بند کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بند کردن کسی را در زندان و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در تأخیر انداختن وام کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، توثیق: و لوکبلت فی ساعدی الجوامع. (نابغه از اقرب الموارد)
بند کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بند کردن کسی را در زندان و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در تأخیر انداختن وام کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، توثیق: و لوکبلت فی ساعدی الجوامع. (نابغه از اقرب الموارد)
بزرگ و کلان گردانیدن چیزی را و بزرگ شمردن آن را و به بزرگی صفت کردن آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بزرگ گردانیدن چیزی را. (از اقرب الموارد). بزرگ شمردن و به بزرگی صفت کردن. (آنندراج). بزرگ داشتن. (زوزنی) ، خدای را به بزرگی یاد کردن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). اﷲاکبر گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به بزرگی خدای را یاد کردن. (آنندراج) : چون این اصناف نعمت به مجلس خلافت و میدان رسید تکبیر از لشکر برآمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 425). آواز تکبیر و قرآن خوانان برآمد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 435). از سخن چیز نیاید بجز آواز ستور مردم است آنکه بدانست سرود از تکبیر. ناصرخسرو. نامه ای کن بخط طاعت خویش علم عنوانش و نقطها تکبیر. ناصرخسرو. کوسش سحر پگاه چو تکبیر فتح کوفت خصم از نماز خیر و سلامت سلام داد. انوری. نداء تکبیر احزاب دین بمسامع اهل علیین رسید. (ترجمه تاریخ یمینی). چه شب بود آنکه با صد دیو چون قیر خروسی را بود آواز تکبیر اگر کافر نه ای ای مرغ شبگیر چرا برناوری آواز تکبیر. نظامی. به تکبیر مردان شمشیرزن که مرد وغا را شمارند زن. سعدی (بوستان چ فروغی ص 242). بعد از تکبیر تحریمه فرصتی گذشت. (انیس الطالبین بخاری ص 200). - تکبیره الاحرام، اولین تکبیر نمازکه بعد از آن سخن گفتن یا عملی غیر از اعمال نماز را بجای آوردن حرام است. - چهارتکبیر، نماز میت. چه تنها از میان نمازها فقط نماز میت است که چهار بار اﷲاکبر باید در آن گفت (بزعم اهل سنت و جماعت). - چهارتکبیر زدن، نماز میت خواندن. چهارتکبیر کردن: من هماندم که وضو ساختم از چشمۀ عشق چارتکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست. حافظ. رجوع به چهار تکبیر کردن شود. - چهارتکبیر کردن، نماز میت خواندن. و به استعاره ترک کردن. رها کردن. دست شستن از چیزی. پشت کردن و رهاساختن امیال و آرزوها: گر کنی در جهان به شبگیری دو سلام و چهار تکبیری. سنایی. چارتکبیری بکن بر چار فصل روزگار چاربالشهای چارارکان به دونان باز مان. خاقانی
بزرگ و کلان گردانیدن چیزی را و بزرگ شمردن آن را و به بزرگی صفت کردن آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بزرگ گردانیدن چیزی را. (از اقرب الموارد). بزرگ شمردن و به بزرگی صفت کردن. (آنندراج). بزرگ داشتن. (زوزنی) ، خدای را به بزرگی یاد کردن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). اﷲاکبر گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به بزرگی خدای را یاد کردن. (آنندراج) : چون این اصناف نعمت به مجلس خلافت و میدان رسید تکبیر از لشکر برآمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 425). آواز تکبیر و قرآن خوانان برآمد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 435). از سخن چیز نیاید بجز آواز ستور مردم است آنکه بدانست سرود از تکبیر. ناصرخسرو. نامه ای کن بخط طاعت خویش علم عنوانش و نقطها تکبیر. ناصرخسرو. کوسش سحر پگاه چو تکبیر فتح کوفت خصم از نماز خیر و سلامت سلام داد. انوری. نداء تکبیر احزاب دین بمسامع اهل علیین رسید. (ترجمه تاریخ یمینی). چه شب بود آنکه با صد دیو چون قیر خروسی را بود آواز تکبیر اگر کافر نه ای ای مرغ شبگیر چرا برناوری آواز تکبیر. نظامی. به تکبیر مردان شمشیرزن که مرد وغا را شمارند زن. سعدی (بوستان چ فروغی ص 242). بعد از تکبیر تحریمه فرصتی گذشت. (انیس الطالبین بخاری ص 200). - تکبیرهُ الاحرام، اولین تکبیر نمازکه بعد از آن سخن گفتن یا عملی غیر از اعمال نماز را بجای آوردن حرام است. - چهارتکبیر، نماز میت. چه تنها از میان نمازها فقط نماز میت است که چهار بار اﷲاکبر باید در آن گفت (بزعم اهل سنت و جماعت). - چهارتکبیر زدن، نماز میت خواندن. چهارتکبیر کردن: من هماندم که وضو ساختم از چشمۀ عشق چارتکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست. حافظ. رجوع به چهار تکبیر کردن شود. - چهارتکبیر کردن، نماز میت خواندن. و به استعاره ترک کردن. رها کردن. دست شستن از چیزی. پشت کردن و رهاساختن امیال و آرزوها: گر کنی در جهان به شبگیری دو سلام و چهار تکبیری. سنایی. چارتکبیری بکن بر چار فصل روزگار چاربالشهای چارارکان به دونان باز مان. خاقانی
گرم کردن عضوی به بستن کماد و جز آن بر وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پوست بدن را با چیزی گرم یا سوزنده چون خردل و امثال آن تحریک و گرم کردن تا خون به سوی بیرون میل کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). کماد کردن بر عضو رنجور یعنی جامۀ گرم کرده، یا سبوس و یا نمک و یا گاورس و مانند آن گرم کرده و در کیسه یا جامه ای بر عضو متورم یا دردمند نهادن... (یادداشت ایضاً). آن را گویند که چیزی سازند از مس یا گوهری دیگر و دارویی که گرم کرده، اندر وی کنند و بر موضع علت نهند تا حرارت و قوت دارو بدو میرسدو اگر این دارو اندر مثانه گوسفند یا شانۀ گاو کنند همان باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و تکمید تر و خشک نافع است اما اگر ذات الریه از جنس حمره باشد، تر صواب، و اگر جنس فلغمونی باشد، خشک اولیتر. با آنکه تکمید تر آن را که سود نکند زیان نیز نکند و خشک آنرا که زیان کند زیانی عظیم کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : و آنجا که ماده بسیار باشد ضمادهای خنک زیان دارد و تکمیدتر و خشک نافع است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اطبا فرمودند که از آرد میده و انگبین هر روز عجینی می ساز و بر وی تکمید می کن. (سندبادنامه ص 209)
گرم کردن عضوی به بستن کماد و جز آن بر وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پوست بدن را با چیزی گرم یا سوزنده چون خردل و امثال آن تحریک و گرم کردن تا خون به سوی بیرون میل کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). کماد کردن بر عضو رنجور یعنی جامۀ گرم کرده، یا سبوس و یا نمک و یا گاورس و مانند آن گرم کرده و در کیسه یا جامه ای بر عضو متورم یا دردمند نهادن... (یادداشت ایضاً). آن را گویند که چیزی سازند از مس یا گوهری دیگر و دارویی که گرم کرده، اندر وی کنند و بر موضع علت نهند تا حرارت و قوت دارو بدو میرسدو اگر این دارو اندر مثانه گوسفند یا شانۀ گاو کنند همان باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و تکمید تر و خشک نافع است اما اگر ذات الریه از جنس حمره باشد، تر صواب، و اگر جنس فلغمونی باشد، خشک اولیتر. با آنکه تکمید تر آن را که سود نکند زیان نیز نکند و خشک آنرا که زیان کند زیانی عظیم کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : و آنجا که ماده بسیار باشد ضمادهای خنک زیان دارد و تکمیدتر و خشک نافع است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اطبا فرمودند که از آرد میده و انگبین هر روز عجینی می ساز و بر وی تکمید می کن. (سندبادنامه ص 209)
کمری را گویند که از ابریشم و یا پشم شتر و امثال آن ببافند و بر یک سر آن تکمه یا مهره و بر سر دیگر آن انگله اندازند تا بر میان بند شود. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) : سنگ تکبند قلندر کشتی تجرید را از پی تسکین به بحر بی نوایی لنگر است. جامی (از فرهنگ رشیدی). بسته تکبند کهربا بمیان در چمن شد مگر قلندر گل. وحشی (از آنندراج). همه چیز تو محبوبانه و عاشق خوش است اما قیامت گر قبای چست و تکبندی دلاویز است. فغانی (ایضاً)
کمری را گویند که از ابریشم و یا پشم شتر و امثال آن ببافند و بر یک سر آن تکمه یا مهره و بر سر دیگر آن انگله اندازند تا بر میان بند شود. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) : سنگ تکبند قلندر کشتی تجرید را از پی تسکین به بحر بی نوایی لنگر است. جامی (از فرهنگ رشیدی). بسته تکبند کهربا بمیان در چمن شد مگر قلندر گل. وحشی (از آنندراج). همه چیز تو محبوبانه و عاشق خوش است اما قیامت گر قبای چست و تکبندی دلاویز است. فغانی (ایضاً)
سریشم کردن بر موی و آن اندک از صمغ بر سر نهادن محرمان حج تا موی بسته گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پشم زدن و تر کرده بر نیام دوختن جهت حفاظت شمشیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در پی کردن جامه. (منتهی الارب) (آنندراج). پاره دوختن بر خرقه. (ناظم الاطباء). ترقیع کساء. (اقرب الموارد) ، درشت گردانیدن نم زمین را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
سریشم کردن بر موی و آن اندک از صمغ بر سر نهادن محرمان حج تا موی بسته گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پشم زدن و تر کرده بر نیام دوختن جهت حفاظت شمشیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در پی کردن جامه. (منتهی الارب) (آنندراج). پاره دوختن بر خرقه. (ناظم الاطباء). ترقیع کساء. (اقرب الموارد) ، درشت گردانیدن نم زمین را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
موی ستردن و از بیخ برکندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). از بیخ برکندن موی چنانکه به پوست بچسبد: سبد شعره، استأصله حتی الزقه بالجلد. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، چرب ناکردن سر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). چرب ناکردن و شستن سر. (از متن اللغه) ، گشاده و تر رها کردن موی سر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). شانه کردن مرد سر خود را و رد کردن مویها را و رها کردن آنها را. (از ناظم الاطباء) ، نمایان شدن پرچوزه و موی سر بعد ستردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). نمایان شدن پرچوزۀ مرغ و موی سر پس از ستردن. (ناظم الاطباء). برآمدن موی ریزۀ زرد جوجه. (از متن اللغه) ، پر درآوردن جوجه و سیخ شدن پر آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، روییدن موی پس از تراشیدن و آغاز شدن سیاهی آن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). روییدن موی پس از تراشیدن. (از المنجد) ، نو برآمدن گیاه نصی در قدیم آن. (منتهی الارب) (آنندراج). نو برآمدن گیاه نصی در ریشه کهنۀ آن. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). از نو روییدن گیاه تازه بین قدیم آن. (از المنجد)
موی ستردن و از بیخ برکندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). از بیخ برکندن موی چنانکه به پوست بچسبد: سبد شعره، استأصله حتی الزقه بالجلد. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، چرب ناکردن سر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). چرب ناکردن و شستن سر. (از متن اللغه) ، گشاده و تر رها کردن موی سر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). شانه کردن مرد سر خود را و رد کردن مویها را و رها کردن آنها را. (از ناظم الاطباء) ، نمایان شدن پرچوزه و موی سر بعد ستردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). نمایان شدن پرچوزۀ مرغ و موی سر پس از ستردن. (ناظم الاطباء). برآمدن موی ریزۀ زرد جوجه. (از متن اللغه) ، پر درآوردن جوجه و سیخ شدن پر آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، روییدن موی پس از تراشیدن و آغاز شدن سیاهی آن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). روییدن موی پس از تراشیدن. (از المنجد) ، نو برآمدن گیاه نصی در قدیم آن. (منتهی الارب) (آنندراج). نو برآمدن گیاه نصی در ریشه کهنۀ آن. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). از نو روییدن گیاه تازه بین قدیم آن. (از المنجد)
پستان کردن گوسپند و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). لغتی است در ترمید. (منتهی الارب). پدید گشتن پستان گوسپند پیش از نتاج و مشاهده شدن لمع سیاه و سفید در پستان آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). ترمید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به ترمید شود
پستان کردن گوسپند و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). لغتی است در ترمید. (منتهی الارب). پدید گشتن پستان گوسپند پیش از نتاج و مشاهده شدن لمع سیاه و سفید در پستان آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). ترمید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به ترمید شود