جدول جو
جدول جو

معنی تپا - جستجوی لغت در جدول جو

تپا
تکه های گوشت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تپو
تصویر تپو
تاپو، ظرف سفالی بزرگ که در آن غله یا آرد بریزند، خمره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تپق
تصویر تپق
لکنت ناگهانی زبان هنگام حرف زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیپا
تصویر تیپا
ضربه ای که با سرپنجۀ پا به چیزی بزنند، تک پا، اردنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تپاک
تصویر تپاک
تب، تپش، اضطراب، بی قراری، تاپاک، تاباک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تپان
تصویر تپان
تپاندن، پسوند متصل به واژه به معنای تپاندن مثلاً زورتپان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاپ
تصویر تاپ
صدایی که از برخورد چیزی سنگین به جایی برمی خیزد
تاپ تاپ: صدایی که از کوبیدن دست به چیزی میان تهی برخیزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تپه
تصویر تپه
برآمدگی کم ارتفاع پوستۀ زمین، هر چیز انباشته شده بر روی هم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تپش
تصویر تپش
بی آرامی، اضطراب، بی قراری، کنایه از تحرک، لرزش، ضربان قلب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترا
تصویر ترا
دیوار، سد، دیوار بلند و محکم، برای مثال صف دشمن تو را ناستد پیش / ور همه آهنین ترا باشد (بلخی - شاعران بی دیوان - ۲۹)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
پارسی ریاضت است و تپاسی یعنی ریاضت کش و رنج و کم خوابی و کم خواری بر خود نهادن و تپاسبد... ریاضت کشنده و مجاهدت کننده و آن را ’هرتاسب’ نیز گویند و ’سرداسب’ نیز خداجویی است که بی کم خوابی و کم خواری و جز تنهائی گزینی برهبرهای خردپسند یعنی دلایل عقلی خدای را جوید و نهان چیز آشکارا کند و گروه اول اهل ریاضت و مجاهده میباشند و آنها را پرتوی گویند که صاحب صفای دل شده اند و گروه دویم را رهبری خوانند که بدلیل عقل معرفت یافته اند و به اصطلاح این عهد گروه اول صوفیه اند و ثانی حکمای مشائیه اند. این لغت از فرهنگ دساتیر نقل شده است. (انجمن آرا) (آنندراج). ریاضت و رنج کم خوارگی و کم خوابی و ایذای نفس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تپ. تپیدن. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). بمعنی تپ است که اضطراب و بیقراری باشد. (برهان) (آنندراج) (از فرهنگ نظام). اضطراب و بی قراری و بی آرامی. (ناظم الاطباء) :
بیا ساقی آن شیرۀ جان بیار
همان حاصل عمر دهقان بیار
همان خون جوشیده در بار تاک
که از تن برد رنج و از دل تپاک.
فخرالدین گرگانی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از دهستان باباجانی است که در بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان و در 50 هزارگزی جنوب خاوری ده شیخ و 2 هزارگزی قلعه میرآباد واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 150 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و توتون و لبنیات است شغل اهالی زراعت و گله داریست راه مالرو دارد و ساکنان آن از طایفۀباباجانی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تپه
تصویر تپه
کوه پست و پشته بلند، تل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تپش
تصویر تپش
اضطراب بیقراری (از حرارت و ضعف)، یاتپش قلب. ضربان قلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تپق
تصویر تپق
لکنت ناگهانی زبان هنگام حرف زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تپک
تصویر تپک
لطف و مهربانی و دوستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تپل
تصویر تپل
گرد و فربه
فرهنگ لغت هوشیار
اسم صوت، صدای افتادن چیزی بر جائی، بلوز بدون آستین و دکولته زنانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجا
تصویر تجا
تند و تیز، برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تپان
تصویر تپان
لرزان، مضطرب، بی آرام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلا
تصویر تلا
پیمان، زینهار، سائل، گدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقا
تصویر تقا
پرهیزکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیپا
تصویر تیپا
ضرب و زخم با نوک پای، اردنگ، ضربه ای که با نوک پنجه زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بپا
تصویر بپا
مستقر، برجای، مقیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تپاک
تصویر تپاک
بیقراری، اضطراب اضطراب بی قراری
فرهنگ لغت هوشیار
دیوار بلند مانند دیوار سرای پادشاهان و دیوار قلعه و کاروانسرا، سد و دیواری که در پیش چیزی کشند، دیواری که با کاهگل و گلابه استوار کنند. (ضمیر با علامت مفعول) تو را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بپا
تصویر بپا
((بِ))
مراقب، نگهبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاپ
تصویر تاپ
عالی، برتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تپش
تصویر تپش
((تَ پِ))
اضطراب، بی قراری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترا
تصویر ترا
((تَ))
دیوار بلند و محکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تپاک
تصویر تپاک
((تَ))
اضطراب، بی قراری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تپش
تصویر تپش
ضربان، نبض
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تلا
تصویر تلا
طلا
فرهنگ واژه فارسی سره
صدای ناگهانی و مبهم
فرهنگ گویش مازندرانی