جدول جو
جدول جو

معنی تولک - جستجوی لغت در جدول جو

تولک
زیرک، چابک، مرغ پرریخته
تولک رفتن: ریختن پر پرنده تا پرهای تازه به جای آن بروید
تصویری از تولک
تصویر تولک
فرهنگ فارسی عمید
تولک
(لَ)
باذکاوت و زیرک و هوشمند و بافراست و جلد چابک. (ناظم الاطباء). زیرک. چابک، پرریخته. (فرهنگ فارسی معین). کریزکرده و پرریخته. (ناظم الاطباء). کریز. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به کریز و تولک کردن شود
لغت نامه دهخدا
تولک
مرغ پر ریخته زرک چابک، پر ریخته (مرغ)
تصویری از تولک
تصویر تولک
فرهنگ لغت هوشیار
تولک
((لَ))
زیرک، چابک، مرغ پر ریخته
تصویری از تولک
تصویر تولک
فرهنگ فارسی معین
تولک
ریختن مو و پر حیوانات و پرندگان جهت آوردن موها و پرهای تازه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تورک
تصویر تورک
(پسرانه)
نام پسر شیدسب پادشاه زابلستان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پولک
تصویر پولک
(دخترانه)
دایره هایی کوچک و نازک به رنگهای مختلف که برای تزیین لباس به کار می رود، فلس ماهی که روی بدن ماهی را پوشانده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تولکی
تصویر تولکی
خلاب، گنداب، لجن زار، زمین پر گل و لای، در کشاورزی نشا کردن برنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هولک
تصویر هولک
آبلۀ دست و پا، تاول، بیماری آبله
مویز، انگور خشکیده، انگور سیاه خشک شده، کشمش، سکج، سیج، زبیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شولک
تصویر شولک
اسب تندرو، سیس، بوز، بالاد، جواد، بادرفتار، چهارگامه، سابح، گام زن، براق، ره انجام، چارگامه
بادریسۀ دوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پولک
تصویر پولک
پول خرد، در علم زیست شناسی هر یک از واحدهای شاخی، استخوانی یا غشایی نازکی که روی بدن برخی مهره داران مانند ماهی ها را می پوشاند، فلس، دایره های نازک فلزی به رنگ زرد یا سرخ یا سفید که برای زیبایی به لباس های زنانه و چیزهای دیگر می دوزند
پل کوچک
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
کریزی. کریزکرده: باز تولکی، باز کریزی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تولک و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی از دهستان ترگور است که در بخش سلوانای شهرستان ارومیّه واقع است و 146 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پولک
تصویر پولک
پول خرد، پوستهای ریز روی بدن ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهلک
تصویر تهلک
باطل و ناچیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توکل
تصویر توکل
اعتماد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
دوستی مهر ورزی، جانشین کردن، امید بستن تولی. مقابل تبری. محبت و امید، دوست داشتن و بمعنی بلا و سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تولب
تصویر تولب
کره گور خر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تولج
تصویر تولج
کنام تولگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تولد
تصویر تولد
پدید آمدن چیزی از چیزی بزادن، زائیده شدن، متولد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تولع
تصویر تولع
حریص شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توله
تصویر توله
بچه سگ، بچه شغال سرگشته و بی خود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تولی
تصویر تولی
دوستی مهر ورزی، جانشین کردن، امید بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تورک
تصویر تورک
خرفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توزک
تصویر توزک
ترکی تزکش تیر دان، سامان
فرهنگ لغت هوشیار
بستر، زیر انداز زیر اندازی که از پشم یا پنبه آکنده است و آنرا روی زمین یا روی تختخواب اندازند و بر آن دراز کشند و بخوابند نهالی بستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توپک
تصویر توپک
مخزن و گنجینه و انبار خانه
فرهنگ لغت هوشیار
دارش، دارا بودن دارایی دارا شدن بچنگ آوردن مالک شدن، مالکیت دارایی، جمع تملکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدلک
تصویر تدلک
خود مالی خود را مالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولک
تصویر دولک
چوب بزرگ در بازی) الک و دولک (مقابل الک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تولکی
تصویر تولکی
لجن زار، گنداب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توتک
تصویر توتک
مخزن، گنجینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توشک
تصویر توشک
آذوقه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توکل
تصویر توکل
امید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تولد
تصویر تولد
زایش، زادروز
فرهنگ واژه فارسی سره