به زبان زند و پازند انجیر را گویند، و آن میوه ای است معروف و در عربی نیز همین نام دارد، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)، هزوارش تین، پهلوی انجیر ... هم ریشه تین عربی، (حاشیۀ برهان چ معین) : نبود عجب که مازوی بی مغز بی مزه یابد ازآن نوا مزه و مغز همچو تین، سوزنی، بسا تین که ضایع شود در بساتین کز انجیرخواران غرابی نبیند، خاقانی، رجوع به ترجمه صیدنه و دزی ج 1 ص 156 و بحرالجواهر و تحفۀ حکیم مؤمن و انجیر و مادۀ بعد شود
به زبان زند و پازند انجیر را گویند، و آن میوه ای است معروف و در عربی نیز همین نام دارد، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)، هزوارش تین، پهلوی انجیر ... هم ریشه تین عربی، (حاشیۀ برهان چ معین) : نبود عجب که مازوی بی مغز بی مزه یابد ازآن نوا مزه و مغز همچو تین، سوزنی، بسا تین که ضایع شود در بساتین کز انجیرخواران غرابی نبیند، خاقانی، رجوع به ترجمه صیدنه و دزی ج 1 ص 156 و بحرالجواهر و تحفۀ حکیم مؤمن و انجیر و مادۀ بعد شود
انجیر، تینه یکی آن، تازه و تر آن بهترین فواکه و خوشترین غذاها است کم نفخ و جاذب و محلل و مفتح سدهای کبدو طحال و ملین و اکثار آن مولد شپش ’؟’، (منتهی الارب)، انجیر، (دهار) (از غیاث اللغات)، درختی است که میوۀ آن شیرین و نیکوترین آن سفید سپس سرخ سپس سیاه و واحد آن تینه است، (از اقرب الموارد) : پیشم آمد بامدادان آن نگارین از کروخ با دورخ از باده لعل و با دو چشم از سحر شوخ آستین بگرفتمش گفتم به مهمان من آی مر مرا گفتا به تازی ((مورد و انجیر و کلوخ))، رودکی، دریا نه آب گر به مثل آبست چون بر لبش نه تین و نه زیتون است، ناصرخسرو، تین انجیر و عنب انگور و بادامست لوز جوز باشد گردکان، بسرو رطب خرمای تر، (بسحاق اطعمه)
انجیر، تینه یکی آن، تازه و تر آن بهترین فواکه و خوشترین غذاها است کم نفخ و جاذب و محلل و مفتح سدهای کبدو طحال و ملین و اکثار آن مولد شپش ’؟’، (منتهی الارب)، انجیر، (دهار) (از غیاث اللغات)، درختی است که میوۀ آن شیرین و نیکوترین آن سفید سپس سرخ سپس سیاه و واحد آن تینه است، (از اقرب الموارد) : پیشم آمد بامدادان آن نگارین از کروخ با دورخ از باده لعل و با دو چشم از سحر شوخ آستین بگرفتمش گفتم به مهمان من آی مر مرا گفتا به تازی ((مورد و انجیر و کلوخ))، رودکی، دریا نه آب گر به مثل آبست چون بر لبش نه تین و نه زیتون است، ناصرخسرو، تین انجیر و عنب انگور و بادامست لوز جوز باشد گردکان، بسرو رطب خرمای تر، (بسحاق اطعمه)
کوهی است به شام، (منتهی الارب)، تین و زیتون دو کوهست در شام و گفته اند تین کوههائی بین حلوان تا همدان است و زیتون کوههاست به شام، (از معجم البلدان) (مراصدالاطلاع)، کوهی است به غطفان، نام دمشق، نام مسجدی، مسجدی در شام، (منتهی الارب)، گفته اند تین مسجد نوح است و زیتون بیت المقدس است و گفته اند تین مسجد دمشق است، (از معجم البلدان) دهی از دهستان جوان رود است که در بخش پاوۀ شهرستان سنندج واقع است و 343 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
کوهی است به شام، (منتهی الارب)، تین و زیتون دو کوهست در شام و گفته اند تین کوههائی بین حلوان تا همدان است و زیتون کوههاست به شام، (از معجم البلدان) (مراصدالاطلاع)، کوهی است به غطفان، نام دمشق، نام مسجدی، مسجدی در شام، (منتهی الارب)، گفته اند تین مسجد نوح است و زیتون بیت المقدس است و گفته اند تین مسجد دمشق است، (از معجم البلدان) دهی از دهستان جوان رود است که در بخش پاوۀ شهرستان سنندج واقع است و 343 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
التین، سورۀ نودوپنجمین از قرآن کریم، مکیه، و آن هشت آیت است، پس از الم نشرح و پیش از علق: تقویم صورت ما، کردند باغبانان برخوان اگر ندانی آغاز سورهالتین، ناصرخسرو
التین، سورۀ نودوپنجمین از قرآن کریم، مکیه، و آن هشت آیت است، پس از الم نشرح و پیش از علق: تقویم صورت ما، کردند باغبانان برخوان اگر ندانی آغاز سورهالتین، ناصرخسرو
بی گمان شدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). بی گمان دانستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). علم و آگهی یافتن بر چیزی. (از اقرب الموارد). بایقین شدن. بی گمانی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : با خود گفتم اگر بر دین اسلاف بی ایقان و تیقن ثبات کنم، همچون آن جادو باشم که بر آن نابکاری مواظبت می نماید. (کلیله و دمنه)
بی گمان شدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). بی گمان دانستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). علم و آگهی یافتن بر چیزی. (از اقرب الموارد). بایقین شدن. بی گمانی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : با خود گفتم اگر بر دین اسلاف بی ایقان و تیقن ثبات کنم، همچون آن جادو باشم که بر آن نابکاری مواظبت می نماید. (کلیله و دمنه)
دیگ سرگشادۀ بزرگ را گویند، (برهان)، دیگ سرگشاده بود و آن را لوید نیز خوانند، (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی)، دیگ سرگشادۀ بزرگ که در آن حلوا و غیره پزند و دیگ گرمابۀ حمام را نیز گفته اند، (انجمن آرا) (آنندراج)، دیگ بزرگ سرگشاده و سرپهن، (ناظم الاطباء)، طبری ’تهان’ (تابه) ... گیلکی ’تیان’ (دیگ بزرگ ...) معرب آن طیجن، (حاشیۀ برهان چ معین)، ظرفی مسین بزرگ مانند پاتیل، دیگ بزرگ که دهانۀ آن فراخ تر از شکم و بن آن است، قدر، ظرف بزرگ مفرغین یا مسین که سر آن فراخ تراز تک و بن آن است و در آن آشهای بزرگ پزند یا بر آتش تون کار گذارند تا آب خزانۀ حمام گرم کند، پاتیله، پاتله، (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) : گفت و سکاره کش تیان خوانی آنچنان ده که باز بستانی، (لغت فرس اسدی)، عشق چو مغز است جهان جمله پوست عشق چو حلواست جهان چون تیان، مولوی (ازفرهنگ جهانگیری)، ، نوعی ماهی بزرگ، (حاشیۀ برهان چ معین)، نوعی ماهی بزرگ در بحر خزر و سفیدرود، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، ماهی تیان، تیان ماهی
دیگ سرگشادۀ بزرگ را گویند، (برهان)، دیگ سرگشاده بود و آن را لوید نیز خوانند، (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی)، دیگ سرگشادۀ بزرگ که در آن حلوا و غیره پزند و دیگ گرمابۀ حمام را نیز گفته اند، (انجمن آرا) (آنندراج)، دیگ بزرگ سرگشاده و سرپهن، (ناظم الاطباء)، طبری ’تهان’ (تابه) ... گیلکی ’تیان’ (دیگ بزرگ ...) معرب آن طَیجَن، (حاشیۀ برهان چ معین)، ظرفی مسین بزرگ مانند پاتیل، دیگ بزرگ که دهانۀ آن فراخ تر از شکم و بن آن است، قدر، ظرف بزرگ مفرغین یا مسین که سر آن فراخ تراز تک و بن آن است و در آن آشهای بزرگ پزند یا بر آتش تون کار گذارند تا آب خزانۀ حمام گرم کند، پاتیله، پاتله، (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) : گفت و سکاره کش تیان خوانی آنچنان ده که باز بستانی، (لغت فرس اسدی)، عشق چو مغز است جهان جمله پوست عشق چو حلواست جهان چون تیان، مولوی (ازفرهنگ جهانگیری)، ، نوعی ماهی بزرگ، (حاشیۀ برهان چ معین)، نوعی ماهی بزرگ در بحر خزر و سفیدرود، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، ماهی تیان، تیان ماهی