سرگین گاو. رجوع به سرگین گاو و تپاله شود، مجازاً نمونۀ چیزی بی اثر و خاصیت را گویند. - امثال: تپالۀ گاو است، نه بو دارد نه خاصیت. (یا) نه بو دارد نه سو، نظیر: ماانت بحیه ولاسیه. ما انت بلحمه و لاستاه. (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 541)
سرگین گاو. رجوع به سرگین گاو و تپاله شود، مجازاً نمونۀ چیزی بی اثر و خاصیت را گویند. - امثال: تپالۀ گاو است، نه بو دارد نه خاصیت. (یا) نه بو دارد نه سو، نظیر: ماانت بحیه ولاسیه. ما انت بلحمه و لاستاه. (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 541)
از تف، آب دهان و آله، ادات نسبت. لفاظه. ثفل. کنجارۀ هر چیزی. بقیۀ میوه و امثال آن که آب آن را به کوفتن یا فشردن یا مکیدن و خاییدن گرفته باشند. جزء بیکاره و بیفایده از هر چیزی. (ناظم الاطباء). - تفالۀ آهن، ریم آهن. (ناظم الاطباء). - تفالۀ انگور، چوب و پوست و هستۀ انگور که پس از خوردن از دهان بیرون اندازند. (ناظم الاطباء). آنچه ماند بی آبی ازانگور پس از فشردن در چرخشت و معصره. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - تفالۀ به، آنچه ماند در دهان بی آبی، آنگاه که بهی را نیک بخایند و آب آن فروبرند. - تفالۀ چغندر، ثفل چغندر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - تفالۀ کنجد، تخ کنجد روغن کشیده. (ناظم الاطباء)
از تف، آب دهان و آله، ادات نسبت. لفاظه. ثفل. کنجارۀ هر چیزی. بقیۀ میوه و امثال آن که آب آن را به کوفتن یا فشردن یا مکیدن و خاییدن گرفته باشند. جزء بیکاره و بیفایده از هر چیزی. (ناظم الاطباء). - تفالۀ آهن، ریم آهن. (ناظم الاطباء). - تفالۀ انگور، چوب و پوست و هستۀ انگور که پس از خوردن از دهان بیرون اندازند. (ناظم الاطباء). آنچه ماند بی آبی ازانگور پس از فشردن در چرخشت و معصره. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - تفالۀ به، آنچه ماند در دهان بی آبی، آنگاه که بهی را نیک بخایند و آب آن فروبرند. - تفالۀ چغندر، ثفل چغندر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - تفالۀ کنجد، تخ کنجد روغن کشیده. (ناظم الاطباء)
نام دختر مکنف از بنی عملیق. (از معجم البلدان ج 2 ص 358). رجوع به مادۀ قبل شود، نام دختر مدین بن ابراهیم. رجوع بمادۀ قبل شود. (از معجم البلدان ج 2 ص 358)
نام دختر مکنف از بنی عملیق. (از معجم البلدان ج 2 ص 358). رجوع به مادۀ قبل شود، نام دختر مدین بن ابراهیم. رجوع بمادۀ قبل شود. (از معجم البلدان ج 2 ص 358)
شهری است به یمن بسیار زراعت و فواکه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یاقوت آرد: گفته اند همان تباله ای است که نام آن در کتاب مسلم بن حجاج آمده است. موضعی است ببلاد یمن و گمان میکنم بجز تبالۀ حجاج بن یوسف است زیرا تبالۀ حجاج شهر مشهوری است از سرزمین تهامه در راه یمن... مهلبی گوید: تباله در اقلیم دوم است عرض آن 29 درجه است. اهل تباله و جرش اسلام آوردند... شهر مزبوربسال دهم هجری بدون جنگ گشاده شد و از جملۀ شهرهایی است که در فراوانی نعمت ضرب المثل است. لبید گوید: فالضیف و الجارالجنیب کأنما هبطا تباله مخصباً اهضامها. ...و بین تباله و مکه 52 فرسخ است که قریب هشت روزراه است و بین آن و طائف 6 روز راه و بین آن و بیشهیک روز راه است. گویند این شهر بنام تباله دختر مکنف از بنی عملیق است و کلبی پنداشته است بنام تباله دختر مدین بن ابراهیم بوده است. (از معجم البلدان ج 2 صص 357-358). رجوع به التفهیم بیرونی چ همایی ص 168 و عیون الاخبار ج 1 ص 77 و امتاع الاسماع ص 344 و المعرب جوالیقی ص 60 و 353 و قاموس الاعلام ترکی شود
شهری است به یمن بسیار زراعت و فواکه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یاقوت آرد: گفته اند همان تباله ای است که نام آن در کتاب مسلم بن حجاج آمده است. موضعی است ببلاد یمن و گمان میکنم بجز تبالۀ حجاج بن یوسف است زیرا تبالۀ حجاج شهر مشهوری است از سرزمین تهامه در راه یمن... مهلبی گوید: تباله در اقلیم دوم است عرض آن 29 درجه است. اهل تباله و جُرَش اسلام آوردند... شهر مزبوربسال دهم هجری بدون جنگ گشاده شد و از جملۀ شهرهایی است که در فراوانی نعمت ضرب المثل است. لبید گوید: فالضیف و الجارالجنیب کأنما هبطا تباله مخصباً اهضامها. ...و بین تباله و مکه 52 فرسخ است که قریب هشت روزراه است و بین آن و طائف 6 روز راه و بین آن و بیشهیک روز راه است. گویند این شهر بنام تباله دختر مکنف از بنی عملیق است و کلبی پنداشته است بنام تباله دختر مدین بن ابراهیم بوده است. (از معجم البلدان ج 2 صص 357-358). رجوع به التفهیم بیرونی چ همایی ص 168 و عیون الاخبار ج 1 ص 77 و امتاع الاسماع ص 344 و المعرب جوالیقی ص 60 و 353 و قاموس الاعلام ترکی شود
دهی است جزء دهستان الموت بخش معلم کلایه، شهرستان قزوین و در 16 هزارگزی خاور معلم کلایه، واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 27 تن سکنه دارد. رود خانه ’اتانرود’ آن را مشروب سازد و محصول آن غله و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان الموت بخش معلم کلایه، شهرستان قزوین و در 16 هزارگزی خاور معلم کلایه، واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 27 تن سکنه دارد. رود خانه ’اتانرود’ آن را مشروب سازد و محصول آن غله و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)