جدول جو
جدول جو

معنی تپق - جستجوی لغت در جدول جو

تپق
لکنت ناگهانی زبان هنگام حرف زدن
تصویری از تپق
تصویر تپق
فرهنگ فارسی عمید
تپق
(تُ پُ)
استخوان شتالنگ. (فرهنگ نظام). لفظ مذکور با مصدر زدن (تبق زدن) استعمال میشود. (فرهنگ نظام). رجوع به تبق زدن شود
لغت نامه دهخدا
تپق
لکنت ناگهانی زبان هنگام حرف زدن
تصویری از تپق
تصویر تپق
فرهنگ لغت هوشیار
تپق
((تُ پُ))
لغزش ناگهانی زبان هنگام حرف زدن
تصویری از تپق
تصویر تپق
فرهنگ فارسی معین
تپق
گرفتگی زبان، زبان گرفتگی، لکنت ناگهانی، لکنت آنی، تته پته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تپق
سکندری خوردن، به زمین افتادن هنگام راه رفتن، لکنت زبان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تپو
تصویر تپو
تاپو، ظرف سفالی بزرگ که در آن غله یا آرد بریزند، خمره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تتق
تصویر تتق
خیمه، سراپرده یا چادر بزرگ، برای مثال وآن تتق های گوهرآموده / چرم های دباغت آلوده (نظامی۴ - ۶۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
نوعی آلت تدخین با دستۀ چوبی و سر سفالی که توتون را در سر آن می ریزند و دود می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تپش
تصویر تپش
بی آرامی، اضطراب، بی قراری، کنایه از تحرک، لرزش، ضربان قلب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تپه
تصویر تپه
برآمدگی کم ارتفاع پوستۀ زمین، هر چیز انباشته شده بر روی هم
فرهنگ فارسی عمید
(چُ پُ)
یک نوع حقه ای که در آن توتون ریخته و لوله ای بآن وصل نموده و بر روی توتون آتش گذاشته جهت گرفتن دود بکشند. (ناظم الاطباء). آلتی است برای کشیدن دود، دارای دسته ای که میانش سوراخ است و وصل به سر چپق، که عموماً ظرف گلی پخته است، میشود و یک طرف آن ظرف متصل به دسته و درطرف دیگر توتون ریخته آتش میدهند تا بتدریج سوزد و دود دهد. (فرهنگ نظام). سبیل گونه ای دارای سر و چوب که توتون در آن کرده، مثل سیگار و قلیان کشند. آلتی چون پیپ و سبیل مخصوص کشیدن توتون. نوعی پیپ. قسمی سبیل. آلت کشیدن نوعی توتون که بیشتر روستائیان و عوام الناس بدان وسیله تدخین کنند، لغتی آذری مصحف چوبک فارسی (مصغر چوب) ، بمعنی چوب تر نازک. ترکه. شاخۀ راست و جوان و تر. چوب. چوبک. چوب خرد
لغت نامه دهخدا
(تَ ءِ)
بدخو. (نصاب الصبیان). شتابنده ببدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : انت تئق و انا مئق فکیف نتفق. یضرب للمختلفین اخلاقاً. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (ناظم الاطباء). رجوع به تأق شود
لغت نامه دهخدا
تاغ، (فرهنگ نظام)، تاغ است و آن هیزمی باشد که آتش آن بسیار بماند، (برهان)، رجوع به تاخ و تاغ و لسان العجم شعوری و فرهنگ نظام شود، در لهجۀ گناباد خراسان تاک را گویند
لغت نامه دهخدا
(تُ بُ)
چاقچور
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
ترغ. رجوع به تراغ و ترغ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تتق
تصویر تتق
چادر بزرگ، سرا پرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تئق
تصویر تئق
بد خو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تپه
تصویر تپه
کوه پست و پشته بلند، تل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لپق
تصویر لپق
نادرست نویسی لپغ پارسی است زابگر (آپوخ) زبگر زابگر زابغر
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی دار کدو دار آماج چوبی بلند که در میدان بر افرازند و بالای آن انگله ای زرین بیاویزند و سوار آن را نشانه گیرند و هر کس که تیز از انگله گذراند انگله از او باشد قباق بنگرید به قباق چوبی بلند و عظیم که در میان میدانها نصب کنند و بر فراز - آن حلقه ای از طلا یا نقره وضع نمایند و سواران از یک جانب میدان اسب دوانیده بپای قباق که رسند همچنان که اسب در دویدن است تیر در کمان نهاده حواله حلقه کنند و هر کس که آن حلقه را بهتر زند حلقه از آن او باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طپق
تصویر طپق
نادرست نویسی تیغ تپق
فرهنگ لغت هوشیار
یکنوع حقه ای که در آن توتون ریخته و لوله ای به آن وصل نموده و بر روی توتون آتش گذاشته جهت گرفتن دود بکشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توق
تصویر توق
آرزو و خواستن، آرزومندگی شدن، کجی عصا و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تاغ از گیاهان واژه پارسی است دارم اسپی کش استخوان در پوست - هست چون در جوال هیزم تاغ (کمال اسماعیل) درختچه ای از تیره اسفناجیان دارای برگهای مثلثی شکل و گلهای خوشه یی که در حدود 10 گونه از آن در ایران و دیگر ممالک آسیا و آفریفا و اروپا شناخته شده، بداغ، زیتون تلخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تپش
تصویر تپش
اضطراب بیقراری (از حرارت و ضعف)، یاتپش قلب. ضربان قلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تپک
تصویر تپک
لطف و مهربانی و دوستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تپل
تصویر تپل
گرد و فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تپش
تصویر تپش
((تَ پِ))
اضطراب، بی قراری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تتق
تصویر تتق
((تُ تُ))
چادر، پرده بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تپه
تصویر تپه
((تَ پِّ))
پشته بلند خاک یا شن، تل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تپل
تصویر تپل
((تُ پُ))
چاق، فربه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چپق
تصویر چپق
((چُ پُ))
نوعی آلت تدخین دارای دسته ای چوبی و سری سفالی که توتون را در سر آن ریخته و دود کنند
چپق کسی را کشیدن: نهایت خشونت را نسبت به کسی اعمال کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاق
تصویر تاق
درختی با برگ های مثلثی شکل و گل های خوشه ای، تاغ، تاخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تپش
تصویر تپش
ضربان، نبض
فرهنگ واژه فارسی سره