جدول جو
جدول جو

معنی تؤق - جستجوی لغت در جدول جو

تؤق(تَ فُ)
تؤوق. رجوع به توق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توفق
تصویر توفق
دست یافتن بر امری یا کاری یا چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تورق
تصویر تورق
ورق زدن کتاب و مجله برای آشنایی اجمالی آن، ورقه ورقه شدن جسمی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
دست یافتن بر کاری. یقال: لایتوفق عبد الاّ بتوفیق اﷲ تعالی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَنْ نُ)
آرزو خاستن. (تاج المصادر بیهقی ص 83). آرزومندی و غلبۀ شهوت. (غیاث اللغات) : تاق الیه توقاً و تؤقاً (تؤوقاً) و تیاقهً و توقاناً، آرزومندکسی شدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تائق و تواق نعت است از آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خارج شدن تیر قمار وقت برگردانیدن: تاق القدح فی المسیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، آهنگ چیزی کردن: تاق الی الشی ٔ، آهنگ کردن آن چیز کرد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، از جای رفتن و ترسیدن و سبک شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شتافتن و سبک شدن. (ازاقرب الموارد) ، برآمدن اشک از آب راهه های سر در چشم: تاقت الدموع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سخت کشیدن، کمان را: تاق القوس، قریب به مرگ رسیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
توغ، (آنندراج) :
خلفا لشکر از جهان رانده
علم و توقشان به جا مانده،
سلیم (از آنندراج)،
ماهیچۀ توق گیتی فروز بعداز آنکه پانزده روز افق دهلی را منزل اقامت ساخت عازم دیگر مواضع آن ولایت شد، (حبیب السیر ج 3 ص 155)، رجوع به توغ شود
لغت نامه دهخدا
کجی عصا، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، کجی عصا و مانند آن، (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مؤوق. گول گردیدن. (ناظم الاطباء). موق. رجوع به مؤوق و موق شود، مردن و هلاک گردیدن. (ناظم الاطباء). موق. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُءْقْ)
کنج چشم متصل به بینی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گوشۀ چشم از سوی بینی. ج، آماق. (مهذب الاسماء). آن کنار چشم که متصل به بینی باشد و کناری را که متصل به صدغ است لحاظ گویند. (ناظم الاطباء). دنبالۀ چشم و در آن لغات است: موق. مأق. مؤقی. ماقی. ماق. مؤقی. ماءقی ̍. امق. مقیه. ج، آماق، مواق. (منتهی الارب) (از آنندراج) ، پیش چشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، زمینی که کرانۀ آن پست باشد. ج، آماق. (ناظم الاطباء). زمین پست کرانه ها. ج، آماق. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نام ستاره ای در امراءهالمسلسله. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِطْ طِ)
پر شدن مشک از آب. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). پر شدن مشک. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، اندوهناک گردیدن، پرخشم شدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تأق فلان، سرشار شدن وی از خشم یا اندوه و شتافتن وی ببدی. (از قطر المحیط). تأق مرد، سرشار شدن وی از خشم و غیظ و شتافتن وی. و از امثال عرب است: انت تئق و انا مئق و کیف نتفق، تو شتاب ببدی داری و من شتاب بگریه، و مثل را در موردی آورند که دو تن توافق اخلاقی نداشته باشند. (از اقرب الموارد). و رجوع به تئق شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
متحیر ومضطر کردن کسی را در سخن به چیزی حیرتناک: توهق فلاناً فی الکلام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). توهر. (اقرب الموارد). رجوع به توهر شود، سخت گرم شدن سنگ ریزه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
لئیم الخلق بودن، خلاف ورزیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَ)
اتیتک لتوفق الهلال، آمدم ترا هنگام برآمدن هلال. (ناظم الاطباء). رجوع به توفاق شود
لغت نامه دهخدا
(تَیْ یُ)
به دوستی گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تودد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
معرب تونک یا تونه. مطرزی در المغرب در ذیل الاتون آرد: یستعار لمایطبخ فیه الاّجر و یقال له بالفارسیه خمدان و تونق و داشوزن. (از مغرب مطرزی). و بنابراین کلمه تونق یا تونک مرادف خمدان است که در برهان به معنی داش و کورۀ خشت پزی و سفال پزی آمده است و داشوزن نیز مرادف داش به همین معنی است
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به استواری فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی). استوارکاری کردن و وثیقه گرفتن در آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تقوی و تثبت. (اقرب الموارد). استوار شدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برگ خوردن شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُءْمْ)
همزاد. (از المنجد). دوقلو. (دزی ج 1 ص 139)
لغت نامه دهخدا
(تَوْ وا)
نعت است از توق بمعنی آرزومند کسی شدن، شدد للمبالغه، قال (ع) : المرء تواق الی ما لم ینل. (منتهی الارب). سخت آرزومند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (آنندراج). بسیار آرزومند. (ناظم الاطباء). مشتاق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از توثق
تصویر توثق
به استواری فرا گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توق
تصویر توق
آرزو و خواستن، آرزومندگی شدن، کجی عصا و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
بر گگی پردازگی برگه شدن، برگ خوردن جانور -1 برگ خوردن شتر و غیره، ورقه ورقه شدن جسمی، جمع تورقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توفق
تصویر توفق
دست یافتن بکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تورق
تصویر تورق
((تَ وَ رُّ))
ورقه ورقه شدن جسمی، برگ خوردن شتر و غیره
فرهنگ فارسی معین
درخت داغداغان
فرهنگ گویش مازندرانی