جدول جو
جدول جو

معنی تکلیز - جستجوی لغت در جدول جو

تکلیز
(تَ جَرْ ری)
فراهم آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تکیز
تصویر تکیز
هستۀ انگور، دانۀ انگور، تکسک، تکس، تکژ، تکش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلیز
تصویر کلیز
زنبور، حشرۀ کوچکی از راستۀ نازک بالان، چهار بال نازک و نیش زهرآلود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکلیس
تصویر تکلیس
آهک کردن، آهک مالی کردن، اندود کردن با آهک یا ساروج، در علم شیمی حرارت دادن به جسمی تا مانند آهک شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکلیم
تصویر تکلیم
سخن گفتن با کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکلیف
تصویر تکلیف
کاری دشوار به عهدۀ کسی گذاشتن، فرمان به کاری سخت و پرمشقت دادن، وظیفه و امری که به عهدۀ شخص است و باید انجام بدهد
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
پوشانیدن تاج. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). تاج بر سر کسی نهادن. (زوزنی) (دهار) (آنندراج). اکلیل پوشانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، درخشیدن. (زوزنی) (آنندراج) ، زینت دادن چیزی را به جواهر. (ناظم الاطباء) ، کوشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کوشش کردن در کار. (آنندراج) ، تیزدلی کردن در حمله. (تاج المصادر بیهقی). حمله کردن سبع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بددلی کردن. (تاج المصادر بیهقی). بازایستادن و بددلی کردن. از لغات اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کند شدن بینایی و شمشیر و کارد و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کند شدن شمشیر. (از اقرب الموارد) ، رفتن و در هلاک و زیان گذاشتن اهل را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با شمشیر حمله کردن بر کسی. (از اقرب الموارد) ، احاطه کردن ابر از هر جانب آسمان را. (از اقرب الموارد). رجوع به تکلل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تخم و استخوان انگور را گویند. (برهان) (آنندراج). هسته و تخم انگور و تکژ. (ناظم الاطباء). رجوع به تکژ و تکس شود
لغت نامه دهخدا
(تَ جَ مُ)
به آخر صفوف بایستادن در حرب. (تاج المصادر بیهقی). در صف پسین جنگ ایستادن و گویند این مقلوب تکیل است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تکیل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ رُ)
سپوختن ملخ دم را بر زمین تا بیضه دهند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). دم بر زمین فروکردن ملخ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَزْ زُ)
رهانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تخلیص. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَجَبْ بُ)
افتادن پرهای باز: کرزالبازی تکریزاً (مجهولاً) ، افتاد پرهای آن باز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و عباره الاساس: کرزالنسر و البازی و غیر هما جعل فی کریز و ربط حتی سقط ریشه. و یقال: کرزالرجل صقره، اذا خاط عینیه و اطمعه حتی یذل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَرْ رُءْ)
بیعانه گرفتن، به کرانه رسانیدن کشتی و بستن کشتی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بازداشتن کسی بر کنارۀ دریا. (تاج المصادر بیهقی). بند کردن و بازداشتن، بجایی آمدن که باد کم گذرد، پیش آمدن، نگریستن، یقال کلاء فیه، ای نظر فیه متأملاً. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سلف دادن در طعام. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). رجوع به تکلئه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ جَرْ رُ)
سگ داری کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج) ، سگ را تعلیم کردن. (تاج المصادر بیهقی). سگ را شکار آموختن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (از اقرب الموارد). تربیت و تعلیم کردن سگ را برای شکار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَرْ ری)
بر یکدیگر فراهم آوردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
حمله کردن و کوشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بددلی کردن و گریختن. از اضداد است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سیراب گر دیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آهک اندودن خانه را. (از اقرب الموارد) ، نزد اطباء آن است که چیزی را در آتش به درجه ای رسانند که همچو آهک شود. (از بحر الجواهر) (از کشاف اصطلاحات الفنون). به اصطلاح کیمیا سوزانیدن چیزی را تا مانند آهک گردد. (ناظم الاطباء).
- تکلیس اجسام، اصطلاح علم شیمی است و آن این است که یکی از اجسام آلی را بوسیله حرارت تجزیه می نمایند و آلوژن را آزاد میکنند. و تکلیس جسم ممکن است باآهک یا آهک سوددار انجام گیرد. رجوع به کتاب روش تهیۀ مواد آلی دکتر صفوی ص 155 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سخن گفتن که در مستمع اثر کند. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). سخن گفتن با کسی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خسته کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). جراحت کردن. (منتهی الارب). مجروح کردن کسی را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زخم کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کِ زَ / زِ)
نام موضعی است به یک منزلی ری. (قاموس، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جایی است بر یک منزل از ری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تمام تیر کشیدن کمان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، نوردیدن، پیچیدن، کشیدن، تیز رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پی پیچیدن بر تیر و تازیانه و دستۀ شمشیر و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
درد زائیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درآمدن به خانه ای که در وی جای پوشیدن باشد، یقال: کلی فلان، ای اتی مکاناً فیه مستتر. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تکلیل
تصویر تکلیل
تاجگذاری تاج نهادن، درخشاندن، بد دل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکلیم
تصویر تکلیم
به سخن در آوردن نولاندن به گفت واداشتن، زخم کردن زخماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجلیز
تصویر تجلیز
نوردیدن، برکندن، تیز رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
آهکی کردن، آهک مالی آهک اندایی آهک زدن آهک مالی کردن باآهک و ساروج اندودن، حرارت دادن بجسمی تا همچون آهک گردد، آهک مالی، جمع تکلیسات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکلیف
تصویر تکلیف
چیزی را از کسی خواستن که در آن رنج باشد، کسی را در رنج انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
زنبور. (آن میوه که در حلاوتش نیست بدل یارب نرسد بهیچ نوعیش خلل)، (هر دانه از آن تخم کلیز عسل است یک دانه از آن شود کدو های عسل)، (بنقل جهانگیری در وصف خربزه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکلیس
تصویر تکلیس
((تَ))
آهک مالی کردن، به جسمی گرما دادن تا مانند آهک شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکلیف
تصویر تکلیف
((تَ))
به رنج افکندن، بار کردن، وظیفه ای که باید انجام داد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکلیم
تصویر تکلیم
((تَ))
با کسی سخن گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکیز
تصویر تکیز
((تَ))
هسته انگور، تکژ، تکس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلیز
تصویر کلیز
((کِ))
زنبور، خانه زنبور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکلیف
تصویر تکلیف
کار
فرهنگ واژه فارسی سره
رسالت، فریضه، مسئولیت، نقش، وظیفه، مشق، بلوغ، سخت، شاق، زحمت فوق العاده، اصرار، تاکید، مصادره، به رنج افکندن، به گردن گذاشتن، به سن بلوغ رسیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ناراحتی، رنج کشیدن، مزاحمت
دیکشنری اردو به فارسی