جدول جو
جدول جو

معنی تکتیک - جستجوی لغت در جدول جو

تکتیک
شگرد
تصویری از تکتیک
تصویر تکتیک
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

فن حرکت دادن سربازان و به کار انداختن نیروها و امکانات نظامی در جنگ، فن انجام کاری، در ورزش شیوۀ برنامه ریزی یک تیم ورزشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفتیک
تصویر تفتیک
کرک، پشم یا پر بسیار نرم با پرز های نرم و لطیفی که از بن مو های بز می روید و آن ها را با شانه می گیرند و پس از ریسیدن در بافتن پارچه های کرکی به کار می برند و از آن شال و پارچه های لطیف می بافند، گلغر، پت، تبت، تبد، بزشم، بزوشم، بزوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکنیک
تصویر تکنیک
شیوۀ انجام کار، راهکار
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
لشکر گروه گروه کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، آماده کردن کتیبه را و فراهم آوردن و کتیبه کتیبه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نوشتن، نوشتن آموختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پستان اشتر ببستن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(تَ ثَوْ وُ)
نیکو پوشانیدن. (تاج المصادر بیهقی). نیک پنهان داشتن و پوشانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
کلمه فرانسوی متداول در زبان فارسی امروزی، فنی. کار فنی. (از فرهنگ فارسی معین). اصول صنعت یا علم یا هنر و یا حرفه ای. اسلوب خاص علم یا هنر یا صنعتی. فن. اصول فنی. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بسیار بریدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پاره پاره کردن. (زوزنی) ، گوش بریدن. (ترجمان علامۀ جرجانی). بتک آذان الانعام، قطعها، شدّد لکثره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فن بکار انداختن لشکر در حضور دشمن، این لفظ از زبان فرانسه است و در فارسی مستعمل، لیکن هنوز جزو زبان فارسی نشده است، (فرهنگ نظام)، تعبیهالجیش، صف آرائی، سپه آرایی، روش حصول کامیابی و موفقیت
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پشمی باشد نرم که آنرا از زیر موی بز بشانه برآرند واز آن شال و تکیۀ نمد و امثال آن سازند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). پشم نرم که کرک و گلفر گویند و از آن شال بافند. (فرهنگ رشیدی) :
قاری حقیقتی دان کردن ببر سقرلاط
تفتیک را و ماشا، هر دو شمر مجازی.
نظام قاری.
، بخاری که از جوشش دیگ پدید می آید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ریزریزه بریدن گوشت را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
پنبه زدن. (منتهی الارب) آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَعْ عُ)
مبالغۀ هتک. (تاج المصادر بیهقی). پرده دریدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ثَنْ نی)
به آهن پیوند نمودن آوند را، بلند شدن فروع شانۀ اسب در رفتار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شانه جنبان رفتن اسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ریزه ریزه بریدن گوشت را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ثَءْ ءُ)
گل کردن و یا خمیرکردن با دست (؟). (ناظم الاطباء). مدور کردن و جمع کردن چیزی را، تسمین. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبتیک
تصویر تبتیک
از ته بریدن بسیار بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
فن بکار انداختن لشکر در حضور دشمن، روش حصول کامیابی و موفقیت فرانسوی جنگریزی برنامه ریزی برای جنگ، فوت و فند بکار انداختن قوای مختلف نظامی در جنگ تدبیر حرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهتیک
تصویر تهتیک
پرده دراندن رسوایاندن رسواکردن
فرهنگ لغت هوشیار
کلمه فرانسه متداول در فارسی امروزی، فنی، حرفه، اسلوب خاص علم یا هنر یا صنعتی، اصول فنی فرانسوی تشنیک فنی کار فنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکتیب
تصویر تکتیب
نوشت آموزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکتیع
تصویر تکتیع
ریزه ریزه بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکتیم
تصویر تکتیم
پنهانداشت پوشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
پنبه زنی دانسته باد که تفتیک پارسی نیز هست و پشم نرمی است که از زیر موی بز به شانه آرند و هم چنین دمه ای که از دیگ جوشان برخیزد -1 پشم نرم که از زیر موی بز بشانه برآرند و آنرا رشته شال و برک سازند، بخاری که از جوشش دیگ پدید آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتیک
تصویر تفتیک
((تَ))
کرک، پشم نرم زیر موهای بز که از آن در بافتن شال استفاده می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفتیک
تصویر تفتیک
از هم جدا کردن، جدا کردن پنبه از دانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاکتیک
تصویر تاکتیک
به کار انداختن قوای مختلف نظامی در جنگ، شیوه های عملی اجرای یک برنامه سیاسی که ممکن است در ظاهر با اصل طرح هماهنگ نباشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکنیک
تصویر تکنیک
((تِ))
فنی، کار فنی، مجموعه روش هایی که بر شناخت علمی مبتنی است، فن (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکنیک
تصویر تکنیک
شگرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تدبیر، ترفند، راهکار، سیاست، شگرد، فن، لم، شیوه، روش
متضاد: استراتژی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صنعت، فن، روش، راه کار، شیوه، فنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انتهای باسن، استخوان لگن
فرهنگ گویش مازندرانی