جدول جو
جدول جو

معنی تیئن - جستجوی لغت در جدول جو

تیئن
تابه، دیگ کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیمن
تصویر تیمن
تبرک جستن، مبارک بودن، میمنت داشتن، امری یا چیزی را به فال نیک گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیان
تصویر تیان
دیگ دهان گشاد و پهن، پاتیل، لوید، برای مثال عشق چو مغز است و جهان همچو پوست / عشق چو حلوا و جهان چون تیان (مولوی۳ - ۶۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیقن
تصویر تیقن
یقین داشتن، بی گمان دانستن، باور کردن، به تحقیق دانستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تئین
تصویر تئین
الکلوئید موجود در برگ چای که خاصیت آن مانند کافئین است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تین
تصویر تین
نود و پنجمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۸ آیه، در علم زیست شناسی انجیر
فرهنگ فارسی عمید
(تَیْ یا)
انجیرفروش. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
دهی از دهستان میداود (زیرگچ) است که در بخش جانگی گرمسیر شهرستان اهواز واقع است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
به زبان زند و پازند انجیر را گویند، و آن میوه ای است معروف و در عربی نیز همین نام دارد، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)، هزوارش تین، پهلوی انجیر ... هم ریشه تین عربی، (حاشیۀ برهان چ معین) :
نبود عجب که مازوی بی مغز بی مزه
یابد ازآن نوا مزه و مغز همچو تین،
سوزنی،
بسا تین که ضایع شود در بساتین
کز انجیرخواران غرابی نبیند،
خاقانی،
رجوع به ترجمه صیدنه و دزی ج 1 ص 156 و بحرالجواهر و تحفۀ حکیم مؤمن و انجیر و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
انجیر، تینه یکی آن، تازه و تر آن بهترین فواکه و خوشترین غذاها است کم نفخ و جاذب و محلل و مفتح سدهای کبدو طحال و ملین و اکثار آن مولد شپش ’؟’، (منتهی الارب)، انجیر، (دهار) (از غیاث اللغات)، درختی است که میوۀ آن شیرین و نیکوترین آن سفید سپس سرخ سپس سیاه و واحد آن تینه است، (از اقرب الموارد) :
پیشم آمد بامدادان آن نگارین از کروخ
با دورخ از باده لعل و با دو چشم از سحر شوخ
آستین بگرفتمش گفتم به مهمان من آی
مر مرا گفتا به تازی ((مورد و انجیر و کلوخ))،
رودکی،
دریا نه آب گر به مثل آبست
چون بر لبش نه تین و نه زیتون است،
ناصرخسرو،
تین انجیر و عنب انگور و بادامست لوز
جوز باشد گردکان، بسرو رطب خرمای تر،
(بسحاق اطعمه)
لغت نامه دهخدا
کوهی است به شام، (منتهی الارب)، تین و زیتون دو کوهست در شام و گفته اند تین کوههائی بین حلوان تا همدان است و زیتون کوههاست به شام، (از معجم البلدان) (مراصدالاطلاع)، کوهی است به غطفان، نام دمشق، نام مسجدی، مسجدی در شام، (منتهی الارب)، گفته اند تین مسجد نوح است و زیتون بیت المقدس است و گفته اند تین مسجد دمشق است، (از معجم البلدان)
دهی از دهستان جوان رود است که در بخش پاوۀ شهرستان سنندج واقع است و 343 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
التین، سورۀ نودوپنجمین از قرآن کریم، مکیه، و آن هشت آیت است، پس از الم نشرح و پیش از علق:
تقویم صورت ما، کردند باغبانان
برخوان اگر ندانی آغاز سورهالتین،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بی گمان شدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). بی گمان دانستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). علم و آگهی یافتن بر چیزی. (از اقرب الموارد). بایقین شدن. بی گمانی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : با خود گفتم اگر بر دین اسلاف بی ایقان و تیقن ثبات کنم، همچون آن جادو باشم که بر آن نابکاری مواظبت می نماید. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان عربستان است که در بخش مرکزی شهرستان گلپایگان واقع است و 558 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
دیگ سرگشادۀ بزرگ را گویند، (برهان)، دیگ سرگشاده بود و آن را لوید نیز خوانند، (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی)، دیگ سرگشادۀ بزرگ که در آن حلوا و غیره پزند و دیگ گرمابۀ حمام را نیز گفته اند، (انجمن آرا) (آنندراج)، دیگ بزرگ سرگشاده و سرپهن، (ناظم الاطباء)، طبری ’تهان’ (تابه) ... گیلکی ’تیان’ (دیگ بزرگ ...) معرب آن طیجن، (حاشیۀ برهان چ معین)، ظرفی مسین بزرگ مانند پاتیل، دیگ بزرگ که دهانۀ آن فراخ تر از شکم و بن آن است، قدر، ظرف بزرگ مفرغین یا مسین که سر آن فراخ تراز تک و بن آن است و در آن آشهای بزرگ پزند یا بر آتش تون کار گذارند تا آب خزانۀ حمام گرم کند، پاتیله، پاتله، (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) :
گفت و سکاره کش تیان خوانی
آنچنان ده که باز بستانی،
(لغت فرس اسدی)،
عشق چو مغز است جهان جمله پوست
عشق چو حلواست جهان چون تیان،
مولوی (ازفرهنگ جهانگیری)،
، نوعی ماهی بزرگ، (حاشیۀ برهان چ معین)، نوعی ماهی بزرگ در بحر خزر و سفیدرود، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، ماهی تیان، تیان ماهی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تبرک. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از اقرب الموارد). تبرک کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بابرکت شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، به فرخندگی گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). به فرخی و فرخندگی گرفتن. شگون نیک زدن. خجسته شمردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، مبارک شمردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و منه الحدیث: یجب تیمن فی جمیع امره مااستطاع. (اقرب الموارد) ، مردن، برسوی راست نهادن مرده را در گور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خویشتن رابه یمن منسوب کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، به برکت دعا خواندن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
در مصر قدیم خدای شر و ظلمات و بی حاصلی بود. (از لاروس). رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه تیفون شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
ماده ای است شبیه به کافئین که از چای گیرند. الکالوئید عصارۀچای. و رجوع به چای و گیاه شناسی گل گلاب ص 204 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیان
تصویر تیان
دیگ دهن گشاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیقن
تصویر تیقن
بی گمان دانستن، باور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیمن
تصویر تیمن
مبارک بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تئین
تصویر تئین
شبه قلیایی که از چای استخراج کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تین
تصویر تین
انجیر، وسوره نود و پنجمین از قرآن کریم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیان
تصویر تیان
((تِ))
دیگ دهان گشاد، پاتیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیقن
تصویر تیقن
((تَ یَ قُّ))
بی گمان شدن، یقین داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیمن
تصویر تیمن
((تَ یَ مُّ))
همایون داشتن، خجسته داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تین
تصویر تین
انجیر
فرهنگ فارسی معین
تبرک، خجستگی، فرخندگی، میمنت
متضاد: گجستگی، نحوست، همایون داشتن، فرخنده شمردن، تبرک جستن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
افراط کودکان در تخلیه شبانه ی روده ها
فرهنگ گویش مازندرانی
گل آلود، ناصاف
فرهنگ گویش مازندرانی
تابه
فرهنگ گویش مازندرانی
تاوان، جریمه
فرهنگ گویش مازندرانی
مدفوع حیوانات، مدفوع اسب و خر
فرهنگ گویش مازندرانی
درختی جنگلی که در ارتفاعات روید
فرهنگ گویش مازندرانی