جدول جو
جدول جو

معنی توزئن - جستجوی لغت در جدول جو

توزئن
تاب دادن، پیچاندن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توزین
تصویر توزین
وزن کردن، سنجیدن، کنایه از خود را آمادۀ قبول کاری یا پیشامدی کردن، سنگینی کاری را تحمل کردن و دل بر آن نهادن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ رَغْ غُ)
مرکّب از: ’وزء’، استوار بستن چیزی را در ظرفی، پرکردن خنور و مشک را، افکندن ناقه سوار خود را، بهر سوگند، سوگند دادن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دل نهادن بر.... وزن نفسه علی، کذا توزیناً، وطنها. (از اقرب الموارد) ، سنجیدن و وزن کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). سنجش. ج، توزینات. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
ابراهیم بن احمد بن محمد الطبری، معروف به توزون، ادب را از ابی عمرالزاهد فراگرفت و در فنون ادب براعت یافت و به بغداد می زیست و دیوان ابونواس را گرد کرد و به جمادی الاولی سال 355هجری قمری درگذشت، رجوع به روضات الجنات ج 1 ص 209 س 31 شود، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
از امرای ترک و امیرالامرای بغداد که المتقی لﷲ خلیفه را میل کشید و عبداﷲ بن المکتفی را به خلافت رسانید، رجوع به تاریخ الخلفاء چ مصر ص 262 و خاندان نوبختی چ اقبال ص 245 شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
مقابل و روبرو. (ناظم الاطباء). هذا توزانه و توزانته بکسر الفوقیه، ای قبالته. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از توزین
تصویر توزین
سنگیدن کشیدن وزن کردن سنجیدن، سنجش، جمع توزینات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توزان
تصویر توزان
مقابل و روبرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توزین
تصویر توزین
((تُ))
وزن کردن
فرهنگ فارسی معین
سنجیدن، وزن کردن، سنجش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دمیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تابش طاقت فرسای خورشید
فرهنگ گویش مازندرانی
گوزیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
حساسیت رستن موی بدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تاوان، جریمه
فرهنگ گویش مازندرانی