جدول جو
جدول جو

معنی توانایی - جستجوی لغت در جدول جو

توانایی
نیرومندی، زورمندی، قدرت
تصویری از توانایی
تصویر توانایی
فرهنگ فارسی عمید
توانایی
نیرومندی، اقتدار قدرت
تصویری از توانایی
تصویر توانایی
فرهنگ لغت هوشیار
توانایی
نیرومندی، قدرت
تصویری از توانایی
تصویر توانایی
فرهنگ فارسی معین
توانایی
قابلیت، طاقت، قدرت، استعداد، امکان، اختیار
تصویری از توانایی
تصویر توانایی
فرهنگ واژه فارسی سره
توانایی
استطاعت، اقتدار، تسلط، توانمندی، پرتوانی، طاقت، عرضه، قدرت، قوا، قوه، مقاومت، نفوذ، نیرو، وسع
متضاد: ناتوانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
توانایی
قدرةً
تصویری از توانایی
تصویر توانایی
دیکشنری فارسی به عربی
توانایی
Ability
تصویری از توانایی
تصویر توانایی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
توانایی
capacité
تصویری از توانایی
تصویر توانایی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
توانایی
abilità
تصویری از توانایی
تصویر توانایی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
توانایی
صلاحیت
تصویری از توانایی
تصویر توانایی
دیکشنری فارسی به اردو
توانایی
способность
تصویری از توانایی
تصویر توانایی
دیکشنری فارسی به روسی
توانایی
Fähigkeit
تصویری از توانایی
تصویر توانایی
دیکشنری فارسی به آلمانی
توانایی
здатність
تصویری از توانایی
تصویر توانایی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
توانایی
zdolność
تصویری از توانایی
تصویر توانایی
دیکشنری فارسی به لهستانی
توانایی
能力
تصویری از توانایی
تصویر توانایی
دیکشنری فارسی به چینی
توانایی
ক্ষমতা
تصویری از توانایی
تصویر توانایی
دیکشنری فارسی به بنگالی
توانایی
habilidad
تصویری از توانایی
تصویر توانایی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
توانایی
uwezo
تصویری از توانایی
تصویر توانایی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
توانایی
yetenek
تصویری از توانایی
تصویر توانایی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
توانایی
능력
تصویری از توانایی
تصویر توانایی
دیکشنری فارسی به کره ای
توانایی
能力
تصویری از توانایی
تصویر توانایی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
توانایی
יכולת
تصویری از توانایی
تصویر توانایی
دیکشنری فارسی به عبری
توانایی
habilidade
تصویری از توانایی
تصویر توانایی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
توانایی
kemampuan
تصویری از توانایی
تصویر توانایی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
توانایی
ความสามารถ
تصویری از توانایی
تصویر توانایی
دیکشنری فارسی به تایلندی
توانایی
vaardigheid
تصویری از توانایی
تصویر توانایی
دیکشنری فارسی به هلندی
توانایی
क्षमता
تصویری از توانایی
تصویر توانایی
دیکشنری فارسی به هندی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناتوانایی
تصویر ناتوانایی
ضعف و سستی، کم زوری
فرهنگ فارسی عمید
(تُ / تَ)
نیرومندی. اقتدار. قدرت. (فرهنگ فارسی معین). قوت و قدرت و زور و دست. (ناظم الاطباء). طاقت. (دهار). مقدرت. تیو. تاب. توان. طاقت. وسع. جهد. مجهود. قدرت. اقتدار. استطاعت. خلاف ناتوانی، و با داشتن و دادن صرف شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
درم سایه و روح دانائی است
درم گرد کن تا توانائی است.
ابوشکور.
بزرگی و شاهی و فرخندگی
توانائی و فر و زیبندگی.
دقیقی.
که یزدان ز ناچیز، چیز آفرید
بدان تا توانائی آید پدید.
فردوسی.
زمین و زمان و مکان آفرید
توانائی و ناتوان آفرید.
فردوسی.
توانائی او راست، مابنده ایم
همه راستیهاش گوینده ایم.
فردوسی.
از آن پس که چندان بدش ناز و کام
توانائی و لشکر و گنج و نام
ز گیتی یکی غار بگزید راست
چه دانست کآن هنگ دام بلاست ؟
فردوسی.
با توانائی و با جود، کم آمیزد حلم
خواجه بوسهل توانا وجواد است و حلیم.
فرخی.
از بزرگی و توانائی واز جاه و شرف
رایت او برگذشته زآسمان هفتمین.
فرخی.
ایزد آن بارخدای به سخا را بدهاد
گنج قارون و بزرگی و توانائی جم.
فرخی.
کسی را که روزیت بر دست اوست
توانائی دست او دار دوست.
اسدی.
غره مشو به زور و توانائی
کآخر ضعیفی است توانا را.
ناصرخسرو.
خردمندان در حال... توانائی و استعلا از جنگ عزلت گرفته اند. (کلیله و دمنه).
نام هر دو زنده داری و توانائیت هست
تا سخن را پرورانی و سخا را گستری.
سوزنی.
نی نی از بود تو نتوان تحفه ساخت
تحفه بر قدر توانائی فرست.
خاقانی.
هرکه در او جوهر دانائی است
بر همه کاریش توانائی است.
نظامی.
هرکه در حال توانائی نکوئی نکند در وقت ناتوانی سختی بیند. (گلستان).
جائی نرسد کس به توانائی خویش
الا تو چراغ رحمتش داری پیش.
سعدی.
دریغ بازوی سرپنجگی که برپیچد
ستیز دور فلک ساعد توانائی.
سعدی.
راست گفتی که فرج یابی اگر صبر کنی
صبر نیک است کسی را که توانائی هست.
سعدی.
دائم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانائی.
حافظ.
، نزد صوفیه، صفت فاعل مختاری بود جان افزا، یعنی ممد حیات بود، مثل آب حیات. (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به توان و توانا و توانستن و ترکیبهای این کلمات شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از توانگری
تصویر توانگری
توانایی قدرت، زورمندی، قوت، ثروتمندی، مالداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماشایی
تصویر تماشایی
غوشا لشتا
فرهنگ لغت هوشیار
روشنی مقابل تاریکی، جوهریست که در داروهای چشم بکار میرفت مرقشیشا حجرالنور
فرهنگ لغت هوشیار
عاجزی ضعیفی عدم قدرت مقابل توانایی: چنان ضعیف ببودم بزیر بار فراق که نیست طاقت آهم زناتوانایی. (نزاری قهستانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روشنایی
تصویر روشنایی
برق، نور
فرهنگ واژه فارسی سره
توانمندی، انرژی، نشاط
دیکشنری اردو به فارسی