جدول جو
جدول جو

معنی توقیعزن - جستجوی لغت در جدول جو

توقیعزن
مهرزن. کسی که مهر رئیس یا سلطانی را بر نامه ها زند، مؤکد ساختن فرمان را:
گنج نه گوهر فشان صهبا کش و دستان شنو
بارده قصه ستان توقیع زن تدبیر ساز.
منوچهری.
رجوع به توقیع و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توقیع
تصویر توقیع
فرمان، دست خط و طغرای پادشاهان و بزرگان، فرمان، نوشتن چیزی در ذیل نامه یا کتاب، در هنر یکی از خطوط اسلامی
فرهنگ فارسی عمید
(اَ ضَ)
بدگوی. سرزنش کننده. ملامت گر:
مرغ سحر تشنیعزن، بر قتل مرغ بابزن
مرغ صراحی در دهن تریاق غمها داشته.
خاقانی.
و رجوع به تشنیع و تشنیع زدن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ توقیع. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). وضایع، چنانکه توقیعات نوشیروان یا کسری، وضایع او. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) :
عدل او نوشیروان گشته ست کاندر وصف او
بیتهای شعر و توقیعات نوشروان بود.
عنصری (یادداشت ایضاً).
بخواندم پاک توقیعات کسری
بخواندم عهد کیکاووس و نوذر.
ناصرخسرو.
توقیعات او در اقطار جهان چون سوائر امثال و شوارد اشعار منتشر شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 367). رجوع به توقیع شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
توقیعات کسری انوشیروان کتابی است شامل 173 ’مرفوع و توقیع’ یا پرسش و پاسخ که دستوران و موبدان در امور مهم کشوری و اجرای عدل بین مردم از خسرو انوشیروان به امر خود او سؤال کرده اند و او جواب داده است. طبق روایات، تألیف این کتاب در عهد هرمز پسر انوشیروان صورت گرفته، اما ترجمه آن از پهلوی به عربی معلوم نیست در چه عهدی انجام شده. از متن پهلوی اطلاعی در دست نیست ولی نسخه ای از ترجمه عربی آن در یکی از کتابخانه های سلطنتی هند بوده که به امر شاهزاده سلطان مرادبخش پسر کوچک شاه جهان (1037-1069 هجری قمری) از عربی به فارسی به دست میرزا جلال الدین محمد طباطبائی زواره ای اصفهانی ترجمه شده و آن به طبع رسیده است. انشای کتاب به شیوۀ وصاف و متکلف و مصنوع است. (فرهنگ فارسی معین ج 5). رجوع به توقیع شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُو)
منسوب به توقیع. دارای نشان و صحۀ پادشاه یا رئیس. نامه یا فرمانی مؤکد و نافذ با مهر و صحۀ سلطان یا رئیس: جهانی درهوا و طاعت ما بیارامیده و نامۀ توقیعی رفته است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 77). از هرات، نامۀ توقیعی رفته بود با کسان بوسهل زوزنی تا خواجه احمد حسن به درگاه آید. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 144). خواجه نامۀ توقیعی سلطانی فرستاد با سه خیلتاش تا علی رغم قاضی، تلک را به درگاه آورند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 414)
لغت نامه دهخدا
تصویری از توقیع زن
تصویر توقیع زن
مهر زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توقیعات
تصویر توقیعات
جمع توقیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توقیع
تصویر توقیع
نشان کردن برنامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توقیع
تصویر توقیع
((تُ))
نشان گذاشتن بر چیزی، نوشتن چیزی ذیل کتاب، امضا کردن نامه و فرمان، فرمان شاهی، طغرای شاهی، دستخط
فرهنگ فارسی معین
امر، امریه، امضا، پی نوشت، حکم، دستور، فرمان، منشور، مهر، امضا کردن (حکم، فرمان) ، نشان گذاشتن، مهر کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد