جدول جو
جدول جو

معنی توفز - جستجوی لغت در جدول جو

توفز
(تَ)
آمادۀ بدی شدن: توفز للشر. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توفر
تصویر توفر
بسیار شدن، نگه داشتن حرمت کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توز
تصویر توز
خواهنده، پسوند متصل به واژه به معنای جوینده مثلاً کینه توز
پوست سفت و نازک درخت ارژن که به کمان و زین اسب می پیچیده اند، توژ برای مثال در کمان سپید توز نهاد / بر سیاه اژدها کمین بگشاد (نظامی۴ - ۵۷۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توف
تصویر توف
فریادوغوغا، سر و صدا، غلغله و ازدحام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توفی
تصویر توفی
میرانیدن، تمام حق را گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توفق
تصویر توفق
دست یافتن بر امری یا کاری یا چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
برآمدن بر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بر یکدیگر پیشی گرفتن پرنده و شتر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
آنندراج، در شاهد زیر ظاهراًبه معنی خوشه یا دانۀ انگور آمده است:
تا نگوید حرف، یکسر دختر رز را بکش
باغبان دانسته میبرد زبان تاک را.
هاشم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَ)
اتیتک لتوفق الهلال، آمدم ترا هنگام برآمدن هلال. (ناظم الاطباء). رجوع به توفاق شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دست یافتن بر کاری. یقال: لایتوفق عبد الاّ بتوفیق اﷲ تعالی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
حق کسی یا حق چیزی تمام بدادن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). نگاه داشتن حرمت کسی را: توفر علیه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : کار او به جمعیت لشکر و توفر آلت و عدت به نظام رسید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 169)
لغت نامه دهخدا
(تَرْ)
آماده شدن بدی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تکیه زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تکیه کردن بر عصا. (از اقرب الموارد) ، پرشدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پرشدن از طعام. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَ)
لغزش و خطا. یقال: طلب علی توفه. ج، توفات. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ یِ ءَ)
برجستن و سپردن شتر گرانبار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بمعنی تفور است که گل باشد. (برهان). همان تفور است... (شرفنامۀ منیری). تفور و گل و طین و سفال. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به حنا نگارین کردن زن دست و پای را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قفاز پوشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و قفاز بر وزن رمان نوعی از غلاف دست پر از پنبه که زنان در سرما پوشند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کم گردیدن در هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مافیه توفه و لاتافه، نیست در آن عیب یا زیادتی یا حاجت یا درنگ و کاهلی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَفْ فِ)
مرد غلطان بر بستر که خوابش نبرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَیْ یُ)
شتافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برجستن در رفتار از شتابی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آماده شدن برای قیام. (از اقرب الموارد) ، جنبیدن سرنره وقت آلیز و آن آمادگی قیام آن است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَ لَ)
آماده شدن چیزی را. یقال: توشز للشر، یعنی آماده گردید بدی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ رُ)
روائی حاجت خواستن و جستن آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ سَ)
بر سر پای نشستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). و فی الحدیث: کان یوسع لمن اتاه فاذا لم یجد متسعاً تحفز له تحفزاً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ جُ)
جان برداشتن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی، ترتیب عادل بن علی). میرانیدن. یقال: توفی اﷲ تعالی، ای قبض روحه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) : اﷲ یتوفّی الأنفس حین موتها. (قرآن 42/39) ، تمام فاستدن. (زوزنی) (از ترجمان جرجانی، ترتیب عادل بن علی). تمام گرفتن حق را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از توز
تصویر توز
تاخت و تاراج و غارت و یغما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وفز
تصویر وفز
شتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توفی
تصویر توفی
میرانیدن، جان برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توفه
تصویر توفه
لغزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تورز
تصویر تورز
از ریشه پارسی وزیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توف
تصویر توف
غوغا و فریاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توفق
تصویر توفق
دست یافتن بکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توفر
تصویر توفر
نگاهداشتن حرمت کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توفی
تصویر توفی
((تُ وَ فّ))
درگذشتن، مردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توفر
تصویر توفر
((تَ وَ فُّ))
احترام گذاشتن، حرمت نگاه داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توف
تصویر توف
((تُ))
سر و صدا، غلغله
فرهنگ فارسی معین