شغال، پستانداری گوشت خوار و از خانوادۀ سگ که از پرندگان کوچک و اهلی تغذیه می کند، شگال، گال، توره، اهمر خرفه، گیاهی خودرو و یک ساله با ساقۀهای سرخ و برگ های سبز و تخم های ریز سیاه لعاب دار و نرم کننده که مصرف خوراکی و دارویی دارد، پرپهن، بلبن، فرفخ، بخله، بخیله، بوخل، بوخله، بیخیله، بقلة الحمقا
شُغال، پستانداری گوشت خوار و از خانوادۀ سگ که از پرندگان کوچک و اهلی تغذیه می کند، شَگال، گال، تورِه، اَهمَر خُرفِه، گیاهی خودرو و یک ساله با ساقۀهای سرخ و برگ های سبز و تخم های ریز سیاه لعاب دار و نرم کننده که مصرف خوراکی و دارویی دارد، پَرپَهن، بَلبَن، فَرفَخ، بُخلِه، بَخیلِه، بوخَل، بوخَلِه، بیخیلِه، بَقلَةُ الحَمقا
توپک. گنجینه و مخزن باشد... و بهمین معنی بجای بای ابجد تای قرشت و نون و یای حطی هر سه آمده است. (برهان). گنجینه، و به لغتی به جای باء، نون است. کذا فی شان الشعراء، و قیل با گاف فارسی. (شرفنامۀ منیری). گنجینه و مخزن و تپنگو و صندوق محکم و مضبوط و جایی که طعام رادر آن ضبط کنند و نگه دارند. (ناظم الاطباء). رجوع به توپک و توبگ و توتک و توتکی و توتگی و تونک شود
توپک. گنجینه و مخزن باشد... و بهمین معنی بجای بای ابجد تای قرشت و نون و یای حطی هر سه آمده است. (برهان). گنجینه، و به لغتی به جای باء، نون است. کذا فی شان الشعراء، و قیل با گاف فارسی. (شرفنامۀ منیری). گنجینه و مخزن و تپنگو و صندوق محکم و مضبوط و جایی که طعام رادر آن ضبط کنند و نگه دارند. (ناظم الاطباء). رجوع به توپک و توبگ و توتک و توتکی و توتگی و تونک شود
برگردانیدن پای را بر ستور جهت آسایش یا جهت ترک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). برگردانین پای را بر ستور جهت آسایش و یا جهت فرودآمدن. (ناظم الاطباء). منه قولهم: لاترک فان الوروک مصرعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، درنگی نمودن در حاجت و آهستگی کردن در آن: تورک عن الحاجه، در پلیدی خود آلوده گشتن، تورک فی خرئه، اقامت ورزیدن در جایی: تورک بالمکان. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بر سرین نشستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تکیه نمودن بر سرین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زیر بغل گرفتن کودک را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بر یک سرین نشاندن مادر کودک را. یقال: تورکت المراءه الصبی، ای جعلهاعلی ورکها معتمداً علیها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). و منه: جاءت فاطمه متورکه الحسن. (اقرب الموارد) ، بر یک سرین خفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : نام متورکاً، ای متکثاً علی احد جنبیه. (اقرب الموارد) ، سرین بر پای نهادن در نماز یا هر دو سرین یا یک سرین بر زمین نهادن در آن. قال الازهری: التورک فی الصلوه ضربان سنه و مکروه اما السنه فهو ینحی رجلیه فی التشهد الاخیر و یلصق مقعده بالارض و اما المکروه فهو یضع یدیه علی ورکیه فی الصلوهو هو قائم و قد نهی عنه و کان مجاهد لایری بأساً بتورک الرجل علی رجله الیمنی فی الصلوه و فی حدیث آخر کره أن یسجد الرجل متورکاً، ای أن یرفع ورکه اذا سجد حتی یفحش فی ذلک و قیل أن یلصق الیتیه بعقبیه فی السجود. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قادر گردیدن بر کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
برگردانیدن پای را بر ستور جهت آسایش یا جهت ترک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). برگردانین پای را بر ستور جهت آسایش و یا جهت فرودآمدن. (ناظم الاطباء). منه قولهم: لاترک فان الوروک مصرعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، درنگی نمودن در حاجت و آهستگی کردن در آن: تورک عن الحاجه، در پلیدی خود آلوده گشتن، تورک فی خرئه، اقامت ورزیدن در جایی: تورک بالمکان. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بر سرین نشستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تکیه نمودن بر سرین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زیر بغل گرفتن کودک را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بر یک سرین نشاندن مادر کودک را. یقال: تورکت المراءه الصبی، ای جعلهاعلی ورکها معتمداً علیها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). و منه: جاءَت فاطمه متورکه الحسن. (اقرب الموارد) ، بر یک سرین خفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : نام متورکاً، ای متکثاً علی احد جنبیه. (اقرب الموارد) ، سرین بر پای نهادن در نماز یا هر دو سرین یا یک سرین بر زمین نهادن در آن. قال الازهری: التورک فی الصلوه ضربان سنه و مکروه اما السنه فهو ینحی رجلیه فی التشهد الاخیر و یلصق مقعده بالارض و اما المکروه فهو یضع یدیه علی ورکیه فی الصلوهو هو قائم و قد نهی عنه و کان مجاهد لایری بأساً بتورک الرجل علی رجله الیمنی فی الصلوه و فی حدیث آخر کره أن یسجد الرجل متورکاً، ای أن یرفع ورکه اذا سجد حتی یفحش فی ذلک و قیل أن یلصق الیتیه بعقبیه فی السجود. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قادر گردیدن بر کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
ترکی است به معنی سامان و آرایش و انتظام و ترتیب لشکر و مجلس و دربار. (غیاث اللغات) (آنندراج). تعلیم و تربیت و انتظام و بند و بست و سامان و آرایش. (ناظم الاطباء). رجوع به تزک در همین لغت نامه شود
ترکی است به معنی سامان و آرایش و انتظام و ترتیب لشکر و مجلس و دربار. (غیاث اللغات) (آنندراج). تعلیم و تربیت و انتظام و بند و بست و سامان و آرایش. (ناظم الاطباء). رجوع به تزک در همین لغت نامه شود
جانوری است سخن گو که آن را بتازی طوطی خوانند. (فرهنگ جهانگیری). مرغی است معروف که طوطی گویند. (فرهنگ رشیدی). طوطی سخن گو را گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نوعی از نان باشد که در قزوین و توابع آن خصوصاً در راوند (کذا) خوب می پزند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، قسمی از نی باشد که شبانان نوازند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قسمی از نی باشد و آنرا نیشه هم گویند. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) : به شوخی گر کند توتک نوازی پری را دل کند از شیشه بازی ز شدّ توتک او اندک اندک خرد قالب تهی سازد، چه توتک ؟ تأثیر (از آنندراج)
جانوری است سخن گو که آن را بتازی طوطی خوانند. (فرهنگ جهانگیری). مرغی است معروف که طوطی گویند. (فرهنگ رشیدی). طوطی سخن گو را گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نوعی از نان باشد که در قزوین و توابع آن خصوصاً در راوند (کذا) خوب می پزند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، قسمی از نی باشد که شبانان نوازند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قسمی از نی باشد و آنرا نیشه هم گویند. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) : به شوخی گر کند توتک نوازی پری را دل کند از شیشه بازی ز شدّ توتک او اندک اندک خرد قالب تهی سازد، چه توتک ؟ تأثیر (از آنندراج)
نقطۀ سپیدی که بر سیاهی یا سپیدی چشم افتد، کوکب، (زمخشری از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، دانه های سپید که بر چشم دردگین پیدا شود، آبله ریزۀ سرخ یا سپید که بر چشم افتد، بجّه، نقطۀ سرخی از خون بسته در چشم از بیماری چشم با ضربتی، طرفه، (از یادداشتهای مرحوم دهخدا)، دانه و هستۀ انگور در اصفهان، (یادداشت ایضاً)
نقطۀ سپیدی که بر سیاهی یا سپیدی چشم افتد، کوکب، (زمخشری از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، دانه های سپید که بر چشم دردگین پیدا شود، آبله ریزۀ سرخ یا سپید که بر چشم افتد، بَجَّه، نقطۀ سرخی از خون بسته در چشم از بیماری چشم با ضربتی، طَرفَه، (از یادداشتهای مرحوم دهخدا)، دانه و هستۀ انگور در اصفهان، (یادداشت ایضاً)