جدول جو
جدول جو

معنی تهییج - جستجوی لغت در جدول جو

تهییج
به هیجان آوردن، برانگیختن، به جنبش درآوردن
تصویری از تهییج
تصویر تهییج
فرهنگ فارسی عمید
تهییج
(تَ)
برانگیختن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برآغالیدن. برآغالانیدن. افژولیدن. انگیختن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). یقال: هیّج بینهما الشر. (اقرب الموارد) : و قومی که نه بر جاده بودند و تهییج فتن می کرده فرمود تا... (جهانگشای جوینی) ، حرکت دادن، خشک کردن باد گیاه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تهییج
برانگیختن، حرکت دادن
تصویری از تهییج
تصویر تهییج
فرهنگ لغت هوشیار
تهییج
((تَ))
برانگیختن، به هیجان آوردن
تصویری از تهییج
تصویر تهییج
فرهنگ فارسی معین
تهییج
اغوا، برانگیختگی، تحریک، تشویق، جنب وجوش، شور، شوق زدگی، هیجان زدگی، برانگیختن، به هیجان آوردن، شوراندن، به هیجان آمدن، برانگیخته شدن، هیجان زده کردن، به هیجان آوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تهیج
تصویر تهیج
به هیجان آمدن، برانگیخته شدن، جنبیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تهایج
تصویر تهایج
با هم برجستن به کارزار، با هم به کارزار برخاستن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
افکندن دیوار و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). تهیر. تهور. (اقرب الموارد). رجوع به تهور و تهیر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ سَ ت تُ)
شتافتن، چاه کندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تهویک شود
لغت نامه دهخدا
(تَ زَوْ وُ)
نیکو نکردن پاسبانی و رعی شتران خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
با هیبت گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). مهیب گردانیدن چیزی را نزد کسی. یقال: هیبت الشی ٔ الیه، ای جعلته مهیباً عنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کسی را به بانگ خواندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بانگ کردن و خواندن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زیادت کردن چربش را در هریسه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برانگیختن تکه را بر آلیز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
اصلاح کردن، حرکت دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رنج رسانیدن، بیم کردن، شتافتن، زجر کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به هاد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تهییج. (اقرب الموارد). رجوع به تهییج شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نیکو کردن باران زمین را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چرب کردن ثرید. (تاج المصادر بیهقی). افزودن چربش را در اشکنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
احاطه کردن باغ را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سیاج ساختن دیواررا. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). احاطه کردن مو را. (از المنجد). و رجوع به تسیﱡج و سیاج شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فروریختن خاک و ریگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ زُ)
نیک راندن شتر را چنانکه سرگشته گردد از سختی گرما. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بانگ بر سباع زدن. (تاج المصادر بیهقی). بانگ برزدن و زجر کردن سباع را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قال رؤبه: هرج فارتد ارتداد الاکمه. (اقرب الموارد) ، به شارب رسیدن نبیذ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: هرجت النبیذ فلاناً، یعنی دریافت نبیذ فلان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، هرّج فی الحدیث: مزح و اتی ما یضحک منه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَفْ فی)
چشم به گو فروشدن. (تاج المصادر بیهقی). به مغاک فرورفتن چشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گرفتن آتش چنانکه صدای آن شنیده شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَزَ وُ)
آماسیدن پستان ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برآماهیدن. (تاج المصادر بیهقی). توریم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَحْ حُ)
بر یکدیگر آغالیده شدن. (زوزنی). با هم برجستن به کارزار. یقال: تهایجوا، اذا تواثبو اللقتال و تحرکوا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَهَُ)
برخاستن باد و گرد و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی). گرد برخاستن. (زوزنی). برخاستن باد و غبار و غیره. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، برانگیخته گردیدن و جنبیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تا اوباش و غوغا را از تهیج حرب و فتنه باز دارند. (سندبادنامه ص 202). رجوع به تهییج شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سراییدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تهیج
تصویر تهیج
به هیجان آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهییجات
تصویر تهییجات
جمع تهییج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهزیج
تصویر تهزیج
سراییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهایج
تصویر تهایج
با هم برجستن به کارزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهییت
تصویر تهییت
بانگ کردن و خواندن کسیرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهیید
تصویر تهیید
اصلاح کردن، رنج رسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهییل
تصویر تهییل
فرو ریختن خاک و ریگ را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهییج کردن
تصویر تهییج کردن
برانگیختن تحریک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهیج
تصویر تهیج
((تَ هَ یُّ))
برانگیخته شدن، به هیجان آمدن، برانگیختگی، هیجان، جمع تهیجات
فرهنگ فارسی معین