جدول جو
جدول جو

معنی تیبستی - جستجوی لغت در جدول جو

تیبستی(بِ)
قسمت بزرگ کوهستانی صحرای افریقای مرکزی که در شمال سرزمین نیجریه واقع است. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تی تی
تصویر تی تی
(دخترانه)
گیلکی شکوفه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تبستغ
تصویر تبستغ
فصیح، ویژگی آنکه خوب سخن بگوید و کلامش بدون ابهام باشد، همراه با شیدایی، برای مثال گشتم از یمن مدحت شه دین / در سخن بس تبستغ و شیوا (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تی تی
تصویر تی تی
زبان کودکان، زبان کودکانه، سخن گفتن مانند کودکان، برای مثال بهر طفلی نو پدر تی تی کند / گرچه عقلش هندسۀ گیتی کند (مولوی - ۳۱۵)، هر نوع کلوچه و مانند آنکه از خمیر به شکل جانوران برای اطفال درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیستی
تصویر نیستی
عدم، نابودی، در تصوف فنا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تردستی
تصویر تردستی
چابکی، مهارت، زبردستی، حقه بازی
فرهنگ فارسی عمید
منسوب است به تابوت معروف، (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ)
منسوب به شابسه. رجوع به شابسه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جلدکاری و توانائی و باقوتی در کار. (ناظم الاطباء). زبردستی و ظلم و ستمگری. (از فهرست ولف) :
چو خاقان جهان بستد از یزدگرد
ببد تیزدستی برآوردگرد.
(شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2442).
به تیزدستی نار و، به کندپائی خاک
به خاکپاشی باد و به بادساری آب.
خاقانی.
رجوع به تیزدست و تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
امروزه آن را سویتیسک گویند شهری در روسیه (لیتوانی)، در ساحل نیه مون واقع است و 50000 تن سکنه دارد و دارای صنایع فلزسازی است، در 8 ژوئیه 1807 میلادی معاهده ای بین ناپلئون اول و الکساندر اول پادشاه روسیه درآنجا منعقد شد و همین معاهده سبب شد که ناپلئون برخلاف وعده های خود به فتح علیشاه مبنی بر تربیت افواج و تقویت عساکر ایرانی بوسیلۀ اسلحه و مهمات رفتار کردو ژنرال گاردان را که قبلاً بدین منظور به ایران فرستاده بود بازخواند، (از فرهنگ فارسی معین)، رجوع به لاروس و دایره المعارف فارسی ذیل کلمه تیلزیت شود
لغت نامه دهخدا
(تُمْ بُ)
احمد بن احمد عمر التکروری. مورخ و از مردم مغرب است. او راست: نیل الابتهاج بتطریز الدیباج. (از الاعلام زرکلی ج 1 ص 30)
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ)
شابستی علی بن احمد یا محمد، مکنی به ابوالحسن از مشاهیر ادبا و در مصر ندیم و کتابدار عزیز بن معز از ملوک فاطمیه بوده و از تألیفات او است: 1- التخویف 2- التوقیف 3- الدیارات که حاوی اخبار و وقایع و اشعار مصر و عراق و شام و جزیره میباشد. 4- مراتب الفقهاء 5- الیسر و العسر و در سال 390 یا 399 هجری قمری درگذشت. (ریحانه الادب محمدعلی تبریزی مدرس ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ / تُ دَ)
بی چیزی. فقر. نداری. حالت تهیدست:
دو گوش و دو پای من آهوگرفت
تهیدستی و سال نیرو گرفت.
فردوسی.
تهیدستی و ایمن از درد و رنج
بسی بهتر از بیم با ناز و گنج.
اسدی.
چرا امروز چیزی بازپس ننهی
چرا نندیشی از بیم تهیدستی.
ناصرخسرو.
چو آید رنج باشد، چون شود رنج
تهیدستی شرف دارد بدین گنج.
نظامی.
بمرد از تهیدستی آزادمرد
ز پهلوی مسکین شکم پر نکرد.
سعدی (بوستان).
مشو اززیردست خویش ایمن در تهیدستی
که خون شیشه را نوشید جام آهسته آهسته.
صائب.
رجوع به تهیدست و تهی و دیگر ترکیبهای این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مدد و کمک و یاری و معاونت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
منسوب به تربیت. پرورشی.
- علوم تربیتی، پداگوژی. علومی که مربوط به آموزش و پرورش باشد. هنر آموزش و پرورش اطفال. رجوع به ’تعلیم و تربیت’ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
جلدی و چابکی. (برهان). جلدی و چالاکی و چابکی. (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). ماهری. (ناظم الاطباء) :
بی باده از این سمند سرمستی بین
وز کوه به جنب رفعتش پستی بین
از بحر کند به خشک لعلی معبر
در فن سبک رویش تردستی بین.
ظهوری (از آنندراج).
زاهدان خشک می ترسند از برق فنا
ما بر این آتش ز تردستی کباب افکنده ایم.
صائب (از آنندراج).
، شعبده یا قسمتی از آن، و عرب آنرا خفّه گوید و عامل مهم در آن چستی و جلدی کار مشعبد است که با سرعت عمل حقیقت را از بیننده منع کنند. شعبده بازی. چشم بندی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تردست شود
لغت نامه دهخدا
(تِ تی)
نام قصبه ای به رومانیا در مرکز ایالت آرجیش، واقعدر 106 هزارگزی شمال غربی بخارست در نزدیکی ساحل راست نهر آرجیش و بر خط آهنی که از این شهر به ازلانتینه رود واقع است. هر سال یک بازار مکاری در این مکان دائر شود و تجارت آن کلی است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تی تی
تصویر تی تی
زبان کودکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهیدستی
تصویر تهیدستی
بی چیزی تنگدستی فقر بی پولی
فرهنگ لغت هوشیار
جلدی چالاکی چابکی زرنگی، مهارت حذاقت، نیرنگ بازی شعبده گری حقه بازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابوتی
تصویر تابوتی
منسوب به تابوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبستغ
تصویر تبستغ
تیز زبان، فصیح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیستی
تصویر پیستی
پیس برص: بر پهلوی چپ وی یک ورم سپید یست که بجز از پیستی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چیستی
تصویر چیستی
ماهیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیرست
تصویر تیرست
سیصد (300)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیستی
تصویر بیستی
سکه ایست معادل بیست درم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیستی
تصویر نیستی
عدم فنا: مقابل هستی: (ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی وانگه برو که رستی از نیستی و هستی) (حافظ. 302)، بی چیزی فقر: (نیستی راست صابری شاکر در خدا داده حاتمی دگرست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تردستی
تصویر تردستی
((~. دَ))
چالاکی، مهارت، شعبده بازی، حقه بازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیستی
تصویر کیستی
هویت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چیستی
تصویر چیستی
ماهیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نیستی
تصویر نیستی
عدم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تهیدستی
تصویر تهیدستی
فقر
فرهنگ واژه فارسی سره
استادی، چابکی، چالاکی، شعبده، فرزی، فند، مهارت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
له شده
فرهنگ گویش مازندرانی
تنقلاتی مرکب از شکر، کنجد تفت داده، مغز گردو و یا مغز بادام.، ماکلمه
فرهنگ گویش مازندرانی