جدول جو
جدول جو

معنی توتلی - جستجوی لغت در جدول جو

توتلی
دهی از دهستان جرگلان است که در بخش مانۀ شهرستان بجنورد واقع است و 315 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توالی
تصویر توالی
پیاپی رسیدن، یکی پس از دیگری آمدن، پی در پی بودن، پشت سر هم قرار داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توتکی
تصویر توتکی
گنجینه، مخزن، خزانه، در دورۀ سامانیان، واحد شمارش پول، درم، برای مثال به ابر رحمت ماند همیشه کفّ امیر / چگونه ابر کجا توتکیش باران است (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۵۳)
فرهنگ فارسی عمید
بره ای که در شکم میش است و پیش از آنکه زاییده شود مادرش را بکشند و آن را بیرون بیاورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاتلی
تصویر تاتلی
سفره، دستارخوان، برای مثال چو خوردم تاتلی برداشت از پیش / دعا و شکر نعمت کرد درویش (شیخ جنید - لغتنامه - تاتلی)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توتی
تصویر توتی
طوطی، پرنده ای با پرهای سبز و سرخ و منقار خمیده که می تواند بعضی اصوات را تقلید کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تولی
تصویر تولی
تولا، دوستی، مقابل تبرا، در فقه دوستی با دوستان علی بن ابی طالب و فرزندانش
فرهنگ فارسی عمید
(تَ وَلْ لَ لی)
دهی از دهستان میان دربند است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه واقع است. و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تِ تِ)
هندی چوچی. (الفاظ الادویه ص 72). نوعی سداب که در دفع نوبه بکار میبرند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَجْ جُ)
لرزان بودن. ناپایدار بودن. تلوتلو خوردن. (از دزی ج 1 ص 154)
لغت نامه دهخدا
یکی از فرزندان ترک بن یافث است: در مجمل التواریخ والقصص آرد: گویند توتل روزی به شکارگاه فرودآمد و چیزی همی خورد زمین آن نمک بود، لقمه از دستش بیفتاد از زمین برگرفت و بخورد، طعام آن خوشتر یافت از آن بفرمود تا برگرفته و بیاوردند و به خوردنی درکردند و این رسم بماند. والله اعلم بذلک. (مجمل التواریخ چ بهار ص 100)
لغت نامه دهخدا
توتک است و معرب آن توطی (کذا) است، (فرهنگ جهانگیری)، مرغ معروف که طوطی گویند، (فرهنگ رشیدی)، طوطی، (برهان) (ناظم الاطباء)، رجوع به طوطی شود، جهاز، کشتی، (برهان) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری)، کشتی، و شاهد آن به نظر نرسید و در قاموس نوتی (به ضم نون) بمعنی کشتی بان گفته، (فرهنگ رشیدی)، در جهانگیری گفته توتی جهاز وکشتی، شاهد آن بنظر نرسیده ... (انجمن آرا) (آنندراج)، قسمی قایق که در نیزار سیستان برای حمل مال التجاره از مرداب بکار برند، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، جهاز عروس و رخت عروس، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَلْ لَ لی)
طایفه ای از طوایف ایل قشقائی. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 83)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
سفره و دستار خوان را گویند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). دستار خوان باشد. (فرهنگ جهانگیری). دستر خوان. ساروق:
چو خوردم تاتلی برداشت از پیش
دعا و شکر نعمت کرد درویش.
شیخ جنید خلخالی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(تو تَ)
درمی بوده است از پیش چون کژکی و فنجی. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 527). یک قسم درمی که در قدیم رایج بوده و توبکی نیز گویند. (ناظم الاطباء). قسمی زر مسکوک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
به ابر رحمت ماند همیشه کف ّامیر
چگونه ابرکجا توتکیش باران است.
عماره.
رجوع به توبکی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ لا)
توزلاء. رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ)
رفتار نهفته در عقب پرده یا در عقب هر چیز دیگر که شخص را از نظر مخفی سازد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
پیاپی شدن. (دهار) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تتابع. (یادداشت بخطمرحوم دهخدا). یقال: توالی علیه شهران، ای تتابعا وتوالت علی ّ کتب فلان، اذا تتابعت. (اقرب الموارد).
- علی التوالی، پی درپی. پیاپی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
، به خشک شدن درآمدن خرمای تر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جدا کردن بز از گوسپندان، و در نوادر الاعراب: توالیت مالی و امتزت مالی بمعنی واحد. قال الازهری: جعلت هذه الاحرف واقعه و الظاهر منهااللزوم. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح هیئت) حرکت افلاک سبعۀ سیاره که از مغرب به سوی مشرق است به ترتیب پیاپی بودن بروج از حمل و ثور تا حوت، چنانکه هرروزه از حرکت خاص قمر معاینه می شود و این حرکت خلاف حرکت فلک الافلاک است که دایم از مشرق به سوی مغرب می باشد و این حرکت خلاف التوالی، سریعتر است از حرکت توالی، و بودن روز و شب تعلق به حرکت فلک الافلاک دارد. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). نزد اهل هیئت ترتیب بروج از حمل تا حوت باشد و این توالی از مغرب به جانب مشرق صورت گیرد، و عکس این ترتیب را خلاف توالی نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به توالی بروج و بروج شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تتبع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). در پی چیزی شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : تتلیت حقی، ای تتبعته حتی استوفیته . (اقرب الموارد). تتلیت حقی حتی استوفیته، ای تتبعته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از ’ت ل و’، سرین ها و کفلهای اسب و یا دم و هر دو پای آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اعجاز. (اقرب الموارد) ، دنبالهای هودج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دنبالهای خیل: التوالی من الخیل، مآخیرها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تولی
تصویر تولی
دوستی مهر ورزی، جانشین کردن، امید بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توتی
تصویر توتی
طوطی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توتکی
تصویر توتکی
درمی بوده در عهد سامانیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاتلی
تصویر تاتلی
سفره دستار خوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توالی
تصویر توالی
پیاپی شدن، تتابع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توتل
تصویر توتل
پایدار بودن، تلو تلو خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تولی
تصویر تولی
پشت کردن، برگشتن، برگشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تولی
تصویر تولی
((تَ وَ لّ))
دوستی کردن، ولی قرار دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توالی
تصویر توالی
((تَ))
پیاپی رسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاتلی
تصویر تاتلی
((تِ لِ))
سفره، خوان
فرهنگ فارسی معین
تسلسل، تناوب، تواتر، پیاپی رسیدن، دمادم شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چوبی به شکل قلاب ماهی گیری که آن را با طناب در وسط اتاق مخصوص
فرهنگ گویش مازندرانی
ساقه ی گیاه خشک شده
فرهنگ گویش مازندرانی
آویزان
فرهنگ گویش مازندرانی
وسیله ای در گهواره که آلت تناسلی پسر بچه را در آن می گذارند
فرهنگ گویش مازندرانی