جدول جو
جدول جو

معنی تکثم - جستجوی لغت در جدول جو

تکثم
(تَ ثَوْ وی)
توقف و درنگ کردن در چیزی، سرگشته گردیدن. دوتا شدن، پنهان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تکثم
پنهانیدن، سرگشتگی، درنگیدن، دوتاشدن
تصویری از تکثم
تصویر تکثم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تکتم
تصویر تکتم
(دخترانه)
نام چاه زم زم، نام مادر امام رضا (ع)، اصرار در کتمان، پنهان کاری زیادی، بیشتر در امور مربوط به بانوان به کار برده می شود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تکرم
تصویر تکرم
به تکلف کرم کردن، اظهار کرم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاثم
تصویر تاثم
خودداری کردن و بازایستادن از گناه و توبه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکثر
تصویر تکثر
بسیار شدن، زیاد شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکلم
تصویر تکلم
سخن گفتن، به سخن آمدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ جَرْ رُ)
سخن گفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (از غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سخن گفتن که در مستمع اثر کند. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فروگرفتن چیزی را و مدهوش و رفته عقل شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). یقال، تکمم القوم. (مجهولاً) اذا اغمی علیهم و غطوا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جامه پوشیدن مرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
پدر یحیی است و یحیی قاضی القضاه معروف شافعی معاصر مأمون. (از ناظم الاطباء). قاضی دانشمند مشهور. (آنندراج) :
مولای تو ثابت بن قره
شاگرد تو یحیی بن اکثم.
خاقانی.
و رجوع به یحیی بن اکثم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
مرد فراخ شکم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
دهی از دهستان شفت است که در بخش مرکزی شهرستان فومن واقع است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تَ ثَوْ وُ)
بسیار جستن. (تاج المصادر بیهقی). بسیاری جستن. (زوزنی) ، بسیار نمودن. (منتهی الارب). بسیار نمودن و بسیار شدن. (ناظم الاطباء). بسیار شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). تکلف بسیاری. (از اقرب الموارد) ، بیشی نمودن بمال کسی. (تاج المصادر بیهقی). پیشی نمودن بمال کسی و بی نیاز شدن بدان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ثَوْ وُ)
حرکت دادن: تکثح بالحصی، حرکت داد آن را. (منتهی الارب). به سنگ ریزه زدن. (از اقرب الموارد). سنگریزه انداختن و زدن به آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
نام چاه زمزم، نام زنی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
میوه خوردن بی برکندن پوست وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَوْ وُ)
دهان بند نهادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ابن سکیت گوید: تقول بنوتمیم تلثمت بالثاء علی الفم او غیره و غیرهم یقول تلفمت بالفاء. (از اقرب الموارد) ، بوسه دادن و بوسیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
دور شدن از لوم و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بزرگی نمودن. (تاج المصادر بیهقی). بخشیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). به تکلف کرم نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : و از روی تبرع و تکرم حلقه وار پیرامن حال مسلمانان درآمده. (تاریخ قم ص 9)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بزیر سینه گرفتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَثْ ثِ)
سرگشته. (آنندراج). ساکت و خاموش با سرگردانی، خمیده و دوتا شده، پوشیده و پنهان، متوقف ودرنگ کرده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
توبه کردن، باز ایستادن از گناه خستوییدن (اقرار اعتراف)، باز ایستادن از گناه پتتیدن (توبه کردن) باز ایستادن از گناه توبه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکرم
تصویر تکرم
بزرگی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکلم
تصویر تکلم
سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکتم
تصویر تکتم
نام چاه زمزم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکثر
تصویر تکثر
بسیار جستن، بسیار نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلثم
تصویر تلثم
بوسه دادن، بوسه گرفتن، دهان بند نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکثم
تصویر اکثم
از غذا سیر شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلثم
تصویر تلثم
((تَ لَ ثُّ))
بوسه زدن، دهان بند زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکثر
تصویر تکثر
((تَ کَ ثّ))
بسیار شدن، زیاد شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکرم
تصویر تکرم
((تَ کَ رُّ))
اظهار کرم کردن، کرم کردن به تکلیف، جوانمردی نمودن، اظهار کرم، جمع تکرمات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکلم
تصویر تکلم
((تَ کَ لُّ))
سخن گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تأثم
تصویر تأثم
((ثَ أَ ثُّ))
باز ایستادن از گناه، توبه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکثم
تصویر اکثم
((اَ ثَ))
مرد بزرگ شکم، سیر شکم (از غذا)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکلم
تصویر تکلم
سخن گویی
فرهنگ واژه فارسی سره
اختلاط، حرف، صحبت، گپ، گفتار، گفتگو، مکالمه، سخن گفتن، گپ زن، گفتگو کردن، مکالمه کردن
متضاد: استماع، گوش دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد