جدول جو
جدول جو

معنی توکیت - جستجوی لغت در جدول جو

توکیت(تَرْ)
نقطه نقطه رنگ پختگی در خرما پدید آمدن. (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نکته های سیاه برآوردن غورۀ خرما و رنگ پختگی پدید آمدن در وی، پر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توکید
تصویر توکید
محکم کردن، استوار کردن عهد یا کلام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تولیت
تصویر تولیت
عهده داری امور املاک موقوفه، عهده دار شدن، سرپرستی و رسیدگی امری را به عهدۀ کسی سپردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توقیت
تصویر توقیت
وقت معیّن کردن، برای انجام دادن کاری تعیین وقت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توکیل
تصویر توکیل
وکیل گرفتن، کسی را از طرف خود وکیل ساختن و کاری را به عهدۀ او گذاشتن
فرهنگ فارسی عمید
(تَرْ)
نقطه نقطه رنگ پختگی در خرما پدید آمدن. (تاج المصادر بیهقی). رنگ رسیدگی در خرماپدید آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به توکیت شود، خرما چیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ رَ)
کم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زجر و سرزنش نمودن و بیم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). توبیخ کردن. (از اقرب الموارد). نکوهش. توبیخ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَهْ)
پشماکند نهادن بر ستور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَهَْ هَُ)
وکیل کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). وکیل گردانیدن. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گماشتن دیگری را بجای خود که از جانب او در آنچه مالک آن است تصرف کند. (از تعریفات جرجانی) ، کاری با کسی (به کسی) گذاشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (از غیاث اللغات) (از آنندراج). گذاشتن کار را به کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کسی را بر چیزی گماشتن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برگماشتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) ، نظارت. تحت نظر قرار دادن شخص یا مال را. مرحوم دهخدا در یادداشتی آرد: توکیل اموال کسی، امری است مقدمۀ مصادره و آن، گماشتن کسانی باشد بر اموال کسی تا سپس اموال او را مصادره کنند. رجوع به ابن خلکان چ تهران ص 36 س 14 شود: سرهنگان پادشاه به سوابق فضل او معترف بودند و به شکر آن مرتهن لاجرم در مدت توکیل او رفق و ملاطفت کردند. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
(تُ یُ)
پایتخت کشور ژاپن که در قدیم آن را یدو می نامیدند. این شهر بر کنار خلیجی در اقیانوس آرام قرار دارد و از این روی بندر و یکی از مراکز تجارت ژاپن و از شهرهای صنعتی مهم است و 5835000 تن سکنه دارد. (از لاروس). رجوع به قاموس الاعلام ترکی و ژاپن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَبُ)
پر کردن مشک را. و فی الحدیث کان الزبیر یوکی بین الصفا و المروه، ای یملأ ما بینهما سعیاً کما یوکی السقاء بعد المل. و یروی بالتخفیف و معناه أنه کان یسکت و لایتکلم کاءنه یوکی فمه و منه قول اعرابی لرجل سمعه یتکلم اوک حلقک، ای اسکت. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
خاموش کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کتاب موسی (ع). (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). که توراه نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به توراه و توریه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
زدن کسی را با شمشیر و عصا و امثال آنها. (از اقرب الموارد) (ازقطر المحیط). زدن کسی را بشمشیر و چوبدستی و مانند آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پیش آمدن کسی را بمکروه. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، غلبه کردن به حجت. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بملامت خاموش کردن. (زوزنی) : بکته حتی اسکته . (از اقرب الموارد) ، تقریع و تعنیف. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). درشتی و سرزنش کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح منطق) ، جدل: اما جدل در قیاسی بود که آن را تبکیت خوانند. (اساس الاقتباس ص 325). رجوع به جدل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تزکیه، ستودن: و این سحرها که بیدپای برهمن کرده است در فراهم آوردن این مجموعات... از آن ظاهرتر است که در آن باب به تحسین و تزکیت حاجت افتد. (کلیله و دمنه). و یاهیچ تکلف را در تزکیت آن مجال وصفی تواند بود. (کلیله و دمنه). و رجوع به تزکیه در همین لغت نامه شود
پر کردن مشک. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از ناظم الاطباء) ، به خشم و غضب آوردن کسی را. (از متن اللغه) ، سخت خشمناک کردن کسی را. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَوْ وُ)
وقت نهادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (دهار). وقت نمودن. (آنندراج). هنگام، پیدا کردن. یقال: وقته لیوم کذا، مثل اجلته. وقت موقت نعت است از آن و قری ٔ قوله تعالی و اذا الرسل وقتت (قرآن 77 / 11) (مشدده و مخففه) و اقتت بالهمزه کما فی وجوه اجوه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). وقت پدید کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، در اصطلاح محدثین، وقت معین و معلوم کردن ظهور امام دوازدهم را، و آن منهی عنه است. (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(تَرْ یَ)
استوارکردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج). استوار کردن... عهد... (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : و اوفوا بعهداﷲ اذا عاهدتم و لاتنقضوا الایمان بعد توکیدها.... (قرآن 16 / 91) ، استوار کردن گره و... زین و پالان بر پشت اسب و شتر و جز آن. یقال: وکدته توکیداً و اکدته تأکیداً و التوکیدافصح من التأکید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پالان بر پشت ستور کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پدید آمدن پختگی در خرما. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد)، نزد بلغا آنست که سخنگو برای ایراد مقصود خویش باآنکه الفاظ متعدد مرادف یکدیگر در نظر دارد، لفظ مخصوصی را بین آن الفاظ برگزیند بمنظور نکته ای واز سایر الفاظ صرف نظر کند و البته برتری لفظ برگزیده شده بر مرادف خود باید واضح و روشن باشد، کقوله تعالی: و انه هو رب الشعری، که مابین ستارگان، شعری را برگزیده با آنکه او تعالی شأنه پروردگار همه کواکب و آفریدگار تمامی این عالم هستی است. برای این نکته که در زمان پیمبر اسلام مردی معروف به ابن ابی کبثه ظهور کرد و ستارۀ شعری راپرستید و مردم را نیز به پرستش آن خواند. برای سرکوب و تقریع مدعی این آیت نازل گردید. (کشاف اصطلاحات الفنون) : و قد رأیت اشیاء کثیره من کتب جالینوس و غیره بخطه (بخط ازرق) و بعضها علیه تنکیت بخط حنین بن اسحاق بالیونانی. (عیون الانباء ج 1 ص 187)
لغت نامه دهخدا
(تَ وِ ءَ)
پر کردن شکم و مشک. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، مهمانی بنا کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). مهمانی بنای نو دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تسکیت
تصویر تسکیت
فرو نشاندن، خاموشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
خاموش کردن زبان بند کردن، زدن کسی را بشمشیر و چوبدستی، پیش آمدن کسی را بمکروه. 4 غلبه کردن بحجت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توقیت
تصویر توقیت
وقت نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توکیب
تصویر توکیب
خرما چینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توکید
تصویر توکید
استوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توکیس
تصویر توکیس
بیم دادن، شکنجه دادن، سرزنش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توکیل
تصویر توکیل
وکیل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تولیت
تصویر تولیت
سرپرستی و رسیدگی امری را بعهده کسی سپردن، والی گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزکیت
تصویر تزکیت
پاکیزه گردانیدن بی آلایش کردن، ستودن، زکات دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توقیت
تصویر توقیت
((تُ))
وقت معین کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توکید
تصویر توکید
((تُ))
استوار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توکیل
تصویر توکیل
((تُ))
کسی را وکیل خود کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تولیت
تصویر تولیت
((تُ لِ یَ))
والی گردانیدن، رسیدگی به امری را به عهده کسی گذاشتن، به عهده گرفتن املاک موقوفه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبکیت
تصویر تبکیت
((تَ))
خاموش کردن، زبان بند کردن، زدن کسی را به شمشیر و چوب دستی، پیش آمدن کسی را به مکروه، غلبه کردن به حجت
فرهنگ فارسی معین
سرپرستی، ولایت دادن، والی گردانیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مبارزه دو گوسفند، حالت مبارزه بین دو گوسفندی که سرشان را
فرهنگ گویش مازندرانی