جدول جو
جدول جو

معنی توبند - جستجوی لغت در جدول جو

توبند
جانوری از راسته ی ملخ ها با نام انگلیسی mantis
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبند
تصویر تبند
مکر، حیله، محیل، مکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روبند
تصویر روبند
روبنده، پارچه ای مستطیل شکل برای پوشاندن صورت، نقاب، روبند
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
روی بند اسب که او را از مگس نگه دارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ)
پارچه ای باشد که آنرا تر کنند و بر زخم کارد و شمشیر و امثال آن بندند. (برهان) (از ناظم الاطباء). پارچه ای باشد که آنرا تر کنند و بر زخم کارد و شمشیر و مثال آن بندند تا خون بایستد. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ)
کمری را گویند که از ابریشم و یا پشم شتر و امثال آن ببافند و بر یک سر آن تکمه یا مهره و بر سر دیگر آن انگله اندازند تا بر میان بند شود. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) :
سنگ تکبند قلندر کشتی تجرید را
از پی تسکین به بحر بی نوایی لنگر است.
جامی (از فرهنگ رشیدی).
بسته تکبند کهربا بمیان
در چمن شد مگر قلندر گل.
وحشی (از آنندراج).
همه چیز تو محبوبانه و عاشق خوش است اما
قیامت گر قبای چست و تکبندی دلاویز است.
فغانی (ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی از دهستان مشکین باختری است که در بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر واقع است و 163 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ)
ده کوچکی است از دهستان فروغق که در بخش ششتمد شهرستان سبزوار و در 42 هزارگزی باختر مشهد قرار دارد. جلگه و گرمسیر است و 335 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آنجا غله و زیره و شغل اهالی زراعت و کرباسبافی است راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نقاب. (برهان قاطع) (آنندراج). پارچه ای که زنان در بیرون خانه بر رواندازند. (فرهنگ نظام). پارچۀ سفیدی مربعمستطیل که میان آن را از یک طرف مشبک کرده اند و زنان جهت رو گرفتن آن را بر روی بندند به نحوی که قطعۀ مشبک محاذی چشمها واقع شود تا مانع از دیدن نگردد. (از ناظم الاطباء). چیزی که زنان بر رو اندازند و نقاب نیز گویند و بزبان بغداد (کذا) پیچه خوانند و آن چیزی (است) که از موی دم اسبان بافند و زنان بر رو کشند. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی). و صاحب قاموس کتاب مقدس آرد: پوششی بود که زنان مصری آن را برای حفظ صورت خوداستعمال میکردند و دور نیست که همان روبندی باشد که اکنون در مشرق معمول است - انتهی. پارچۀ سپید و درازی که زنان در مقابل روی می انداختند و محاذی چشمان چشمه های ریزی داشت که بوسیلۀ آنها میدیدند. (یادداشت مؤلف). روبنده. روی بند. برقع. شب پوش:
رفت جوحی چادر و روبند ساخت
در میان آن نهان شد ناشناخت.
مولوی.
دل زمعجر روبند گوش داشت دانستم
چشم بند زردوزی می برد به پیشانی.
نظام قاری (دیوان البسه ص 114).
و رجوع به روبنده و روی بند شود
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ)
حاشیۀ دوتایی و حاشیۀ جفت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ دَ)
دهی است از دهستان شهوار بخش میناب شهرستان بندرعباس، در جلگۀ گرمسیری واقع است و 200 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه، محصولش غلات و خرما و مرکبات، شغل مردمش زراعت است. مزارع قدمگاه و زیرقلعه جزء این ده است
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان حومه بخش رامسر است که در شهرستان تنکابن واقع است و 190 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
پارچه ای که زنان به وسیله آن صورت خود را پوشانند روی بند نقاب، پنام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبند
تصویر روبند
((بَ))
پارچه ای که زنان به وسیله آن صورت خود را پوشانند
فرهنگ فارسی معین
برقع، غشا، ماسک، نقاب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
طناب های دو طرف ننو
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع نشتای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی