جدول جو
جدول جو

معنی تومجار - جستجوی لغت در جدول جو

تومجار
محل پرورش بذر نشای برنج
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تومار
تصویر تومار
طومار، مکتوب یا نامۀ بلند، دفتر، صحیفه، نامه، طامور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیمسار
تصویر تیمسار
عنوان صاحب منصبان بالاتر از درجۀ سرهنگی، مترادف جناب یا حضرت. از واژه های دساتیری است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلمبار
تصویر تلمبار
هر چیز زیاد که روی هم ریخته و انبار شده باشد، تلیبار، تلنبار، تلیوار
جای مخصوصی که برای پرورش کرم ابریشم درست کنند، پیله انبار
فرهنگ فارسی عمید
کلمه ای است که آن را به عربی حضرت می گویند، (برهان) (آنندراج)، در پارسی کلمه ای است برای تعظیم که به عربی آن را حضرت خوانند و آن را تیمشار نیز گویند، (انجمن آرا)، لقبی است برای تعظیم مانند جناب و این لقب از شت که به معنی حضرت است پست تر می باشد، (ناظم الاطباء)، امروز عنوان خطاب امرای لشکر، از سرتیپ به بالاست، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دهستانهای چهارگانه بخش بوکان شهرستان مهاباد است، این دهستان از 28 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته و در حدود 7550 تن سکنه دارد و قراء مهم آن عبارتند از: بقعه باسی، بغداکندی، تورجان (مرکز دهستان)، باغلوچه، سراچلوا، قراگزلو، قهرآباد پائین، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
مبار، دلمۀ مونبار، حسیبک، حسیب الملوک، حسرهالملوک، حسیب بزغاله، مونبار، بریان الفقراء، در قدیم دلمه ای بوده است که از قیمۀ ریزۀ گوشت و برنج پخته پر می کرده اند، (از یادداشت مؤلف) :
عدس و باقلی و سیر و پیاز و زیتون
در پیش نان چراک است و مقیل و مومبار،
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا
(مَ)
احمد بن زید بن سددبن حمیرالاصغر. نام ملکی از حمیر
لغت نامه دهخدا
معرب روزگار است و منسوب بدان را روزجاری گویند، رجوع به انساب سمعانی شود
لغت نامه دهخدا
نامیمون، نامبارک، که اساس آن شوم باشد:
چنین رفت آن قصۀ شومسار
که گفتیم ای دادگر شهریار،
شمسی (یوسف و زلیخا)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان دشت است که در بخش سلوانای شهرستان ارومیه واقع است و دارای 300 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان خرمرود است که در شهرستان تویسرکان واقع است، و 327 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تِ لِ / تَ لَ)
بنایی از چوب دارای چند طبقه ولی ارتفاع یک طبقه بیش از نیم ذرع نیست. در فرش هر طبقه برگ توت ریخته کرم ابریشم را روی آنها پرورش میکنند. اصلاً این لفظ اصطلاح اهل گیلان است و اکنون در تهران هم استعمال میشود. (فرهنگ نظام). اطاقی دراز که بام آن گالی پوش است و در آن کرم ابریشم را پرورش دهند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به تلیبار شود، هر چیزی که رویهم ریخته و انبار شده باشد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
در ذیل جامع التواریخ رشیدی چ بیانی ص 163، 164، 166، 167 و 169، این کلمه آمده و چنین برمی آید که باید ناحیه ای میان سلطانیه و همدان و تبریز باشد
لغت نامه دهخدا
کشتی کوچکی که چند توپ دارد و در رودهای بزرگ و سواحل دریا برای نگهبانی و دفاع مورد استفاده قرارمی گیرد، رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود
لغت نامه دهخدا
جایی که درختان توت در آن زیاد باشد، توتستان، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
پناه جای، (ناظم الاطباء)، جای پناه و امن، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
میدان کارزار.
لغت نامه دهخدا
طومار، (دهار)، طومار، که لوله ای است از سیم یا زر در آن تعویذ نهاده بر گردن بندند، کتاب و نامه و جریده و دفتر و فهرست و دفتر اعمال شخص در روز قیامت، (ناظم الاطباء)، رجوع به طومار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از توختار
تصویر توختار
وفا کننده به عهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توتزار
تصویر توتزار
جایی که درختان توت درآن زیاد باشد توتستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تموجات
تصویر تموجات
جمع تموج
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز که روی هم ریخته و انبار شده باشد، اطاقی دراز که بام آن گالی پوش است و در آن کرم ابریشم را پرورش دهند
فرهنگ لغت هوشیار
عنوانی که در ارتش برای افسران از سرتیپ به بالا، بجای جناب یا حضرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تومار
تصویر تومار
دفتر اعمال شخصی در روز قیامت، نوشته باند و طولانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیمسار
تصویر تیمسار
عنوانی در ارتش برای افسران از سرتیپ به بالا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلمبار
تصویر تلمبار
((تَ لَ))
هر چیز که روی هم ریخته و انبار شده باشد، جایی که در آن کرم ابریشم را پرورش دهند، تلیبار
فرهنگ فارسی معین
انبار، انباشته، توده، تلنبار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خزانه ی برنج
فرهنگ گویش مازندرانی
نامی بومی برای زنان
فرهنگ گویش مازندرانی
زیاد، فراوان، انباشته، انبوه، کوهی در جنوب روستای زیارت گرگان به ارتفاع ۳۰۸۶ متر
فرهنگ گویش مازندرانی
حیاط خلوت
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی جنگلی در منطقه ی کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
تیمار، پرستاری، تیمار کردن اسب و الاغ
فرهنگ گویش مازندرانی
درخت داغداغان، از توابع دهستان رودپی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی