تاب، طاقت، توانایی، نیرو، برای مثال چو بگسست زنجیر بی توش گشت / بیفتاد و از درد بی هوش گشت (فردوسی - ۵/۱۹۸)، تن، بدن، جثه، توشه، زاد، خوراک به قدر حاجت
تاب، طاقت، توانایی، نیرو، برای مِثال چو بگسست زنجیر بی توش گشت / بیفتاد و از درد بی هوش گشت (فردوسی - ۵/۱۹۸)، تن، بدن، جثه، توشه، زاد، خوراک به قدر حاجت
کم کردن دهش را، بدست کسی سپردن خویشتن را و فرمانبرداری وی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ردی و پست ساختن چیزی را. (از اقرب الموارد)
کم کردن دهش را، بدست کسی سپردن خویشتن را و فرمانبرداری وی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ردی و پست ساختن چیزی را. (از اقرب الموارد)