جدول جو
جدول جو

معنی تونتاب - جستجوی لغت در جدول جو

تونتاب
از تون به معنی گلخن + تاب مخفف تابنده (از تافتن به معنی روشن کردن و مشتعل کردن) آنکه تون حمام را سوزاند، گرم شدن آب خزانه را، گلخن تاب، گلخنی، (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تونتاب
آتش انداز
تصویری از تونتاب
تصویر تونتاب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یوتاب
تصویر یوتاب
(دخترانه)
سردار زن ایرانی که خواهر آریوبرزن سردار نامدار ارتش شاهنشاهی داریوش سوم بوده است، وی در نبرد با اسکندر گجستک همراه آریوبرزن فرماندهی بخشی از ارتش، نام خواهر آریوبرزن پادشاه آذربادگان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تیناب
تصویر تیناب
(دخترانه)
آنچه در خواب دیده می شود، رؤیا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تون تاب
تصویر تون تاب
کارگری که در گلخن حمام آتش می افروزد، آتش انداز، گلخن تاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تانتال
تصویر تانتال
عنصر فلزی نقره فام، قابل تورق و مفتول شدن که به دلیل مقاومت زیادش در برابر اسیدها جهت ساخت لوازم آزمایشگاه و آلات جراحی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
در کنار هم قرار دادن و روی هم سوار کردن اجزای یک ماشین یا دستگاه، (سینما) تدوین
فرهنگ فارسی عمید
نوعی از مرغان بلندپای برنگهای سفید و گلی دارای خالهای سیاه از جانوران نواحی استوائی آمریکا است
لغت نامه دهخدا
(تَ)
صاحب علم و عمل را گویند. (برهان). دارای علم و عمل. (ناظم الاطباء). در برهان گفته بمعنی صاحب علم و عمل است، و در فرهنگها نیافتم. (از انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چُ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
بدور خود پیچ خورنده بی تاب دادن. آنچه بخود می پیچد بدون آنکه آنرا تاب دهند
لغت نامه دهخدا
(خُنْ)
نام قریه ای است میان راه سلطان آباد عراق (اراک) به اصفهان. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خنداب در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دورتابش، که تا مسافتی دور بتابد، که نور و تابش آن تا دور جای برسد، (یادداشت مؤلف) :
مشعل ماه از رخ او نوریاب
شعلۀ مهر رخ او دورتاب،
کاتبی شیرازی
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان لاهیجان است که 458 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
معدوم الطاقه. (غیاث اللغات) (آنندراج). ناتوان. (آنندراج). کم حوصله و بسیار تند و سست و ناتوان. (ناظم الاطباء) :
سپاهی عزب پیشۀ تنگتاب
چو دیدند روی چنان بی نقاب.
نظامی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
برآفتاب. آفتاب رو. خورگاه در تداول مردم دیلمان. (یادداشت مؤلف). خورنگاه
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ)
لقب حقل بن مالک بن یزید بن سهل بن عمرو بن قیس بن معویه بن خیثم. ملکی از ملوک حمیر. قاله ابن الکبی. (از حاشیۀ المرصع خطی)
لغت نامه دهخدا
عصیر گوشت، آب گوشت، یک قسم نانخورشی که از گوشت سازند، و آبگوشت نیز نامند، (ناظم الاطباء) : وحشوها نرم باید چون کشطاب غلیظ با جلاب و روغن بادام و گوشتاب از گوشت بزغاله ... (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نورتابنده، نورافشان، تابناک، منبع نور و روشنی:
خاک در توکه نورتاب است
سیبی به دو کرده آفتاب است،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مُنْ)
ترکیب عکس و فیلم و به وجود آوردن صحنه های مصنوعی و عکسهای غیرحقیقی، و آن در روزنامه ها و مجلات وسینما به کار می رود، (اصطلاح مکانیک) به هم پیوستن قطعات مختلف یک ماشین و سوار کردن آن
لغت نامه دهخدا
پادشاه افسانه ای و اساطیری ’لیدی’ است، وی به سفرۀ خدایان پذیرفته شد ومقداری شراب و مائدۀ آنان را برای چشاندن به مخلوق فانی بدزدید، آنگاه برای آزمایش معرفت غیب خدایان فرزند خود ’په لوپس’ را بکشت و در ضیافتی به محضر خدایان برد و گرفتار دوزخ گشت، تانتال در دوزخ بر درخت پرمیوه ای که در میان برکۀآب شفافی قرار داشت، جای گرفت و به عذاب تشنگی و گرسنگی گرفتار گشت چه آب تا نزدیک لبش می رسید و قادر بنوشیدن نبود، و چون برای چیدن میوه دست بسوی شاخه های درخت دراز میکرد شاخه ها بطرف دیگر متمایل میشدند
لغت نامه دهخدا
تصویری از مونتاژ
تصویر مونتاژ
جفت و جور کردن، بالا بردن ارتفاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مو تاب
تصویر مو تاب
کسی که ریسمان مویین تابد
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی نانخورش که از گوشت سازند آبگوشت: و حشو ها نرم باید چون کشکاب از گوشت بزغاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنگتاب
تصویر تنگتاب
سست و ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توختار
تصویر توختار
وفا کننده به عهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنوتاس
تصویر تنوتاس
صاحب علم و عمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعنتات
تصویر تعنتات
جمع تعنت
فرهنگ لغت هوشیار
سازیست که از مقیدات آلام ذوات - الاوتار که سطح آن مسدس و ساعدش مطول است و بر آن یک وتر بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تونتابی
تصویر تونتابی
عمل و شغل تونتاب
فرهنگ لغت هوشیار
((مُ))
در کنار هم گذاشتن و به هم چسباندن فیلم ها یا عکس ها و... برای بوجود آوردن یک مجموعه، سوار کردن و به هم بستن قطعات یک دستگاه یا ماشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تون تاب
تصویر تون تاب
کسی که در آتشدان حمام، آتش افروزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نورتاب
تصویر نورتاب
آباژور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تنداب
تصویر تنداب
سیل
فرهنگ واژه فارسی سره
سوار کردن، نصب کردن قطعات مختلف یک دستگاه (رادیو، تلویزیون، کامپیوتر) ، کنار هم چسباندن (فیلم)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نخ اولیه در بافندگی سنتی
فرهنگ گویش مازندرانی