توغ، (آنندراج) : خلفا لشکر از جهان رانده علم و توقشان به جا مانده، سلیم (از آنندراج)، ماهیچۀ توق گیتی فروز بعداز آنکه پانزده روز افق دهلی را منزل اقامت ساخت عازم دیگر مواضع آن ولایت شد، (حبیب السیر ج 3 ص 155)، رجوع به توغ شود
توغ، (آنندراج) : خلفا لشکر از جهان رانده علم و توقشان به جا مانده، سلیم (از آنندراج)، ماهیچۀ توق گیتی فروز بعداز آنکه پانزده روز افق دهلی را منزل اقامت ساخت عازم دیگر مواضع آن ولایت شد، (حبیب السیر ج 3 ص 155)، رجوع به توغ شود
کنج چشم متصل به بینی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گوشۀ چشم از سوی بینی. ج، آماق. (مهذب الاسماء). آن کنار چشم که متصل به بینی باشد و کناری را که متصل به صدغ است لحاظ گویند. (ناظم الاطباء). دنبالۀ چشم و در آن لغات است: موق. مأق. مؤقی. ماقی. ماق. مؤقی. ماءقی ̍. امق. مقیه. ج، آماق، مواق. (منتهی الارب) (از آنندراج) ، پیش چشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، زمینی که کرانۀ آن پست باشد. ج، آماق. (ناظم الاطباء). زمین پست کرانه ها. ج، آماق. (منتهی الارب) (آنندراج)
کنج چشم متصل به بینی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گوشۀ چشم از سوی بینی. ج، آماق. (مهذب الاسماء). آن کنار چشم که متصل به بینی باشد و کناری را که متصل به صدغ است لحاظ گویند. (ناظم الاطباء). دنبالۀ چشم و در آن لغات است: موق. مأق. مؤقی. ماقی. ماق. مؤقی. مَاءْقی ̍. امق. مقیه. ج، آماق، مواق. (منتهی الارب) (از آنندراج) ، پیش چشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، زمینی که کرانۀ آن پست باشد. ج، آماق. (ناظم الاطباء). زمین پست کرانه ها. ج، آماق. (منتهی الارب) (آنندراج)
پر شدن مشک از آب. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). پر شدن مشک. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، اندوهناک گردیدن، پرخشم شدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تأق فلان، سرشار شدن وی از خشم یا اندوه و شتافتن وی ببدی. (از قطر المحیط). تأق مرد، سرشار شدن وی از خشم و غیظ و شتافتن وی. و از امثال عرب است: انت تئق و انا مئق و کیف نتفق، تو شتاب ببدی داری و من شتاب بگریه، و مثل را در موردی آورند که دو تن توافق اخلاقی نداشته باشند. (از اقرب الموارد). و رجوع به تئق شود
پر شدن مشک از آب. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). پر شدن مشک. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، اندوهناک گردیدن، پرخشم شدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تأق فلان، سرشار شدن وی از خشم یا اندوه و شتافتن وی ببدی. (از قطر المحیط). تأق مرد، سرشار شدن وی از خشم و غیظ و شتافتن وی. و از امثال عرب است: انت تئق و انا مئق و کیف نتفق، تو شتاب ببدی داری و من شتاب بگریه، و مثل را در موردی آورند که دو تن توافق اخلاقی نداشته باشند. (از اقرب الموارد). و رجوع به تَئِق شود
معرب تونک یا تونه. مطرزی در المغرب در ذیل الاتون آرد: یستعار لمایطبخ فیه الاّجر و یقال له بالفارسیه خمدان و تونق و داشوزن. (از مغرب مطرزی). و بنابراین کلمه تونق یا تونک مرادف خمدان است که در برهان به معنی داش و کورۀ خشت پزی و سفال پزی آمده است و داشوزن نیز مرادف داش به همین معنی است
معرب تونک یا تونه. مطرزی در المغرب در ذیل الاتون آرد: یستعار لمایطبخ فیه الاَّجر و یقال له بالفارسیه خمدان و تونق و داشوزن. (از مغرب مطرزی). و بنابراین کلمه تونق یا تونک مرادف خمدان است که در برهان به معنی داش و کورۀ خشت پزی و سفال پزی آمده است و داشوزن نیز مرادف داش به همین معنی است
به استواری فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی). استوارکاری کردن و وثیقه گرفتن در آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تقوی و تثبت. (اقرب الموارد). استوار شدن. (زوزنی)
به استواری فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی). استوارکاری کردن و وثیقه گرفتن در آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تقوی و تثبت. (اقرب الموارد). استوار شدن. (زوزنی)
نعت است از توق بمعنی آرزومند کسی شدن، شدد للمبالغه، قال (ع) : المرء تواق الی ما لم ینل. (منتهی الارب). سخت آرزومند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (آنندراج). بسیار آرزومند. (ناظم الاطباء). مشتاق. (اقرب الموارد)
نعت است از توق بمعنی آرزومند کسی شدن، شدد للمبالغه، قال (ع) : المرء تواق الی ما لم ینل. (منتهی الارب). سخت آرزومند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (آنندراج). بسیار آرزومند. (ناظم الاطباء). مشتاق. (اقرب الموارد)