جدول جو
جدول جو

معنی تکبید - جستجوی لغت در جدول جو

تکبید(تَ)
رسیدن ستاره به میان آسمان. (تاج المصادر بیهقی). یقال: کبدالنجم السماء، اذا توسطها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، در میانۀ آسمان درآمدن آفتاب و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : کبدت الشمس السماء، صارت فی کبیدائنها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تکبیر
تصویر تکبیر
خدا را به بزرگی یاد کردن، اللّه اکبر گفتن، بزرگ کردن، بزرگ شمردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابید
تصویر تابید
ابدی ساختن، جاوید کردن، جاودان ساختن، جاودانگی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
نیک بریدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَعْ عُ)
گرد آوردن و توده ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ذُ)
راندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سخت راندن چیزی یا کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ثَمْ مُ)
خاکستر انداختن بر آتش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خوشبوی کردن به بخور. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ثَ ثُ)
بند کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بند کردن کسی را در زندان و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در تأخیر انداختن وام کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، توثیق: و لوکبلت فی ساعدی الجوامع. (نابغه از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بزرگ و کلان گردانیدن چیزی را و بزرگ شمردن آن را و به بزرگی صفت کردن آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بزرگ گردانیدن چیزی را. (از اقرب الموارد). بزرگ شمردن و به بزرگی صفت کردن. (آنندراج). بزرگ داشتن. (زوزنی) ، خدای را به بزرگی یاد کردن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). اﷲاکبر گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به بزرگی خدای را یاد کردن. (آنندراج) : چون این اصناف نعمت به مجلس خلافت و میدان رسید تکبیر از لشکر برآمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 425). آواز تکبیر و قرآن خوانان برآمد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 435).
از سخن چیز نیاید بجز آواز ستور
مردم است آنکه بدانست سرود از تکبیر.
ناصرخسرو.
نامه ای کن بخط طاعت خویش
علم عنوانش و نقطها تکبیر.
ناصرخسرو.
کوسش سحر پگاه چو تکبیر فتح کوفت
خصم از نماز خیر و سلامت سلام داد.
انوری.
نداء تکبیر احزاب دین بمسامع اهل علیین رسید. (ترجمه تاریخ یمینی).
چه شب بود آنکه با صد دیو چون قیر
خروسی را بود آواز تکبیر
اگر کافر نه ای ای مرغ شبگیر
چرا برناوری آواز تکبیر.
نظامی.
به تکبیر مردان شمشیرزن
که مرد وغا را شمارند زن.
سعدی (بوستان چ فروغی ص 242).
بعد از تکبیر تحریمه فرصتی گذشت. (انیس الطالبین بخاری ص 200).
- تکبیره الاحرام، اولین تکبیر نمازکه بعد از آن سخن گفتن یا عملی غیر از اعمال نماز را بجای آوردن حرام است.
- چهارتکبیر، نماز میت. چه تنها از میان نمازها فقط نماز میت است که چهار بار اﷲاکبر باید در آن گفت (بزعم اهل سنت و جماعت).
- چهارتکبیر زدن، نماز میت خواندن. چهارتکبیر کردن:
من هماندم که وضو ساختم از چشمۀ عشق
چارتکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست.
حافظ.
رجوع به چهار تکبیر کردن شود.
- چهارتکبیر کردن، نماز میت خواندن. و به استعاره ترک کردن. رها کردن. دست شستن از چیزی. پشت کردن و رهاساختن امیال و آرزوها:
گر کنی در جهان به شبگیری
دو سلام و چهار تکبیری.
سنایی.
چارتکبیری بکن بر چار فصل روزگار
چاربالشهای چارارکان به دونان باز مان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(تَ جَزْ زُ)
گرم کردن عضوی به بستن کماد و جز آن بر وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پوست بدن را با چیزی گرم یا سوزنده چون خردل و امثال آن تحریک و گرم کردن تا خون به سوی بیرون میل کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). کماد کردن بر عضو رنجور یعنی جامۀ گرم کرده، یا سبوس و یا نمک و یا گاورس و مانند آن گرم کرده و در کیسه یا جامه ای بر عضو متورم یا دردمند نهادن... (یادداشت ایضاً). آن را گویند که چیزی سازند از مس یا گوهری دیگر و دارویی که گرم کرده، اندر وی کنند و بر موضع علت نهند تا حرارت و قوت دارو بدو میرسدو اگر این دارو اندر مثانه گوسفند یا شانۀ گاو کنند همان باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و تکمید تر و خشک نافع است اما اگر ذات الریه از جنس حمره باشد، تر صواب، و اگر جنس فلغمونی باشد، خشک اولیتر. با آنکه تکمید تر آن را که سود نکند زیان نیز نکند و خشک آنرا که زیان کند زیانی عظیم کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : و آنجا که ماده بسیار باشد ضمادهای خنک زیان دارد و تکمیدتر و خشک نافع است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اطبا فرمودند که از آرد میده و انگبین هر روز عجینی می ساز و بر وی تکمید می کن. (سندبادنامه ص 209)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پهلو خمانیدن کشتی و نقل کردن رخت آن به دیگر کشتی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ثَلْ لُ)
کباب ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ)
کمری را گویند که از ابریشم و یا پشم شتر و امثال آن ببافند و بر یک سر آن تکمه یا مهره و بر سر دیگر آن انگله اندازند تا بر میان بند شود. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) :
سنگ تکبند قلندر کشتی تجرید را
از پی تسکین به بحر بی نوایی لنگر است.
جامی (از فرهنگ رشیدی).
بسته تکبند کهربا بمیان
در چمن شد مگر قلندر گل.
وحشی (از آنندراج).
همه چیز تو محبوبانه و عاشق خوش است اما
قیامت گر قبای چست و تکبندی دلاویز است.
فغانی (ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سریشم کردن بر موی و آن اندک از صمغ بر سر نهادن محرمان حج تا موی بسته گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پشم زدن و تر کرده بر نیام دوختن جهت حفاظت شمشیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در پی کردن جامه. (منتهی الارب) (آنندراج). پاره دوختن بر خرقه. (ناظم الاطباء). ترقیع کساء. (اقرب الموارد) ، درشت گردانیدن نم زمین را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بیاد کسی چیزی را دادن که موجب غضب او باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
موی ستردن و از بیخ برکندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). از بیخ برکندن موی چنانکه به پوست بچسبد: سبد شعره، استأصله حتی الزقه بالجلد. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، چرب ناکردن سر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). چرب ناکردن و شستن سر. (از متن اللغه) ، گشاده و تر رها کردن موی سر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). شانه کردن مرد سر خود را و رد کردن مویها را و رها کردن آنها را. (از ناظم الاطباء) ، نمایان شدن پرچوزه و موی سر بعد ستردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). نمایان شدن پرچوزۀ مرغ و موی سر پس از ستردن. (ناظم الاطباء). برآمدن موی ریزۀ زرد جوجه. (از متن اللغه) ، پر درآوردن جوجه و سیخ شدن پر آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، روییدن موی پس از تراشیدن و آغاز شدن سیاهی آن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). روییدن موی پس از تراشیدن. (از المنجد) ، نو برآمدن گیاه نصی در قدیم آن. (منتهی الارب) (آنندراج). نو برآمدن گیاه نصی در ریشه کهنۀ آن. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). از نو روییدن گیاه تازه بین قدیم آن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
واچیدن پنبه. (تاج المصادر بیهقی). پنبه زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). واچیدن و از هم جدا کردن پنبه تا پاک شود و برای رشتن آماده گردد. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه) ، فاکو شدن دهن. (تاج المصادر بیهقی). کفک برآوردن کنج دهن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). تزبد، کف برآوردن دو گوشۀ لب از خشم. (از متن اللغه) ، کف فراگرفتن شیر. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَرْ ری)
بر یکدیگر فراهم آوردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پستان کردن گوسپند و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). لغتی است در ترمید. (منتهی الارب). پدید گشتن پستان گوسپند پیش از نتاج و مشاهده شدن لمع سیاه و سفید در پستان آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). ترمید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به ترمید شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
رمیدن و گریختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دیری نکردن در کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شتافتن. (از اقرب الموارد) ، به بندگی گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به بندگی گرفتن و بنده قرار دادن. (از اقرب الموارد) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خوار داشتن. خوار داشتن کسی چندانکه کار بندگان را کند. (از اقرب الموارد) ، خوار داشتن راه و جز آن را. (از اقرب الموارد) ، گرامی کردن. (تاج المصادر بیهقی). گرامی داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به قطران آلودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از اقرب الموارد) ، به قیر اندودن کشتی و جز آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
استواراندن استوار کردن: ستون پایه، بر پاداشتن: دیوار ساختمان سازمان
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی اپدی کردن جاوید کردن جاودانه کردن جاودان ساختن، دعایی که شاعران فارسی در اواخر قصاید بعبارت (تالله باشد، . . باد) می آورند شریطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکوید
تصویر تکوید
توده ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکاید
تصویر تکاید
یکدیگر را فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکبیب
تصویر تکبیب
از کباب کباب کردن بریان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکبیر
تصویر تکبیر
بزرگ گردانیدن چیزیرا، الله اکبر گفتن، به بزرگی یاد کردن خدا را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکبیل
تصویر تکبیل
بند کردن، در تاخیر انداختن وام کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکدید
تصویر تکدید
راندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصبید
تصویر تصبید
شکار خواست، شکار کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعبید
تصویر تعبید
رمیدن و گریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکاید
تصویر تکاید
((تَ یُ))
یکدیگر را فریب دادن، دشواری نمودن، رنجانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکبیر
تصویر تکبیر
((تَ))
بزرگ شمردن، اللهاکبر گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعبید
تصویر تعبید
((تَ))
به بندگی گرفتن، کسی را بنده خود کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تأبید
تصویر تأبید
((تَ))
جاوید کردن، جاودانه کردن
فرهنگ فارسی معین
اله اکبر گفتن، بزرگ شمردن (خدا) ، خدا را به بزرگی یاد کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد