جدول جو
جدول جو

معنی توبال - جستجوی لغت در جدول جو

توبال
ریزه هایی که از مس یا آهن تفته هنگام کوبیدن و چکش زدن آن می ریزد، براده
فرهنگ فارسی عمید
توبال
توپال، بمعنی مس باشد که به عربی نحاس گویند و براده و سونش مس و نقره و امثال آن را نیز گفته اند و بعضی گویند مس و آهن و امثال آن را چون بتابند و چکوش و پتک بر آن زنند ریزه هائی که از آن می ریزد و می پاشد آنها را توبال می گویند، و این اصح است، چه توبال النحاس، ریزه هائی را گویند که بوقت چکوش زدن از مس تافته می پاشد و آن را پوست مس می گویند و آن لطیف تر از مس سوخته است، و همچنین توبال الحدید آنچه از آهن تفته ریزد، گویند اگرتوبال و برادۀ آهن بر کسی بندند که در خواب دندان به دندان بساید و بکراجد دیگر آن فعل نکند و اگر از آن قدری در شراب به زهر آمیخته ریزند زهر را بخود کشد و اگر آن شراب را بخورند زیان نکند، (برهان) (آنندراج)، معرب توپال، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، معرب از تفال فارسی است و آن چیزی است که از مس و آهن تفته در حین کوفتن آن ریزد، از مطلق او مراد توبال مس است ... (تحفۀ حکیم مؤمن)، برادۀ مس و آهن، (غیاث اللغات)، توبال النحاس و الحدید، چیزی است که از مس وآهن در حین کوفتن آن ریزد، (منتهی الارب) (از المنجد) (از اقرب الموارد)، و نوشیدن یک مثقال از آن در آب و عسل مسهل بلغم است، (منتهی الارب)، فارسی است، (ازالمنجد) (از اقرب الموارد)، رجوع به ترجمه ضریر انطاکی ص 102 و الجماهر بیرونی ص 251 و ترجمه صیدنه و تحفۀ حکیم مؤمن و الابنیه عن حقایق الادویه و بحر الجواهر و مفردات ابن بیطار و قانون ابوعلی سینا شود
لغت نامه دهخدا
توبال
پارسی تازی گشته توپال (فلز) سونش ریزه ها که از چکش زدن یاسوهان کردن توپال فرو می ریزد کف ریزه های مس و آهن تفته که بر اثر کوبیدن و چکش زدن ریزد سوتش
فرهنگ لغت هوشیار
توبال
ریزه هایی از مس و آهن تفته که بر اثر کوبیدن و چکش زدن بریزد، توپال
تصویری از توبال
تصویر توبال
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تابال
تصویر تابال
(پسرانه)
نام فرمانداری ایرانی در زمان کوروش پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
یخچال طبیعی که در کوه ها و مکان های مرتفع و دره هایی که دارای برف های دائمی و در معرض وزش بادهای سرد هستند تشکیل می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توپال
تصویر توپال
توبال، ریزه هایی که از مس یا آهن تفته هنگام کوبیدن و چکش زدن آن می ریزد، براده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توبان
تصویر توبان
تنبان، تنکه، شلوار کوتاه که کشتی گیران هنگام ورزش می پوشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوبال
تصویر دوبال
دوال، تسمه، تسمۀ ستبر، تسمۀ رکاب، تسمۀ کمر، کمربند، تازیانه که از چرم بافته شود، تسمۀ چرمی که با آن طبل بنوازند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوبال
تصویر کوبال
کوپال، گرز، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، گرزه، دبوس، لخت، چماق، سرپاش، سرکوبه، عمود، مقمعه، گردن ستبر و بر و بازوی قوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توابل
تصویر توابل
ادویه ها، گیاهانی که برای خوش طعم، خوش مزه یا خوش بو کردن غذا به کار می روند، در پزشکی دواها
فرهنگ فارسی عمید
تخته های باریک و نازک که به تیرهای سقف اتاق می کوبند و روی آن کاهگل و گچ می مالند
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بِ)
جمع واژۀ تابل و تابل و توبل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مصالح طعام، مثل زیره وقرنفل و فلفل و غیره. (غیاث اللغات) (آنندراج). اشیاء خشکی است که در دیگ کنند جهت خوش طعمی غذا. (از بحر الجواهر). اسم اصطلاحی ادویۀ یابسه است که در اطعمه کنند مثل گشنیز و زیره و امثال آن. (تحفۀ حکیم مؤمن). چیزهایی است که برای خوش طعمی یا خوش بوئی در طعام کنند چون گشنیز و زیره و نعناع و شبت و امثال آن.آنچه از یابسات که بدان غذا را خوشبوی کنند. و از ابزار بدان جدا شود که توابل خشک و ابزار تر باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : در طبیخ ایشان توابل گرم بیش باید کرد چون پلپل و خردل و زیره و کرویا و سیر. (ذخیرۀ خوارزمشاهی از یادداشت ایضاً) ... و توابل گرم چون پلپل و زنجبیل و دارچین و بجای آب ماءالعسل... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). قدید به سبب توابل که بر وی کرده باشند گرمتر باشد (از نمک سود) ... واگر نخست گوشت تازه را یک شب به سرکه اندر نهند پس دیگر روز توابل کنند بدان گرمی نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دفع مضرت (شراب سپید و تنک) با سپیدباها و توابل و تباهه خشک (؟) کنند تا زیان ندارد. (نوروزنامۀ منسوب به خیام). دفع مضرتش با گوشتابه و قلیه با توابل و افزار بسیار کنند. (نوروزنامه ایضاً). رجوع به تابل و توبل شود
لغت نامه دهخدا
حاکم ایرانی سارد: پاک تیاس همینکه کورش را دور دید دعوی استقلال کرد و چون خزانۀ کرزوس راکورش باو سپرده بود مردم سواحل را با خود همراه کرده سپاهی ترتیب داد بعد به سارد رفته تابال حاکم ایرانی را در ارگ محاصره کرد ... (ایران باستان ص 291)
لغت نامه دهخدا
شلواری بود تنگ، کشتی گیران دارند، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 367)، تنبان چرمی که کشتی گیران پوشند، (برهان) (از ناظم الاطباء)، شلواری است از پوست که کشتی گیران پوشند، (اوبهی)، شلواری تنگ که کشتی گیران دارند و به تازی تبان گویند، (صحاح الفرس)، تنبان، (شرفنامۀ منیری)، شلوار، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
یارم خبر آورد که یکی توبان کرده ست
مر خفتن شب را ز دبیقی نکو و پاک،
منجیک (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 367)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بهنام پازکی است که در بخش ورامین شهرستان تهران واقع است و 450 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُو)
نام حوضی از یخ طبیعی به البرز به شمال تهران. توسعاً هر حوض طبیعی یخ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). گردنه ایست بین شهرستانک و تهران. رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
ریزۀ زر و سیم و مس و امثال آن باشد و آنرا براده نیز گویند، (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی)، همان توبال به بای موحده است، (برهان) (آنندراج)، ریزه های زر و سیم و آهن و مس، توبال، (ناظم الاطباء)، اما در قاموس بالضم و بای تازی، ریزۀ مس و آهن که در وقت کوفتن جدا شود و بنابراین عربی خواهد بود یا معرب کرده اند، (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پژمریدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و اما الزهر فیجب ان یجتنی بعد الفقح التام قبل التذبال و السقوط. (کتاب دوم قانون ابوعلی سینا ص 152 س 12). و کلما کانت الاصول.... اقل تذبالاً... فهو فاضل جداً. (همان کتاب ص 152 س 23)
لغت نامه دهخدا
چوبهای باریک و پهن که با میخهای آهنین کوچک آنها را بر روی تیرهای سقف اطاق بکوبند تا همه پوشش برابر و یکسان گردد و سپس آن را با گچ اندود کرده سفید کنند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُو)
یخچال طبیعی بر قلل کوههای بلند. یخچالهای طبیعی. جائی ازکوهستان که در آن یخ طبیعی از قدیم گرد شده باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تابال
تصویر تابال
تنه درخت
فرهنگ لغت هوشیار
یخچال طبیعی، جائی از کوهستان که در آن یخ طبیعی از قدیم گرد شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
چوبهای باریک و پهن که با میخهای آهنین کوچک آنها را بر روی تیرهای سقف بکوبند و سپس آن را با گچ سفید کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توابل
تصویر توابل
دیگ افراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توبان
تصویر توبان
شلوار، تنکه، شلوار کوتاه کشتی گیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توپال
تصویر توپال
ریزه های مس و آهن تفته که بر اثر کوبیدن و چکش زدن ریزد سوتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبال
تصویر تنبال
کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توابل
تصویر توابل
((تَ بِ))
جمع تابل، ادویه هایی که در غذا می ریزند، مانند، فلفل، زیره
فرهنگ فارسی معین
تخته های نازک و باریکی که به سقف اتاق می کوبند و سپس روی آن را کاهگل و گچ می مالند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوبال
تصویر دوبال
((دُ))
مکر، حیله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توبان
تصویر توبان
شلوار، تنکه، شلوار کوتاه که کشتی گیران هنگام کشتی پوشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توپال
تصویر توپال
ریزه هایی از مس و آهن تفته که بر اثر کوبیدن و چکش زدن بریزد، توبال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توچال
تصویر توچال
((تُ))
یخچال طبیعی در کوه ها و دره هایی که برف های دایمی دارند، نام یکی از کوه های رشته کوه البرز در شمال تهران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توپال
تصویر توپال
فلز
فرهنگ واژه فارسی سره