جدول جو
جدول جو

معنی تولیه - جستجوی لغت در جدول جو

تولیه
(تَ رَیْ یُ)
شیفته گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج) ، در وله افکندن کسی را. (از اقرب الموارد). اندوهگین و سرگشته گردانیدن. (از ناظم الاطباء). رجوع به وله شود، جدا کردن بچه از مادر. فی الحدیث: لاتوله والده بولدها، ای لایفرق بین المراءه و ولدها و ذلک فی الصباء. (منتهی الارب). جدائی انداختن میان زن و بچۀ وی. (ناظم الاطباء). جدا کردن مادر از فرزند. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، واله گردانیدن حزن و جزع کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تولیه
(تَ رْیْ)
روی فراکردن. (تاج المصادر بیهقی). روی فا چیزی کردن. (زوزنی). روی به چیزی آوردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (دهار). روی آوردن به جهتی و کاری. منه قوله تعالی: فول ّ وجهک شطر المسجد الحرام. (قرآن 2 / 144) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پشت بگردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (از آنندراج) (از دهار). روی بگردانیدن و پشت دادن (ضد) و منه قوله تعالی: ولی مدبراً. (قرآن 10/27) ، برگردانیدن. منه قوله تعالی: ما ولّی̍هم عن قبلتهم. (قرآن 2 / 142). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اعراض کردن و دور گردیدن: ولی الشی ٔ و عنه تولیه. (منتهی الارب) ، والی گردانیدن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از کشاف اصطلاحات الفنون) (دهار) (از اقرب الموارد) ، کار در گردن کسی کردن. یقال: ولاه الامیر عمل کذا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عمل دادن به کسی. (آنندراج). کار به ذمۀ کسی کردن. (غیاث اللغات) ، خشک شدن خرما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، چیزی بدانچه خریده باشی فراکسی دادن. (تاج المصادر بیهقی). چیز بر آنچه خریده باشند فا (به) کسی دادن. (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نقل کردن مبیعه را به عقد و ثمن نخستین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اصطلاح فقهی، بیعی که بایع ثمنی را که برای خرید مبیع پرداخته است بازگوید و به همان مبلغ نیز آن را بفروشد. و در کشاف آمده است:هرگاه شخص چیزی را به ثمن معین بخرد و آنگاه بخواهدآن را به دیگری بفروشد، اگر بخریدار بگوید: آن را به ثمنی که خریده ام بتو فروختم، چنین بیعی را تولیه گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به بیع شود
لغت نامه دهخدا
تولیه
(یَ)
دریاچۀ بزرگی است که قسمتی از آن در زیر قطب شمال است و در نزدیکی آن، شهری است که پس از آن آبادی و عمارتی نیست. (از معجم البلدان). توله. (قاموس الاعلام ترکی). رجوع به توله شود
لغت نامه دهخدا
تولیه
(یِ)
حقوق دان فرانسوی (1752-1835 میلادی) است که در دل تولد یافت. اثر مشهور او رساله ای در باب حقوق مدنی است که به وسیلۀ دوورژیه ادامه یافت. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
تولیه
سرپرستی خاوند گاری هم آوای تفعیل شیفته گرداندن، جدا کردن مادر از فرزند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تخلیه
تصویر تخلیه
خالی کردن، تهی ساختن، رها کردن، واگذاشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توجیه
تصویر توجیه
آوردن دلیل برای اثبات درست بودن کاری، دلیلی که به این منظور آورده می شود، در علوم ادبی در قافیه، حرکت ماقبل حرف روی اعم از فتحه یا ضمه یا کسره، مثل کسرۀ دال و گاف در کلمۀ دل و گل، در ادبیات در فن بدیع سخن گفتن به نوعی که محتمل دو معنی ضد هم باشد، محتمل الضدین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توفیه
تصویر توفیه
حق کسی یا چیزی را به تمامی دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توصیه
تصویر توصیه
اندرز دادن، سفارش کردن، وصیت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحلیه
تصویر تحلیه
به زیور آراستن، زینت دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تولیت
تصویر تولیت
عهده داری امور املاک موقوفه، عهده دار شدن، سرپرستی و رسیدگی امری را به عهدۀ کسی سپردن
فرهنگ فارسی عمید
بمعنی استعمال لفظی که آن دو معنی باشد، یکی نزدیک و دیگری دور و منظور معنی دور باشد
فرهنگ لغت هوشیار
پرویزاندن پرویزگی -1 روشن کردن پیدا کردن زدودن، تهذیب ظاهر است بسبب استعمال نوامیس و احکام الهی و امتثال اوامر و نواهی خداوند
فرهنگ لغت هوشیار
مادینه تالی پیرونده درنگ کردن، کوتاهی کردن، خود گرفتن مونث تالی، جمع توالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توقیه
تصویر توقیه
حفظ نمودن و نگاهداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
دوست دار باد او را، او را دوست گیراد، یا اولاه الکریم بفضله. خدای کریم بفضل و بزرگواری خویش او را خداوند و دوستدار باد و دوست گیراد، بنده و بنده زاده نصرالله محمد الحمید بو المعالی اولاه الکریم بفضله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تولیت
تصویر تولیت
سرپرستی و رسیدگی امری را بعهده کسی سپردن، والی گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تولید
تصویر تولید
پرورش کردن، زائیده گردانیدن، پدید آوردن چیزی از چیزی، پروردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توجیه
تصویر توجیه
روی فرا گردانیدن، روی سوی کسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توذیه
تصویر توذیه
آزار رسانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توشیه
تصویر توشیه
نگاردن نگاردن جامه، آراستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توصیه
تصویر توصیه
اندرز کردن و فرمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تملیه
تصویر تملیه
برخوردار گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعلیه
تصویر تعلیه
بلند کردن، بر آمدن بر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصلیه
تصویر تصلیه
نماز گزاری
فرهنگ لغت هوشیار
بیرون کردن، تهی کردن بر تهیدن، وا گذاشتن، بیرون بردن، درون زدایی تهی کردن خالی کردن، رها کردن یله کردن وا گذاشتن، خالی کردن قوای نظامی ناحیه یا شهری را، خالی تهی، تهذیب باطن از اخلاق ناپسند اعراض از آنچه انسان را از خدا باز میدارد. یا تخلیه شکم. کار کردن شکم و خالی شدن آن. یا تخلیه هوا. خالی کردن محیطی را از هوای. یا تلمبه تخلیه هوا. وسیله ای که در آزمایشگاهها و در صنعت برای خالی کردن هوای دستگاهی یا محفظه ای بکار رود. یا تخلیه ید. دست متصرف را از ملک یا خانه کوتاه کردن خلع ید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحلیه
تصویر تحلیه
زیور بستن، نشان کسی دادن
فرهنگ لغت هوشیار
نخستینی مونث اولی نخستین پیشین: حالت اولیه تربیت اولیه، جمع اولیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متولیه
تصویر متولیه
مونث متولی
فرهنگ لغت هوشیار
سگالش زمینه سازی، ساخت و پاخت، آماده کردن، بازپساوندی باز آوردن پساوند در چامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولیه
تصویر اولیه
نخستین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تخلیه
تصویر تخلیه
تهی سازی، تهی کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توجیه
تصویر توجیه
درست انگاری، روایش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توصیه
تصویر توصیه
سپارش، پیشنهاد، رهنمود، سفارش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تولید
تصویر تولید
فراوری، فرآوری، زاستن، زایوری، ساخته، فراورده
فرهنگ واژه فارسی سره