گیاهی بیابانی و شبیه گیاه خردل با برگ های باریک و کرک دار و گل های زرد و خوشه ای و دانه های ریز و قهوه ای رنگ و لعاب دار، خیس کرده یا دم کردۀ آن را برای تسکین سینه درد و دفع سرفه می خورند و برای صاف کردن سینه و رفع گرفتگی صدا نافع است قدومه، مادردخت، شندله، اوسیمون، جنفج
گیاهی بیابانی و شبیه گیاه خردل با برگ های باریک و کرک دار و گل های زرد و خوشه ای و دانه های ریز و قهوه ای رنگ و لعاب دار، خیس کرده یا دم کردۀ آن را برای تسکین سینه درد و دفع سرفه می خورند و برای صاف کردن سینه و رفع گرفتگی صدا نافع است قُدومه، مادَردُخت، شَندِله، اوسیمون، جَنفَج
درنوردیدن. (دهار). درنوردیدن نامه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد) (از المنجد) ، پله قرار دادن بنا را. (اقرب الموارد) (المنجد) ، بر کاری داشتن اندک اندک. (تاج المصادر بیهقی). قریب گردانیدن کسی را بسوی چیزی بتدریج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). پایه پایه چیزی را بسوی چیزی بردن. (آنندراج). درجه به درجه و پایه بپایه چیزی را بسوی چیزی بردن یعنی آهسته آهسته کار کردن. (غیاث اللغات) ، تنگ روزی و بی طاقت گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). - بتدریج، کم کم. خردخرد. اندک اندک. بمرور. متدرجاً: تا هر کس که خرد دارد... و پادشاهی وی را برکشد حیلت سازد تا بتکلیف و تدریج و ترتیب جاه خویش را زیاده کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 33). و بگوی صلاح تو آنست که یکچندپیش ما نباشی و بغربت مقام کنی که چنین خطایی رفت تا بتدریج و ترتیب این نام زشت از تو بیفتد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 235). نشاطی نیم رغبت می نمودند بتدریج اندک اندک می فزودند. نظامی. تأمل در آیینۀ دل کنی صفایی بتدریج حاصل کنی. سعدی (بوستان). ولیکن بتدریج تا انجمن بسستی نخندند بر رای من. سعدی (بوستان). مایۀ عیش آدمی شکم است تا بتدریج میرود چه غم است ؟ سعدی (گلستان). رجوع به تدریجاً و متدرجاً شود
درنَوَردیدن. (دهار). درنوردیدن نامه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد) (از المنجد) ، پله قرار دادن بنا را. (اقرب الموارد) (المنجد) ، بر کاری داشتن اندک اندک. (تاج المصادر بیهقی). قریب گردانیدن کسی را بسوی چیزی بتدریج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). پایه پایه چیزی را بسوی چیزی بردن. (آنندراج). درجه به درجه و پایه بپایه چیزی را بسوی چیزی بردن یعنی آهسته آهسته کار کردن. (غیاث اللغات) ، تنگ روزی و بی طاقت گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). - بتدریج، کم کم. خردخرد. اندک اندک. بمرور. متدرجاً: تا هر کس که خرد دارد... و پادشاهی وی را برکشد حیلت سازد تا بتکلیف و تدریج و ترتیب جاه خویش را زیاده کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 33). و بگوی صلاح تو آنست که یکچندپیش ما نباشی و بغربت مقام کنی که چنین خطایی رفت تا بتدریج و ترتیب این نام زشت از تو بیفتد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 235). نشاطی نیم رغبت می نمودند بتدریج اندک اندک می فزودند. نظامی. تأمل در آیینۀ دل کنی صفایی بتدریج حاصل کنی. سعدی (بوستان). ولیکن بتدریج تا انجمن بسستی نخندند بر رای من. سعدی (بوستان). مایۀ عیش آدمی شکم است تا بتدریج میرود چه غم است ؟ سعدی (گلستان). رجوع به تدریجاً و متدرجاً شود
تخم گیاهی است که آن را به عربی قصیصه خوانند و در صفاهان قدامه و در کرمان مادردخت گویند، و خوردن آن قوت باه دهد. (برهان). تخمی لعابی که قدامه و تخم مادردخت نیز گویند. (ناظم الاطباء). تخم گیاهی است که در صفاهان قدامه و در کرمان مادردخت گویند و معرب آن تودریج است. (انجمن آرا) (آنندراج). اشجاره. اروسیمون. شندله. قدومه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).... و به یونانی اروسمن و به عربی بزر خمخم نامند. نبات او را برگ دراز و بی ساق و شاخهای او سرخ و صلب و با اندک خاری ریزه و ثمرش در غلاف باریک و لطیف و تخمش از عدس کوچکتر و اندک پهن و سرخ و زرد و سفید می باشد... و رجوع به لکلرک ج 1 ص 321 ذیل توذری و تحفۀ حکیم مؤمن وفهرست مخزن الادویه و ترجمه ضریر انطاکی و ترجمه صیدنه و بحر الجواهر و اختیارات بدیعی و الفاظ الادویه شود، بمعنی سماق هم بنظر آمده است و معرب آن تودریج است. (برهان). سماق. (ناظم الاطباء)
تخم گیاهی است که آن را به عربی قصیصه خوانند و در صفاهان قدامه و در کرمان مادردخت گویند، و خوردن آن قوت باه دهد. (برهان). تخمی لعابی که قدامه و تخم مادردخت نیز گویند. (ناظم الاطباء). تخم گیاهی است که در صفاهان قدامه و در کرمان مادردخت گویند و معرب آن تودریج است. (انجمن آرا) (آنندراج). اشجاره. اروسیمون. شندله. قدومه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).... و به یونانی اَروسمن و به عربی بزر خمخم نامند. نبات او را برگ دراز و بی ساق و شاخهای او سرخ و صلب و با اندک خاری ریزه و ثمرش در غلاف باریک و لطیف و تخمش از عدس کوچکتر و اندک پهن و سرخ و زرد و سفید می باشد... و رجوع به لکلرک ج 1 ص 321 ذیل توذری و تحفۀ حکیم مؤمن وفهرست مخزن الادویه و ترجمه ضریر انطاکی و ترجمه صیدنه و بحر الجواهر و اختیارات بدیعی و الفاظ الادویه شود، بمعنی سماق هم بنظر آمده است و معرب آن تودریج است. (برهان). سماق. (ناظم الاطباء)
مرکّب از: تو + در + ی، قالی یا گلیم یا بساطی دیگر که در آستانه های در افکنند. قالیچه یا گلیم خردی که میان دو دیوار آستانۀ در افکنند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
مُرَکَّب اَز: تو + در + ی، قالی یا گلیم یا بساطی دیگر که در آستانه های در افکنند. قالیچه یا گلیم خردی که میان دو دیوار آستانۀ در افکنند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
پا به پا رفتن آهسته گامی، در نوردیدن نامه -1 درجه بدرجه پیش رفتنپایه پایه بالا رفتن، آهسته آهسته کاری کردن، اجرای امری اندک اندک، جمع تدریجات. پله پله بالا رفتن
پا به پا رفتن آهسته گامی، در نوردیدن نامه -1 درجه بدرجه پیش رفتنپایه پایه بالا رفتن، آهسته آهسته کاری کردن، اجرای امری اندک اندک، جمع تدریجات. پله پله بالا رفتن