جدول جو
جدول جو

معنی تیج - جستجوی لغت در جدول جو

تیج
ابریشم خام، پنبۀ ریزکرده
سر از خاک درآوردن گیاه، تژ، تنده، تنزه، تز، تژه
تصویری از تیج
تصویر تیج
فرهنگ فارسی عمید
تیج
نخ ابریشم، (برهان) (انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (آنندراج)، ابریشم خام، (ناظم الاطباء)، پنبه ای که آن را بدست از هم بگشایند و بعضی گویند پنبه ریزهائی است که در وقت حلاجی کردن بر سر و ریش استاد حلاجی می چسبد، (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)، به معنی پیچیده و فشارده هم هست، و امر به این معنی باشد یعنی بپیچ و بیفشار، (برهان) (از ناظم الاطباء)، تیر را نیز گویند که به عربی سهم خوانند، (برهان) (از ناظم الاطباء)، تیر را گویند که از کمان بیندازند، (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج)، پهلوی ’تیج’ ... در گیلکی ’تیج’ به معنی تیز است و در طبری ’تج’ به معنی تند و تیز ... (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
تیج
برگ نو بر آمده از درخت جوانه
تصویری از تیج
تصویر تیج
فرهنگ لغت هوشیار
تیج
((تِ))
جوانه، جوانه درخت، ابریشم خام
تصویری از تیج
تصویر تیج
فرهنگ فارسی معین
تیج
تیز، به آدم قاطع و با اراده نیز گفته می شود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

پرده ای که کشند میان خانه یا خیمه تا خانه را بدو قسمت ظاهر و نهفته کنند و این پرده آویخته نیست بلکه منصوب است، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، رجوع به تجیر شود
لغت نامه دهخدا
احمد بن محمد، متصوف و مؤسس طریقۀ تیجانیه در مغرب اقصی که در سال 1299 هجری قمری در فاس درگذشت، (از اعلام زرکلی ج 1 ص 70)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان ماروسک است که در بخش سرولایت شهرستان نیشابور واقع است و در حدود 100 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ تاج، یقال:العمائم تیجان العرب، (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)، رجوع به الجماهر بیرونی ص 69 شود
لغت نامه دهخدا
ابن عبدالرّزاق مغربی عالم و فقیه شافعی صاحب منظومۀ معروف به تیجان العنوان و مؤلفات دیگر. تولد او بمغرب بود و در قاهره میزیسته. وی به سال 1096 هجری قمری وفات یافت
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیغ
تصویر تیغ
کارد تیز باشد و شمشیر، چاقو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیش
تصویر تیش
ترکی از تیز پارسی دندان
فرهنگ لغت هوشیار
نهار بز نر تکه درختی ازتیره گل سرخیان که برگهایش مرکب است. گلهایش سفید خوشه یی ومیوه اش ریز و گرد است. چوب این درخت سخت و رنگین و قرمز رنگ است غبیرای بری پرنده انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیپ
تصویر تیپ
نمونه بارز یکدسته، دسته، گروه، نوع، جنس، صنف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیژ
تصویر تیژ
تز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیز
تصویر تیز
بران، برنده، قاطع غلبه نمودن هم میاید
فرهنگ لغت هوشیار
چوب باریک که بر سر آن آهن نوک نیز بنشانند و با کمان بهدف بیندازند قسمت، بهره، نصیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تید
تصویر تید
نرمی و آهستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیخ
تصویر تیخ
هر چیز که سر آن تیز باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیح
تصویر تیح
پنبه ریز کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیه
تصویر تیه
سرگردانی و خودپسندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیب
تصویر تیب
سرگشته مدهوش حیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیو
تصویر تیو
توان و طاقت
فرهنگ لغت هوشیار
معرب زیگ است و آن کتابی باشد که منجمان احوال و حرکات افلاک و کواکب را از آن معلوم کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیجان
تصویر تیجان
از ریشه پهلوی، جمع باج، تاج ها افسرها جمع تاج. افسرها
فرهنگ لغت هوشیار
پرده ای که میان خانه یا خیمه کشند تا خانه را بدو قسمت ظاهر و نهفته کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیجان
تصویر تیجان
جمع تاج، افسرها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیج
تصویر سیج
خطر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تیر
تصویر تیر
عطارد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زیج
تصویر زیج
آلماناک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تیپ
تصویر تیپ
چهرمان
فرهنگ واژه فارسی سره
اردک دم دراز
فرهنگ گویش مازندرانی
تیز کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تیزی، هر نوع ابزار که از برندگی و تیزی برخوردار باشد
فرهنگ گویش مازندرانی