جدول جو
جدول جو

معنی توسیق - جستجوی لغت در جدول جو

توسیق(تَ رَفْ فُ)
تنگ تنگ کردن بار را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تنگتر کردن بار را. (آنندراج) ، وسق الحنطه توسیقاً، جعلها وسقاً وسقاً، باربار قرار داد گندم را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توفیق
تصویر توفیق
(پسرانه)
موفقیت، کامیابی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تنسیق
تصویر تنسیق
نظم و نسق دادن، ترتیب دادن و آراستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفسیق
تصویر تفسیق
فاسق شمردن، نسبت فسق به کسی دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توفیق
تصویر توفیق
کسی را به کاری مدد کردن، به کاری دست یافتن، مدد کردن بخت، فراهم شدن اسباب کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توسیط
تصویر توسیط
در میان قرار دادن چیزی، چیزی را از وسط دونیمه کردن، میانجی کردن، واسطه ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توسیم
تصویر توسیم
در موسم حاضر شدن، به موسم آمدن، داغ و نشان گذاشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توثیق
تصویر توثیق
محکم کردن، استوار کردن، ثقه معرفی کردن، کسی را ثقه دانستن و به او اعتماد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توسیع
تصویر توسیع
وسعت دادن، فراخ گردانیدن، گشاد کردن، توانگر ساختن و فراخ روزی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ یَ)
استوار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). محکم و استوار کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، معتمد داشتن و ثقه گفتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ثقه خواندن. ثقه گفتن. ثقه شمردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ بُ)
برگ بیاوردن درخت. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از دهار). برگ بیرون آوردن درخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گرفتن برگ از درخت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
منت نهادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : بسقه ، طوّله ، تقول: لاتبسق علینا، ای لاتطوّل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ قِ)
تنه دار گردیدن درخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ساقه دار شدن درخت. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، مالک گردانیدن کسی را بر کار خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، راندن چارپا را. (از اقرب الموارد). تحریک کردن چارپا بر عقب رفتن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از توسیم
تصویر توسیم
در موسم حاضر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسیق
تصویر تفسیق
فاسق شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توفیق
تصویر توفیق
سازگار گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنسیق
تصویر تنسیق
ترتیب دادن و آراستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توعیق
تصویر توعیق
بد خوی خواندن، بیهودگی، باز داشتن، درنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توثیق
تصویر توثیق
استوار و محکم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توسیل
تصویر توسیل
نزدیکی جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توسیع
تصویر توسیع
فراخ کردن، وسعت دادگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توسیط
تصویر توسیط
واسطه ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توسیخ
تصویر توسیخ
شوخگناندن چرکین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توریق
تصویر توریق
برگ کردن برگ بر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبسیق
تصویر تبسیق
منت نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توثیق
تصویر توثیق
((تُ))
اطمینان کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفسیق
تصویر تفسیق
((تَ))
فاسق شمردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توفیق
تصویر توفیق
((تُ))
موافق گردانیدن، مدد کردن، دست یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توسیم
تصویر توسیم
((تُ))
داغ و نشان گذاشتن، در موسم حاضر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توسیع
تصویر توسیع
((تُ))
فراخ کردن، توانگر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توسیط
تصویر توسیط
((تُ))
میانجی گری کردن، چیزی را از وسط دو نیم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنسیق
تصویر تنسیق
((تَ))
نظم دادن، به هم پیوستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توفیق
تصویر توفیق
بهروزی، پیروزی
فرهنگ واژه فارسی سره
گسترش، پسوند، تمدید
دیکشنری اردو به فارسی
اعتباربخشی، اعتبار سنجی، تأیید، تصویب، تأییدیّه
دیکشنری اردو به فارسی