جدول جو
جدول جو

معنی تبستغ

تبستغ
فصیح، ویژگی آنکه خوب سخن بگوید و کلامش بدون ابهام باشد، همراه با شیدایی، برای مثال گشتم از یمن مدحت شه دین / در سخن بس تبستغ و شیوا (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۱۹)
تصویری از تبستغ
تصویر تبستغ
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با تبستغ

تبستغ

تبستغ
مردم فصیح و تیززبان راگویند یعنی مردمی که تند و تیز حرف زنند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) :
گشتم از یمن مدحت شه دین
در سخن بس تبستغ و شیوا.
منجیک (از فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا

تبسته

تبسته
گلیم ریشه دار و طرازدار. (ناظم الاطباء). قالیچه و سجادۀ ریشه دار و جز اینها. (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 291 ب)
لغت نامه دهخدا

تبست

تبست
آیین و ملت و مذهب سست وضعیف را گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ملت ضعیف و سست. (ناظم الاطباء). هدایت آرد: اصل این لغت تبهست بوده مخفف شده:
اگر نه عدل شه استی و نیک رایی او
شدی سراسر کار جهان تباه و تبست.
سوزنی.
(انجمن آرا) (آنندراج). برهان و مقلدانش معانی مذهب و ضعیف را هم برای این لفظبا کسر ثانی نوشتند چون ضبط برهان بهیچ وجه قابل اعتبار نیست حذف نمودم. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا

تبست

تبست
چیزی بود سست. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 36). چیزی باشد سست و از کار افتاده. (فرهنگ اسدی نخجوانی). چیزی تباه و از کار افتاده بود. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از شرفنامۀ منیری). بمعنی ضایع و تباه باشد و چیزی تباه شده و از کارافتاده. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). سست و از کار شده. (از فرهنگ اوبهی). تباه و ضایع و چیزی تباه شده و از کار افتاده و سست. (ناظم الاطباء). ضایعو تباه و از کار افتاده. (فرهنگ نظام) :
دریغ من که مرا مرگ و زندگانی تلخ
که دل تبست و تباهست و تن تباه و تبست.
آغاجی (از لغت فرس اسدی).
رجوع به تباه و تبست شود، زشت صورت را نیز گفته اند. (برهان). زشت. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ اوبهی) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا