- توحش
- جانورخویی، ددمنشی
معنی توحش - جستجوی لغت در جدول جو
- توحش
- وحشی شدن، بربریت، رمیده شدن، وحشت
- توحش ((تَ وَ حُّ))
- وحشی گردیدن، ترسیدن، رمیدن
- توحش
- وحشیگری، وحشت داشتن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کسی که از چیزی ترس و وحشت دارد، ترسیده، کسی که دچار بیم و ترس شده
وحشت زده، هراسیده، مرعوب، خائف، رعیب، چغزیده، نهازیده، مروع،
جای ویران و متروک
وحشت زده، هراسیده، مرعوب، خائف، رعیب، چغزیده، نهازیده، مروع،
جای ویران و متروک
ترسیده، وحشت زده حمایل افکنده
بیوگی، شرمزدگی، گوشه گیری
ناسزا گفتن
سلاح و جامه از خود انداختن
کلانشکمی، نابودی، خوار گشت
یگانه شدن، یکتا شدن
رفتار گرانبار
جنبیدن
وحشتناک، وحشت انگیز، ترسناک، اندوه آور
تنها و یگانه بودن، یگانه شدن، تنها باقی ماندن
آویختن شمشیر یا حمایل به شانه، جامه به دوش افکندن
هرآنچه سبب شود اندوه و ملالت را، وحشتناک
تاب طاقت توانایی، تن بدن جثه، توشه زاد قوت لا یموت
تاب، طاقت، توانایی، نیرو، برای مثال چو بگسست زنجیر بی توش گشت / بیفتاد و از درد بی هوش گشت (فردوسی - ۵/۱۹۸) ، تن، بدن، جثه، توشه، زاد، خوراک به قدر حاجت
جانوران بیابانی، و دشتی
تاب، طاقت، نیرو، تن، بدن، خوراک، لوازم زندگی
جانوران بیابانی
جمع توحش
وحشت دارنده، دلتنگ و آزرده از کسی، وحشتناک
جمع متوحش در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
مونث متوحش
جمع مستوحش در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
مونث مستوحش
دلتنگ و آزرده