جدول جو
جدول جو

معنی تپنده - جستجوی لغت در جدول جو

تپنده
(تَ پَ دَ / دِ)
از تپیدن. رجوع به طپنده و تپیدن شود
لغت نامه دهخدا
تپنده
الخفقان
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
دیکشنری فارسی به عربی
تپنده
Throbbing
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تپنده
palpitant
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تپنده
ドキドキする
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تپنده
pochend
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
دیکشنری فارسی به آلمانی
تپنده
пульсуючий
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تپنده
pulsujący
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
دیکشنری فارسی به لهستانی
تپنده
跳动的
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
دیکشنری فارسی به چینی
تپنده
pulsante
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تپنده
pulsante
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تپنده
palpitante
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تپنده
kloppend
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
دیکشنری فارسی به هلندی
تپنده
뛰는
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
دیکشنری فارسی به کره ای
تپنده
เต้น
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
دیکشنری فارسی به تایلندی
تپنده
berdebar
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تپنده
धड़कता हुआ
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
دیکشنری فارسی به هندی
تپنده
פועם
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
دیکشنری فارسی به عبری
تپنده
دھڑکتا ہوا
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
دیکشنری فارسی به اردو
تپنده
ধড়ফড়
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
دیکشنری فارسی به بنگالی
تپنده
inapiga
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تپنده
пульсирующий
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
دیکشنری فارسی به روسی
تپنده
çarpan
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلنده
تصویر تلنده
کسی که زبانش هنگام حرف زدن می گیرد و حروف را نمی تواند از مخرج ادا کند، کج زبان، تمده، تمنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تننده
تصویر تننده
بافنده، کسی چیزی را می بافد، پای باف، باف کار، نسّاج، جولاهه، حائک، جولاه، بافت کار
در علم زیست شناسی عنکبوت، جانوری بندپا با غده هایی در شکم که ماده ای از آن ترشح می شود که از آن تار می تند و در آن زندگی و به وسیلۀ آن شکار می کند
تارتن، تارتنک، کاربافک، کارتن، کارتنک، شیرمگس، مگس گیر، تنندو، کراتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمنده
تصویر تمنده
کسی که زبانش هنگام حرف زدن می گیرد و حروف را نمی تواند از مخرج ادا کند، کج زبان، تمده، تلنده
فرهنگ فارسی عمید
(تَ پَ چَ / چِ)
مخفف طبانچه است که به عربی لطمه خوانند. (برهان) (آنندراج). تپانچه. (ناظم الاطباء) :
ز گفتار هر دو پشیمان شدند
تپنچه برخسارگان برزدند.
فردوسی.
رجوع به طپنچه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ / دِ)
از تپیدن. رجوع به تپیدن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نَنْ دَ / دِ)
عنکبوت. غنده. (فرهنگ اسدی نخجوانی). عنکبوت. (صحاح الفرس) (زمخشری) (منتهی الارب). بمعنی تندو است که عنکبوت باشد. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری). تنند و تنندو. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی). تندو. (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی) ، آلتی هم هست جولاهگان را که آنرا مکوک می گویند. (برهان). آنکه جولاهگان ریسمان بدو پیچند. (صحاح الفرس). چوبی که جولاهان سر ریسمان در میان آن نهند و می گردانند تا آن ریسمان که در میان آنست بتند. (فرهنگ رشیدی). رجوع به تندو و تنند و تنندو شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نَنْ دَ / دِ)
آنکه می تند و کشنده و پیچنده. (ناظم الاطباء). صفت فاعلی از تنیدن. کسی که عمل تنیدن را بجای آورد. رجوع به تنیدن و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تپانده
تصویر تپانده
فرو برده، داخل شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تننده
تصویر تننده
آنکه می تند نساج، عنکبوت تنندو، آلتی است جولاهگانرا مکوک
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که زبانش در سخن گفتن میگیرد آنکه حرف را نمیتواندا زمخرج ادا کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تننده
تصویر تننده
((تَ نَ دِ))
بافنده، تارتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمنده
تصویر تمنده
((تَ مَ دِ))
کسی که زبانش در سخن گفتن می گیرد
فرهنگ فارسی معین