جمع واژۀ فاصله، میزان دوری دو یا چند چیز یا چند نفر از هم، مسافت، زمان میان دو رویداد مثلاً در فاصلهٴ این سال ها فرانسهٴ خود را تکمیل کرد، جدایی، دوری، در موسیقی اختلاف زیروبمی دو نت نسبت به یکدیگر
جمعِ واژۀ فاصله، میزان دوری دو یا چند چیز یا چند نفر از هم، مسافت، زمان میان دو رویداد مثلاً در فاصلهٴ این سال ها فرانسهٴ خود را تکمیل کرد، جدایی، دوری، در موسیقی اختلاف زیروبمی دو نت نسبت به یکدیگر
ترک دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ترک گفتن کسی را و یاری او نکردن. (از اقرب الموارد) ، بر یکدیگر اتکال کردن. (مجمل اللغه از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بر یکدیگر اعتماد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
ترک دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ترک گفتن کسی را و یاری او نکردن. (از اقرب الموارد) ، بر یکدیگر اتکال کردن. (مجمل اللغه از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بر یکدیگر اعتماد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
جمع واژۀ تابل و تابل و توبل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مصالح طعام، مثل زیره وقرنفل و فلفل و غیره. (غیاث اللغات) (آنندراج). اشیاء خشکی است که در دیگ کنند جهت خوش طعمی غذا. (از بحر الجواهر). اسم اصطلاحی ادویۀ یابسه است که در اطعمه کنند مثل گشنیز و زیره و امثال آن. (تحفۀ حکیم مؤمن). چیزهایی است که برای خوش طعمی یا خوش بوئی در طعام کنند چون گشنیز و زیره و نعناع و شبت و امثال آن.آنچه از یابسات که بدان غذا را خوشبوی کنند. و از ابزار بدان جدا شود که توابل خشک و ابزار تر باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : در طبیخ ایشان توابل گرم بیش باید کرد چون پلپل و خردل و زیره و کرویا و سیر. (ذخیرۀ خوارزمشاهی از یادداشت ایضاً) ... و توابل گرم چون پلپل و زنجبیل و دارچین و بجای آب ماءالعسل... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). قدید به سبب توابل که بر وی کرده باشند گرمتر باشد (از نمک سود) ... واگر نخست گوشت تازه را یک شب به سرکه اندر نهند پس دیگر روز توابل کنند بدان گرمی نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دفع مضرت (شراب سپید و تنک) با سپیدباها و توابل و تباهه خشک (؟) کنند تا زیان ندارد. (نوروزنامۀ منسوب به خیام). دفع مضرتش با گوشتابه و قلیه با توابل و افزار بسیار کنند. (نوروزنامه ایضاً). رجوع به تابل و توبل شود
جَمعِ واژۀ تابِل و تابَل و توبَل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مصالح طعام، مثل زیره وقرنفل و فلفل و غیره. (غیاث اللغات) (آنندراج). اشیاء خشکی است که در دیگ کنند جهت خوش طعمی غذا. (از بحر الجواهر). اسم اصطلاحی ادویۀ یابسه است که در اطعمه کنند مثل گشنیز و زیره و امثال آن. (تحفۀ حکیم مؤمن). چیزهایی است که برای خوش طعمی یا خوش بوئی در طعام کنند چون گشنیز و زیره و نعناع و شبت و امثال آن.آنچه از یابسات که بدان غذا را خوشبوی کنند. و از ابزار بدان جدا شود که توابل خشک و ابزار تر باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : در طبیخ ایشان توابل گرم بیش باید کرد چون پلپل و خردل و زیره و کرویا و سیر. (ذخیرۀ خوارزمشاهی از یادداشت ایضاً) ... و توابل گرم چون پلپل و زنجبیل و دارچین و بجای آب ماءالعسل... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). قدید به سبب توابل که بر وی کرده باشند گرمتر باشد (از نمک سود) ... واگر نخست گوشت تازه را یک شب به سرکه اندر نهند پس دیگر روز توابل کنند بدان گرمی نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دفع مضرت (شراب سپید و تنک) با سپیدباها و توابل و تباهه خشک (؟) کنند تا زیان ندارد. (نوروزنامۀ منسوب به خیام). دفع مضرتش با گوشتابه و قلیه با توابل و افزار بسیار کنند. (نوروزنامه ایضاً). رجوع به تابل و توبل شود
بهم وصف کردن. (زوزنی). با هم صفت کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وصف چیزی کردن بعضی برای بعضی، یقال: هذا واعظ یتواصفونه و هو شی ٔ متواصف. (از اقرب الموارد)
بهم وصف کردن. (زوزنی). با هم صفت کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وصف چیزی کردن بعضی برای بعضی، یقال: هذا واعظ یتواصفونه و هو شی ٔ متواصف. (از اقرب الموارد)
یکدیگر را وصیت کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). یکدیگر را اندرز و وصیت کردن، منه قوله تعالی: اء تواصوا به، ای اوصی به اولهم آخرهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، درهم پیوسته روییدن گیاه زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
یکدیگر را وصیت کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). یکدیگر را اندرز و وصیت کردن، منه قوله تعالی: اءَ تواصَوا به، ای اوصی به اولهم آخرهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، درهم پیوسته روییدن گیاه زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
جمع واژۀ حوصله. (ناظم الاطباء) (زمخشری). و آن مرغی است بسیارخوار بزرگ حوصله و این جمع را فارسی زبانان بجای مفرد بکار برند، همان مرغ. مرغی است سپید که اکثر بر کنارۀ آبها نشیند و چون حوصلۀ نهایت کلان دارد، بر واحد اطلاق آن جمع کرده اند چه در حقیقت حواصل جمع حوصله است. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : عماری از بر ترکی تو گفتی که طاووس است از پشت حواصل. منوچهری. زرین همای چتر سپهر است بال تو بی بال چون حواصل آگین چه مانده ای. خاقانی. و رجوع به بحر الجواهر و ابن بیطار و تحفۀ حکیم مؤمن و ذخیرۀ خوارزمشاهی شود، پوستین و جامه ای که از پوست حواصل سازند
جَمعِ واژۀ حوصله. (ناظم الاطباء) (زمخشری). و آن مرغی است بسیارخوار بزرگ حوصله و این جمع را فارسی زبانان بجای مفرد بکار برند، همان مرغ. مرغی است سپید که اکثر بر کنارۀ آبها نشیند و چون حوصلۀ نهایت کلان دارد، بر واحد اطلاق آن جمع کرده اند چه در حقیقت حواصل جمع حوصله است. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : عماری از بر ترکی تو گفتی که طاووس است از پشت حواصل. منوچهری. زرین همای چتر سپهر است بال تو بی بال چون حواصل آگین چه مانده ای. خاقانی. و رجوع به بحر الجواهر و ابن بیطار و تحفۀ حکیم مؤمن و ذخیرۀ خوارزمشاهی شود، پوستین و جامه ای که از پوست حواصل سازند
جمع واژۀ فاصله. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کلمه های اواخر آیات قرآن مجید که بمنزلۀ قوافی در شعر است. (غیاث از منتخب). سجع قرآن را برای احترام اسجاع نگویند و فواصل خوانند. (یادداشت مؤلف)
جَمعِ واژۀ فاصله. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کلمه های اواخر آیات قرآن مجید که بمنزلۀ قوافی در شعر است. (غیاث از منتخب). سجع قرآن را برای احترام اسجاع نگویند و فواصل خوانند. (یادداشت مؤلف)
پیوستگی کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پیوسته و به یکدیگر بند کرده شده و پیوسته و متصل با دیگری. و رجوع به تواصل شود، رسیده، بیرون آمده. (ناظم الاطباء)
پیوستگی کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پیوسته و به یکدیگر بند کرده شده و پیوسته و متصل با دیگری. و رجوع به تواصل شود، رسیده، بیرون آمده. (ناظم الاطباء)