جدول جو
جدول جو

معنی توحش - جستجوی لغت در جدول جو

توحش
وحشیگری، وحشت داشتن
تصویری از توحش
تصویر توحش
فرهنگ فارسی عمید
توحش
وحشی شدن، بربریت، رمیده شدن، وحشت
تصویری از توحش
تصویر توحش
فرهنگ لغت هوشیار
توحش
((تَ وَ حُّ))
وحشی گردیدن، ترسیدن، رمیدن
تصویری از توحش
تصویر توحش
فرهنگ فارسی معین
توحش
جانورخویی، ددمنشی
تصویری از توحش
تصویر توحش
فرهنگ واژه فارسی سره
توحش
بربریت، سبعیت، وحشیگری، نافرهیختگی، وحشی شدن
متضاد: تمدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موحش
تصویر موحش
وحشتناک، وحشت انگیز، ترسناک، اندوه آور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توحد
تصویر توحد
تنها و یگانه بودن، یگانه شدن، تنها باقی ماندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوحش
تصویر متوحش
کسی که از چیزی ترس و وحشت دارد، ترسیده، کسی که دچار بیم و ترس شده
وحشت زده، هراسیده، مرعوب، خائف، رعیب، چغزیده، نهازیده، مروع،
جای ویران و متروک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توشح
تصویر توشح
آویختن شمشیر یا حمایل به شانه، جامه به دوش افکندن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
یگانه شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یکتا شدن. (آنندراج) ، توحد خدا به ربوبیت، تفرد به آن. (از اقرب الموارد) ، نگاه داشتن: توحده اﷲ بعصمته، ای عصمه و لم یکله الی غیره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نگاه داشتن حق تعالی کسی را و نینداختن کار او را به غیر. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گلناک شدن جای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آلوده شدن به گل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَدْ دُ)
کلان شدن شکم، خوار گردیدن، هلاک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَرَدْ دُ)
شتافتن، یقال: توح یا هذا، ای اسرع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَدْ دی)
سلاح و جامه از خود انداختن، و منه الحدیث: فوحشوا برماحهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). یقال: أعطاه تمرهً فوحش بها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَ)
بمعنی کشیدن باشد مطلقاً. (برهان) (آنندراج). رسم و کشیدگی و نقش. (ناظم الاطباء). رجوع به تخشیدن و لسان العجم شعوری ج 1 ص 280 شود
لغت نامه دهخدا
ترش، (ناظم الاطباء)، رجوع به ترش شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گوشه گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دور شدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تنحی. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، بیوه گردیدن زن از شوی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تأیم زن. (اقرب الموارد) (قطرالمحیط) ، شرم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
باوحشت تر و بدتر. (ناظم الاطباء). موحش تر
لغت نامه دهخدا
(تَ رَفْ فُ)
وشاح در گردن اوکندن (افکندن). (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). حمایل درافکندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پیرایه در گردن افکندن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) : توشحت المراءه توشحاً و اتشحت اتشاحاً، لبست الوشاح. (از اقرب الموارد) ، حمایل وار به گردن آویختن جامه و شمشیر را. یقال: توشح بسیفه و ثوبه، اذا جعله مکان الوشاح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و ازهری گوید که توشح جامه، داخل کردن آن زیر بغل راست و افکندن آن بر دوش چپ است چنانکه محرم کند. (از اقرب الموارد) ، معانقه کردن. (ناظم الاطباء) : و هو یتوشحنی، ای یعانقنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَحْ حِ)
خانه و جای ویران و بی اهل. (آنندراج). ویران و خراب و متروک و بی اهل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به توحش شود، ترسیده. (ناظم الاطباء). وحشت زده و مرعوب. بد دل شده: لشکر ایشان از استماع این سخن متوحش و از حدیث گذشته جمله دم درکشیدند. (سلجوقنامه ظهیری چ خاور ص 30) ، وحشتناک. (ناظم الاطباء). ترس آور و رعب انگیز: در این بقیت ماه رمضان هر روزی بلکه هر ساعتی خبری متوحش رسیدی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 556) ، رمندۀ وحشی. مقابل اهلی: جانور متوحش را... به مقام استیناس میرساند. (بخاری) ، تهی شکم. (آنندراج). گرسنه و تهی شکم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توحش شود، آمادۀ کوچ و رحلت از ترس و وحشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از توهش
تصویر توهش
رفتار گرانبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توقش
تصویر توقش
جنبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوحش
تصویر متوحش
ترسیده، وحشت زده حمایل افکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحوش
تصویر تحوش
بیوگی، شرمزدگی، گوشه گیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفحش
تصویر تفحش
ناسزا گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توحیش
تصویر توحیش
سلاح و جامه از خود انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موحش
تصویر موحش
هرآنچه سبب شود اندوه و ملالت را، وحشتناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توحن
تصویر توحن
کلانشکمی، نابودی، خوار گشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توحد
تصویر توحد
یگانه شدن، یکتا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توحل
تصویر توحل
((تَ وَ حُّ))
به گل آلوده شدن، گل آلود شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توحد
تصویر توحد
((تَ وَ حُّ))
تنها شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موحش
تصویر موحش
((حِ))
وحشت انگیز، ترس آور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توحی
تصویر توحی
((تَ وَ حِّ))
شتافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوحش
تصویر متوحش
((مُ تَ وَ حِّ))
ترسیده، وحشت کرده
فرهنگ فارسی معین
ترسان، ترسیده، سراسیمه، مرعوب، هراسان
فرهنگ واژه مترادف متضاد