- تکون
- هست شدن، بودن
معنی تکون - جستجوی لغت در جدول جو
- تکون
- به وجود آمدن، هستی یافتن، جنبیدن، هستی
- تکون ((تَ کَ وُّ))
- به وجود آمدن، هستی یافتن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
به وجود آمده، پدید آمده
پدید آمده
بوددهی، هستایش
منفرد، مفرد
آرمیدن آرامش یافتن، اوستامیدن (اطمینان کردن)، گراییدن آسودن آسایش یافتن، آرام گرفتن آرام یافتن
خواری، ذلیل شدن
کم کردن حق کسی، تیمار داشتن چیزی را
صاحب ثروت و نعمت
سرشاری
سبک مغزی
خود را از عیب و بدی حفظ کردن
ستیهیدن بر گناه، دلیری در جنگ
زیرین
فربه شدن
جنبش و حرکت
نیاز رنگینی، چند رنگی، گونه گرفتن دارای رنگ شدن، رنگارنگ شدن رنگ برنگ گشتن، رنگارنگی، جمع تلونات
در وجود آوردن، پیدا کردن
ظرفی از زر یا سیم و غیره که بشکل جانوران مانند شیر گاو مرغ سازند و در آن شراب خورند
نگونساری
دامن بر چیدن، بر زمین افتادن، چکیدن
آرمیدن، آرامش، آرام
زیرین، فرودین
امیر، دلاور، بهادر، امرایی که به حکمرانی ولایتی منصوب می شدند، تگین
بنده، غلام
امیر، دلاور، بهادر، امرایی که به حکمرانی ولایتی منصوب می شدند، تگین
بنده، غلام
مواظب خود بودن، خود را حفظ کردن، کنایه از خود را از عیب و بدی در گفتار و کردار حفظ کردن
به وجودآورده شده، به وجود آمده
تکوین کننده، به وجودآورنده، هست کننده
به وجود آوردن، هستی دادن، آفریدن، احداث کردن
دارای رنگ شدن، رنگ به رنگ شدن، هر دم به رنگی درآمدن
متمایل شدن به سوی کسی یا چیزی، آرام گرفتن، آرام یافتن
ظرفی از طلا یا نقره یا چیز دیگر که به شکل جانوران از قبیل شیر یا گاو یا مرغ درست کنند و در آن شراب بخورند، ساغر، بکوک، بلوتک، بلوک، تلوک، برای مثال می گسار اندر تکوک شاهوار / خور به شادی روزگار بهار (رودکی - مجمع الفرس - تکوک)
بوجود آورنده بوجود آمده