در اروپا و آمریکا و نیز آبی که این حیوان در آن زیست می کند ممکن است آب شور یا شیرین باشد، لانه اش در سبزه و کروی شکل و دارای دو سر است و قطر آن در حدود 10 سانتیمتر میباشد
لغت نامه دهخدا
قسمی از ماهی که از دندان آن دستۀ کارد و چاقو می سازند. (ناظم الاطباء) (از غیاث) (از آنندراج). سنگ صدفی نفیس و آن دندان شیرماهی است که در سابق از آن دستۀ خنجر و امثال آن می کردند و گاهی مرصع به جواهر بود به قطر ساعد کودکی پنج شش ساله. رنگ آن به رنگ ابری میان تیره و روشن و شفاف گونه بود یعنی اگر به تنکی کاغذ می بریدند حاجب ماوراء نبود و مانند شیشه که کمی دودزده باشد چیزها از پشت آن دیده می شد. (یادداشت مؤلف) : و کانوا [اهل ظفار یصطادون سمکاً یسمی بالفارسیه شیرماهی و معناه اسدالسمک وهو یشبه الحوت المسمی عندنا بتازرت. (ابن بطوطه).
- دستۀ شیرماهی (در خنجر و جز آن) ، دستۀ کارد و یا شمشیری که از دندان شیرماهی ساخته شده باشد. (یادداشت مؤلف).
، نوعی از ماهی فلس دار که گوشت بسیار لذیذی دارد. (از برهان) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بابالی بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد، واقع در 12هزارگزی جنوب باختری چقلوندی و 4هزارگزی باختر راه شوسۀ خرم آباد به چقلوندی، دامنه، سردسیر، مالاریائی، دارای 210 تن سکنه، آب آن از سراب پیرماهی، محصول آنجا غلات و تریاک و لبنیات و صیفی، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، صنایع دستی زنان سیاه چادربافی است، ساکنین از طایفۀ نقی میباشند، عده ای دارای ساختمان و عده ای درسیاه چادر سکونت دارند و برای تعلیف احشام در حوالی ییلاق و قشلاق میروند، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
در تداول عامه، لاغر و چست، زن یا دختری با قد باریک و بلند و موزون و با قوت و با کمی مکر، لاغر و مکار، کشیده قامت، لاغر، (از یادداشتهای مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان هنام و بسطام بخش سلسله شهرستان خرم آباد که در 24هزارگزی جنوب خاوری الشتر و 12 هزارگزی خاور راه شوسه خرم آباد به کرمانشاه واقع و محلی است جلگه، سردسیر مالاریائی و دارای 120 تن سکنه، آب آن از چشمه ها و محصول آنجا غلات و حبوبات، لبنیات و شغل اهالی، زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، ساکنین از طایفه حسنوند هستند و در زمستان قشلاق میروند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
نام ماه چهارم از سالهای شمسی که بودن آفتاب در برج سرطان باشد. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نام ماهی است در تاریخ فرس. (کشاف اصطلاحات الفنون). اول آن مطابق است تقریباً با نوزدهم ژوئن فرانسوی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). اندرین ماه آفتاب در برج سرطان باشد و اول ماه از فصل تابستان بود. (نوروزنامۀ منسوب به خیام). رجوع به تیر (بهمین معنی) شود، گاه از آن مطلق خزان و خریف اراده کنند. پائیز. برگ ریزان. ماه اول پائیز یا آخرتابستان. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) :
همی نوبهار آید و تیرماه
جهان گاه برنا شود گاه زر.
دقیقی (از یادداشت ایضاً).
و دیگر هوای فصول سال، چون تابستان و زمستان و بهارگاه و تیرماه... (هدایه المتعلمین).
تا کی گله کنی که نه خوب است کار من
وز تیرماه تیره تر آمد بهار من.
ناصرخسرو.
و خزان از پس درآید... و هرگاه که طبیعت جهد کند و خاطر را بپزاند و خواهد که دفع کند خنکی تیرماهی آن را بازدارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و بباید دانست که [تب ربع تابستانی زودتر گذرد... و آنچه اندر تیرماه تولد کنددراز آهنگ باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
آمد آن تیرماه سردسخن
گرم در گفتگوی شد با من.
ابوالفرج رونی.
پیر تابستان و خلقان تیرماه
خلق مانند شبند و پیر ماه.
مولوی.
اتفاقاً فصل تیرماه بود. (انیس الطالبین بخاری ص 184). آن زمین را تیرماه جو کشتم. (انیس الطالبین ایضاً ص 184).
- تیرماهان، هنگام تیرماه:
تیرماهان برگ زرین کیمیای شب شود
وزنهیب دی حصار سیمگون سیما شود.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیر ماه
تصویر تیر ماه
ماه چهارم از سال شمسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیلماچی
تصویر تیلماچی
تر زبان، کار گزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر ماهی
تصویر شیر ماهی
گونه ای ماهی استخوان دار و خوراکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مارماهی
تصویر مارماهی
یکی از اقسام ماهیها
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به تیرماه، پاییزی پاییزه. (توضیح در قدیم تیر ماه در فصل پاییز می افتاد)، در محصولی که در پاییز کشته باشند (بیشتر در سیستان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیراهی
تصویر بیراهی
گمراهی انحراف، بی انصافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیراژی
تصویر تیراژی
قوس قزح رنگین کمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیماری
تصویر تیماری
اندوهگینی، گرفتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرماهی
تصویر پرماهی
حالت بدری امتلا قمر استقبال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرماهی
تصویر سرماهی
مقرری که در سر هر ماه به نوکر دهند
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی از ماهی که از دندان آن دسته کارد و چاقو می سازند، سنگ صدفی نفیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرماهی
تصویر سرماهی
((سَ))
ماهیانه، شهریه
فرهنگ فارسی معین
ماهی نمک سود ماهی شور
فرهنگ گویش مازندرانی