مابین شکم و پهلو را گویند. (برهان) (انجمن آرا). به معنی کمر و آن جائی است نرم بالای استخوان سرین و زیر استخوانهای پهلو. (از غیاث اللغات). بن بغل که به تازی خاصره گویند مابین شکم و پهلو. (آنندراج). شاکله. (منتهی الارب) (دهار). آفقه. افقه. صقله. اطل. ایطل. (منتهی الارب). خاصره. (بحر الجواهر). کشح. (زمخشری) (صراح اللغه). آبگاه. شاکله. جوف. حقو. جایگاه ازار بستن. آنجا از دو سوی تن آدمی که زیر دنده ها و بالای لگن خاصره است و استخوانها در آنجا نیست. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). آن جزء از پهلوی آدمی که بالای استخوان سرین و زیر استخوانهای پهلو می باشد. (ناظم الاطباء) : وزآن پس بکاوید موبد برش میان تهیگاه و مغز سرش. فردوسی. ز خون کرد باید تهیگاه خشک بدو اندر آگند کافور و مشک. فردوسی. یکی دشنه زد بر تهیگاه شاه رها شد به زخم اندر از شاه آه. فردوسی. تنم رابه عنبر بشوی و گلاب بیاگن تهیگاهم از زرّ ناب. اسدی. برآورد صافی دل صوف پوش چو طبل از تهیگاه خالی خروش. (بوستان). لقمه ای در میانشان انداز تا تهیگاه یکدگر بدرند. سعدی
مابین شکم و پهلو را گویند. (برهان) (انجمن آرا). به معنی کمر و آن جائی است نرم بالای استخوان سرین و زیر استخوانهای پهلو. (از غیاث اللغات). بن بغل که به تازی خاصره گویند مابین شکم و پهلو. (آنندراج). شاکله. (منتهی الارب) (دهار). آفقه. افقه. صقله. اطل. ایطل. (منتهی الارب). خاصره. (بحر الجواهر). کشح. (زمخشری) (صراح اللغه). آبگاه. شاکله. جوف. حقو. جایگاه ازار بستن. آنجا از دو سوی تن آدمی که زیر دنده ها و بالای لگن خاصره است و استخوانها در آنجا نیست. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). آن جزء از پهلوی آدمی که بالای استخوان سرین و زیر استخوانهای پهلو می باشد. (ناظم الاطباء) : وزآن پس بکاوید موبد برش میان تهیگاه و مغز سرش. فردوسی. ز خون کرد باید تهیگاه خشک بدو اندر آگند کافور و مشک. فردوسی. یکی دشنه زد بر تهیگاه شاه رها شد به زخم اندر از شاه آه. فردوسی. تنم رابه عنبر بشوی و گلاب بیاگن تهیگاهم از زرّ ناب. اسدی. برآورد صافی دل صوف پوش چو طبل از تهیگاه خالی خروش. (بوستان). لقمه ای در میانشان انداز تا تهیگاه یکدگر بدرند. سعدی
محل، مکان، هر نقطه و محلی که کسی یا چیزی در آن قرار بگیرد، کنایه از مقام، مرتبه، خانه، سرا، منزل، لژ، کنایه از فرصت، مجال، برای مثال اگر سستی آرید یک تن به جنگ / نماند مرا جایگاه درنگ (فردوسی - ۲/۴۰۱)، کنایه از عوض، بدل
محل، مکان، هر نقطه و محلی که کسی یا چیزی در آن قرار بگیرد، کنایه از مقام، مرتبه، خانه، سرا، منزل، لُژ، کنایه از فرصت، مجال، برای مِثال اگر سستی آرید یک تن به جنگ / نمانَد مرا جایگاهِ درنگ (فردوسی - ۲/۴۰۱)، کنایه از عوض، بدل
جای تخت، محل جلوس پادشاه، پایتخت، شهری که مرکز سیاسی یک کشور و محل اقامت پادشاه یا رئیس جمهوری و هیئت دولت باشد، دارالسلطنه، دارالخلافه، سواد اعظم، عاصمه، دارالملک
جای تخت، محل جلوس پادشاه، پایتَخت، شهری که مرکز سیاسی یک کشور و محل اقامت پادشاه یا رئیس جمهوری و هیئت دولت باشد، دارُالسَلطَنِه، دَارُالخِلافَه، سَوادِ اَعظَم، عاصِمِه، دارُالمُلک
محل استقرار نیروی نظامی، جا، مکان، کنایه از مقام، قدر، مرتبه، برای مثال از این هر یکی را یکی پایگاه / سزاوار بگزید و بنمود راه (فردوسی۴ - ۲۹)، درگاه، آستانۀ خانه، جای پا
محل استقرار نیروی نظامی، جا، مکان، کنایه از مقام، قدر، مرتبه، برای مِثال از این هر یکی را یکی پایگاه / سزاوار بگزید و بنمود راه (فردوسی۴ - ۲۹)، درگاه، آستانۀ خانه، جای پا
دهی است از دهستان دره صیدی بخش اشترنیان شهرستان بروجرد. واقع در 2هزارگزی خاور اشترنیان. دارای 1108 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان دره صیدی بخش اشترنیان شهرستان بروجرد. واقع در 2هزارگزی خاور اشترنیان. دارای 1108 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
محل سایه. جائی که سایه افتاده باشد. مخفف سایه گاه: بجم گفت کای خستۀ رنج راه در این سایگاه از چه کردی پناه. اسدی. فروماند خسرو در آن سایگاه چو سایه شده روز بر وی تباه. نظامی. رجوع به سایه شود
محل سایه. جائی که سایه افتاده باشد. مخفف سایه گاه: بجم گفت کای خستۀ رنج راه در این سایگاه از چه کردی پناه. اسدی. فروماند خسرو در آن سایگاه چو سایه شده روز بر وی تباه. نظامی. رجوع به سایه شود
آن موضع که در آن تاجها را نگاه دارند، (آنندراج)، نظیر، تخت گاه، تخت، سریر، جای جلوس پادشاه: بسر خیلی فتنه بر بست موی سوی تاجگاه تو آورد روی، نظامی، همایون کن تاج و گاه و سریر فرود آمد از تاجگاه و سریر، نظامی، بتربت سپردند از تاجگاه نه جای نشست است آماجگاه، سعدی (بوستان)، رجوع به تاجگه شود
آن موضع که در آن تاجها را نگاه دارند، (آنندراج)، نظیر، تخت گاه، تخت، سریر، جای جلوس پادشاه: بسر خیلی فتنه بر بست موی سوی تاجگاه تو آورد روی، نظامی، همایون کن تاج و گاه و سریر فرود آمد از تاجگاه و سریر، نظامی، بتربت سپردند از تاجگاه نه جای نشست است آماجگاه، سعدی (بوستان)، رجوع به تاجگه شود
تخت خانه. (آنندراج). محل تخت و محل جلوس پادشاه. (ناظم الاطباء). دربار. جایی که شاهان بر تخت نشینند ادارۀ کشور را. مکانی که تخت شاهی در آن قرار دارد: نبینی ز شاهان که بر تختگاه ز دانندگان بازجویند راه. ابوشکور. کیی وار بنشست بر تختگاه بیاسود یک چند خود با سپاه. دقیقی. چو بنشست بر تختگاه پدر جهان را همی داشت با زیب و فر. فردوسی. بیامد نشست از بر تختگاه بسر بر نهاد آن کیانی کلاه. فردوسی. آن عاقلان که مر سر دین را به علم خویش بر تختگاه عقل و بصر تاج و افسرند. ناصرخسرو. سرافکنده و برکشیده کلاه درآمد به پایین آن تختگاه. نظامی. برابر در ایوان آن تختگاه نهادند زیر زمین تخت شاه. نظامی. ، شهر، پایتخت و مقر پادشاه که تزر نیز گویند. (ناظم الاطباء). پایتخت. کرسی. عاصمه. قاعده. مستقر: تلمسان، تختگاهی است به مغرب... تونس، تختگاه بلاد افریقیه... (منتهی الارب). و گر او شود کشته بردست شاه به توران نماند سر و تختگاه. فردوسی. شد آن تخت شاهی و آن دستگاه ربودش زمانه از آن تختگاه. فردوسی. آن بارگاه ملت وآن تختگاه دولت آن روی هفت عالم وآن چشم هفت کشور. شرف الدین شفروه (در صفت اصفهان). پایگه جوی تخت شاه شدند وز یمن سوی تختگاه شدند. نظامی. به هر تختگاهی که بنهاد پی نگه داشت آیین شاهان کی. نظامی. و از تختگاه فارس... به ناحیت شهربابک... آمد. (سمطالعلی ص 12). فرمان روان کرد به حکیم رومی دراختیار شهری از شهرها جهت تختگاه معتدل هوا در فصول چهارگانه و در مزاج و طبایع به حال میانه. (ترجمه محاسن اصفهان ص 20). تختگاه و محطّ دولت بود مهبط و بارگاه ایمان شد. (از ترجمه محاسن اصفهان ص 100)
تخت خانه. (آنندراج). محل تخت و محل جلوس پادشاه. (ناظم الاطباء). دربار. جایی که شاهان بر تخت نشینند ادارۀ کشور را. مکانی که تخت شاهی در آن قرار دارد: نبینی ز شاهان که بر تختگاه ز دانندگان بازجویند راه. ابوشکور. کیی وار بنشست بر تختگاه بیاسود یک چند خود با سپاه. دقیقی. چو بنشست بر تختگاه پدر جهان را همی داشت با زیب و فر. فردوسی. بیامد نشست از بر تختگاه بسر بر نهاد آن کیانی کلاه. فردوسی. آن عاقلان که مر سر دین را به علم خویش بر تختگاه عقل و بصر تاج و افسرند. ناصرخسرو. سرافکنده و برکشیده کلاه درآمد به پایین آن تختگاه. نظامی. برابر در ایوان آن تختگاه نهادند زیر زمین تخت شاه. نظامی. ، شهر، پایتخت و مقر پادشاه که تزر نیز گویند. (ناظم الاطباء). پایتخت. کرسی. عاصمه. قاعده. مستقر: تِلِمْسان، تختگاهی است به مغرب... تونس، تختگاه بلاد افریقیه... (منتهی الارب). و گر او شود کشته بردست شاه به توران نماند سر و تختگاه. فردوسی. شد آن تخت شاهی و آن دستگاه ربودش زمانه از آن تختگاه. فردوسی. آن بارگاه ملت وآن تختگاه دولت آن روی هفت عالم وآن چشم هفت کشور. شرف الدین شفروه (در صفت اصفهان). پایگه جوی تخت شاه شدند وز یمن سوی تختگاه شدند. نظامی. به هر تختگاهی که بنهاد پی نگه داشت آیین شاهان کی. نظامی. و از تختگاه فارس... به ناحیت شهربابک... آمد. (سمطالعلی ص 12). فرمان روان کرد به حکیم رومی دراختیار شهری از شهرها جهت تختگاه معتدل هوا در فصول چهارگانه و در مزاج و طبایع به حال میانه. (ترجمه محاسن اصفهان ص 20). تختگاه و محطّ دولت بود مهبط و بارگاه ایمان شد. (از ترجمه محاسن اصفهان ص 100)
مقام. منصب. منزلت. قدر. مکانت. حرمت. مقدار. رتبت. رتبه. جایگاه. درجه. (مجمل اللغه). زلفی. مرتبه. (مهذب الاسماء). مرتبت. پایگه. حدّ. مقام بلند. رتبت ارجمند. مخفف پایه گاه. (فرهنگ رشیدی) : ازین [طبقات چهارگانه] هر یکی را یکی پایگاه سزاوار بگزید [جمشید] و بنمود راه. فردوسی. ببخشید رستم گناه ورا فزون کرد از آن پایگاه ورا. فردوسی. همان چرمش آکنده بایدبکاه بدان تا نجوید کس این پایگاه. فردوسی. بیاراستندش یکی جایگاه چنان چون بود در خور پایگاه. فردوسی. چو کاوس و جمشیدباشم براه چو ایشان ز من گم شود پایگاه. فردوسی. هر آنکس که در سایۀ من پناه نیابد ازو گم شود پایگاه. فردوسی. چو خسرو ببیند سپاه ترا همان مردی و پایگاه ترا. فردوسی. بدو گفت پیران کز ایران سپاه کسی را ندانم بدین پایگاه. فردوسی. ورادر شبستان فرستاد شاه ز هر کس فزون شد ورا پایگاه. فردوسی. کجا همچنین نزد شاه آوریم شود شاه و زین پایگاه آوریم. فردوسی. ز یزدان سپاس و بدویم پناه که فرزند ما شد بدین پایگاه. فردوسی. بشد [سیاوش] با کمرپیش کاوس شاه بدو گفت من دارم این پایگاه که با شاه توران بجویم نبرد سر سروران اندر آرم بگرد. فردوسی. گریزان بیامد ز درگاه شاه کنون یافته است ایدر این پایگاه. فردوسی. مگر شاه را نزد ماه آوریم بنزدیک تو پایگاه آوریم. فردوسی. هر آنکس که از دفتر هندوان بخواند شود شاد و روشن روان بپرسید قیصر که هندو ز راه همی تا کجا برکشد پایگاه ز دین و پرستیدن اندر چه اند همی بت پرستند اگر خود که اند. (کذا). فردوسی. خردمند نزدیک او خوار گشت همه رسم شاهیش بیکار گشت... سترگی گرفت او نه قهر و نه داد بهیچ آرزو نیز پاسخ نداد کسی را نبد نزد او پایگاه بزودی مکافات کردی گناه. فردوسی. کسی کش دهد ایزد این پایگاه ازو باید آموخت آئین و راه. فردوسی. همه راه نیکی نمودی بشاه هم از راستی خواستی پایگاه. فردوسی. یکی حاجتستم بنزدیک شاه وگرچه مرا نیست این پایگاه. فردوسی. دگر آنکه دختر بمن داد شاه بمردی گرفتم من این پایگاه. فردوسی. ترا پیش یزدان بزرگست جاه خوش آنرا که او برکشد پایگاه. فردوسی. نبایست کش نزد ما پایگاه بدین آگهی خیره گردد تباه. فردوسی. چنین گفت کسری بموبد که رو ورا پایگاهی بیارای نو. فردوسی. اگر بنازد شاعر بدان [به شعر] شگفت مدار که پایگاه چنانش خدای روزی کرد. مؤیدی (از المعجم). زو تواند بپایگاه رسید هر که از پایگاه خویش افتاد. فرخی. ای برگذشته از ملکان پایگاه تو قدر تو بر سپهر برآورده گاه تو. فرخی. پایگاه وزرا یافته نزدیک ملک از نکورائی و دانائی و تدبیرگری. فرخی. گفتا که برتر از ملکان چون ازو گذشت گفتم کسی که یابد ازو جاه و پایگاه. فرخی. مرا بخدمت او دستگاه داد سخن مرا بمدحت او پایگاه داد زبان. فرخی. گر آسمان بلند بقدر است دور نیست از پایگاه خدمت او تا به آسمان. فرخی. هنر بدست بیان است از اختیارسخن چنانکه زیر زبانست پایگاه رجال. عنصری. گفتند [سه تن از امراء طاهری] پس مامردمانیم پیر و کهن و طاهریان را خدمت سالهای بسیارکرده و در دولت ایشان نیکوئیها دیده و پایگاهها یافته. (تاریخ بیهقی). که [مسعود] پایگاه و کفایت هر کدام از کسان دانست که تا کدام اندازه است. (تاریخ بیهقی). خداوند [یعنی مسعود] بزرگ و نفیس است و نیست او را همتا، و حلیم و کریم است ولیکن بس شنونده است و هر کسی زهرۀ آن دارد که نه به اندازۀ پایگاه خویش با وی سخن گوید. (تاریخ بیهقی). و پیغام داد که علی تا این غایت نه آن کرد که اندازه و پایگاه او بود. (تاریخ بیهقی). سلطان گفت: هشیار باش و شخص ما را پیش چشم دار تا پایگاهت زیادت شود. (تاریخ بیهقی) .و بداند [علی] که همه شغل ملک بدو مفوض خواهد بودو پایگاه و جاه او از همه پایگاههاء گذشته برتر خواهد گشت. (تاریخ بیهقی). بهر کهتر اندر خورش کن نگاه سزای هنر ده ورا پایگاه. اسدی. مه از هر فرشته بدش پایگاه بر از قاب قوسین یزدانش (کذا) راه. اسدی. بر آن کوش کت سال تا بیشتر بری پایگاه هنر پیشتر. اسدی. نه چون عدلش جهان را دستگیر است نه چون قدرش فلک را پایگاه است. مسعودسعد. چو من ببینم بر تخت خسروانه ترا بدستگاه فریدون و پایگاه قباد. مسعودسعد. ای پایگاه قدر تو بر چرخ نیل رنگ دور ورا شتاب و بقای ترا درنگ. سوزنی. همتی دارد چنان عالی که چرخ برترین با فرودین پایگاه همتش دون است و پست. سوزنی. صدر جهان که صدر فلک پایگاه اوست وز پایگاه او بفلک برشدن توان. سوزنی. صدر ملک آرای عالی رای دستوری که بر پایگاه قدر او کیوان ندارد دسترس. سوزنی. ای خداوندی که از لطف تو جاه آورده ام زآنکه دستم برگرفتی پایگاه آورده ام. سوزنی. ای کرده بخدمت همایونت هفت اختر و نه فلک تولا هم دست تو دستگاه روزی هم صدر تو پایگاه والا. انوری. مرا نیز از آن پایگاهی رسد به اندازۀ سر کلاهی رسد. نظامی. ولکن بدان قدر بدنامی فاش گشته باشی و بی مراد مانده باشی و از پایگاه افتاده باشی و باز اگر خواهی تا بسر آن منصب بازآئی دیر باشد. (کتاب المعارف) ... که منصب قضا پایگاهی منیع است. (گلستان سعدی). بعقلش بباید نخست آزمود بقدر هنر پایگاهش فزود. (بوستان). توان شناخت بیک نظره در شمایل مرد که تا کجاش رسیده است پایگاه علوم. سعدی. از آن پیش حق پایگاهش قویست که دست ضعیفان بجاهش قویست. (بوستان). برفق از چنان سهمگین جایگاه رسانید دهرش بدان پایگاه. (بوستان). بهر یک از آن مهتران گفت شاه که افزون کنم جمله را پایگاه. زجاجی. ، مسند. تخت. پیشگاه: چو خاقان بپیش جهاندار شاه نشست از بر خوان بر آن پایگاه. فردوسی. بیا تا ترا نزد شاهت برم بدان پرهنر پایگاهت برم. فردوسی. بفرمود شه تا از آن جایگاه برندش بنزد یکی پایگاه. فردوسی. ، محل. جای: فضل ربیع بحکم فرمان آمده است و از آن جمله که فرمان بود وی را در سرای بیرونی جای کرده ام و به پایگاه نازل بداشته. (تاریخ بیهقی). ، اساس. پایه: بپرسید هومان ز پیران سخن که گفتارتان بر چه آمد به بن همی آشتی را کند [گفتارتان] پایگاه و یا جنگ جوید سپاه از سپاه. فردوسی. ، پایاب: چو بشنید آوازش افراسیاب هم آنگه برآمد ز دریای آب بدستش همی کرد و پای آشناه بیامد بجائی که بد پایگاه. فردوسی. ، صف ّ نعال. مقدّم بیت. مقدم البیت. درگاه. کفش کن. پایگه. مقابل پیشگاه، صدر: مقدم البیت، پیشگاه خانه بود. (زمخشری) : جمال مجلس باشد بمردم دانا وگرچه باشد جای نشست پایگهش چنانکه زینت هر بیت را ز قافیه است اگرچه پایگه بیت هست جایگهش. دهقان علی شطرنجی. بارگاه تو کارگاه وجود پایگاه تو پیشگاه صدور. مسعودسعد. ، مزد: بهشتم در گنج بگشاد شاه همی ساخت این رنج را پایگاه بزرگان که بودند با او بهم برزم و ببزم و بشادی و غم براندازه شان خلعت آراستند. فردوسی. ، جانب پای، مقابل سرگاه: جبرئیل و میکائیل بیامدند [بشب هجرت رسول بمدینه] یکی بر سرگاه وی [امیرالمؤمنین علی] نشست و یکی بر پایگاه وی. (هجویری). ، طویله. آخور. اصطبل. ستورگاه. پاگاه. آغل. معقل. جای ستوران. مرکب از پای و گاه بمعنی پافشار چارپایان. (فرهنگ رشیدی) : تارک گردونت اندر پایمال ابلق ایامت اندر پایگاه. انوری. عیدا که روم را بود از پایگاه او کز خوک پایگاه بود خوان قیصرش. خاقانی (دیوان تصحیح عبدالرسولی ص 23). کز پی میر آخوری در پایگاه رخش او آخشیجان جان رستم را مکرر ساختند. خاقانی. لشکر سلطان در زمان بسرخزانه و پایگاه و اسبان خاصبک دوانیدند. (راحهالصدور). و پایگاه راخود قیاس نبود هزار و چهارصد تا استر همه اختیار، بر بند بود بیرون از آنکه به هر شهر و نواحی بسته بود. (راحهالصدور). لشکر گرد سراپرده صف کشیده بودند پایگاه و خزانه بغارتیدند و حشمت برداشتند. (راحهالصدور). بدتر جائی بمذهب او در زیر سپهر پایگاهست. کمال الدین اسماعیل. ، اصل و نسب. (برهان)، قدم. (مهذب الاسماء) جای پا. (رشیدی). و رجوع به پایگه شود
مقام. منصب. منزلت. قدر. مکانت. حرمت. مقدار. رتبت. رُتبه. جایگاه. دَرجه. (مجمل اللغه). زُلفی. مرتبه. (مهذب الاسماء). مرتبت. پایگه. حدّ. مقام بلند. رتبت ارجمند. مخفف پایه گاه. (فرهنگ رشیدی) : ازین [طبقات چهارگانه] هر یکی را یکی پایگاه سزاوار بگزید [جمشید] و بنمود راه. فردوسی. ببخشید رستم گناه ورا فزون کرد از آن پایگاه ورا. فردوسی. همان چرمش آکنده بایدبکاه بدان تا نجوید کس این پایگاه. فردوسی. بیاراستندش یکی جایگاه چنان چون بود در خور پایگاه. فردوسی. چو کاوس و جمشیدباشم براه چو ایشان ز من گم شود پایگاه. فردوسی. هر آنکس که در سایۀ من پناه نیابد ازو گم شود پایگاه. فردوسی. چو خسرو ببیند سپاه ترا همان مردی و پایگاه ترا. فردوسی. بدو گفت پیران کز ایران سپاه کسی را ندانم بدین پایگاه. فردوسی. ورادر شبستان فرستاد شاه ز هر کس فزون شد ورا پایگاه. فردوسی. کجا همچنین نزد شاه آوریم شود شاه و زین پایگاه آوریم. فردوسی. ز یزدان سپاس و بدویم پناه که فرزند ما شد بدین پایگاه. فردوسی. بشد [سیاوش] با کمرپیش کاوس شاه بدو گفت من دارم این پایگاه که با شاه توران بجویم نبرد سر سروران اندر آرم بگرد. فردوسی. گریزان بیامد ز درگاه شاه کنون یافته است ایدر این پایگاه. فردوسی. مگر شاه را نزد ماه آوریم بنزدیک تو پایگاه آوریم. فردوسی. هر آنکس که از دفتر هندوان بخواند شود شاد و روشن روان بپرسید قیصر که هندو ز راه همی تا کجا برکشد پایگاه ز دین و پرستیدن اندر چه اند همی بت پرستند اگر خود که اند. (کذا). فردوسی. خردمند نزدیک او خوار گشت همه رسم شاهیش بیکار گشت... سترگی گرفت او نه قهر و نه داد بهیچ آرزو نیز پاسخ نداد کسی را نبد نزد او پایگاه بزودی مکافات کردی گناه. فردوسی. کسی کش دهد ایزد این پایگاه ازو باید آموخت آئین و راه. فردوسی. همه راه نیکی نمودی بشاه هم از راستی خواستی پایگاه. فردوسی. یکی حاجتستم بنزدیک شاه وگرچه مرا نیست این پایگاه. فردوسی. دگر آنکه دختر بمن داد شاه بمردی گرفتم من این پایگاه. فردوسی. ترا پیش یزدان بزرگست جاه خوش آنرا که او برکشد پایگاه. فردوسی. نبایست کش نزد ما پایگاه بدین آگهی خیره گردد تباه. فردوسی. چنین گفت کسری بموبد که رو ورا پایگاهی بیارای نو. فردوسی. اگر بنازد شاعر بدان [به شعر] شگفت مدار که پایگاه چنانش خدای روزی کرد. مؤیدی (از المعجم). زو تواند بپایگاه رسید هر که از پایگاه خویش افتاد. فرخی. ای برگذشته از ملکان پایگاه تو قدر تو بر سپهر برآورده گاه تو. فرخی. پایگاه وزرا یافته نزدیک ملک از نکورائی و دانائی و تدبیرگری. فرخی. گفتا که برتر از ملکان چون ازو گذشت گفتم کسی که یابد ازو جاه و پایگاه. فرخی. مرا بخدمت او دستگاه داد سخن مرا بمدحت او پایگاه داد زبان. فرخی. گر آسمان بلند بقدر است دور نیست از پایگاه خدمت او تا به آسمان. فرخی. هنر بدست بیان است از اختیارسخن چنانکه زیر زبانست پایگاه رجال. عنصری. گفتند [سه تن از امراء طاهری] پس مامردمانیم پیر و کهن و طاهریان را خدمت سالهای بسیارکرده و در دولت ایشان نیکوئیها دیده و پایگاهها یافته. (تاریخ بیهقی). که [مسعود] پایگاه و کفایت هر کدام از کسان دانست که تا کدام اندازه است. (تاریخ بیهقی). خداوند [یعنی مسعود] بزرگ و نفیس است و نیست او را همتا، و حلیم و کریم است ولیکن بس شنونده است و هر کسی زهرۀ آن دارد که نه به اندازۀ پایگاه خویش با وی سخن گوید. (تاریخ بیهقی). و پیغام داد که علی تا این غایت نه آن کرد که اندازه و پایگاه او بود. (تاریخ بیهقی). سلطان گفت: هشیار باش و شخص ما را پیش چشم دار تا پایگاهت زیادت شود. (تاریخ بیهقی) .و بداند [علی] که همه شغل ملک بدو مفوض خواهد بودو پایگاه و جاه او از همه پایگاههاء گذشته برتر خواهد گشت. (تاریخ بیهقی). بهر کهتر اندر خورش کن نگاه سزای هنر ده ورا پایگاه. اسدی. مِه از هر فرشته بدش پایگاه بر از قاب قوسین یزدانش (کذا) راه. اسدی. بر آن کوش کت سال تا بیشتر بری پایگاه هنر پیشتر. اسدی. نه چون عدلش جهان را دستگیر است نه چون قدرش فلک را پایگاه است. مسعودسعد. چو من ببینم بر تخت خسروانه ترا بدستگاه فریدون و پایگاه قباد. مسعودسعد. ای پایگاه قدر تو بر چرخ نیل رنگ دور ورا شتاب و بقای ترا درنگ. سوزنی. همتی دارد چنان عالی که چرخ برترین با فرودین پایگاه همتش دون است و پست. سوزنی. صدر جهان که صدر فلک پایگاه اوست وز پایگاه او بفلک برشدن توان. سوزنی. صدر ملک آرای عالی رای دستوری که بر پایگاه قدر او کیوان ندارد دسترس. سوزنی. ای خداوندی که از لطف تو جاه آورده ام زآنکه دستم برگرفتی پایگاه آورده ام. سوزنی. ای کرده بخدمت همایونت هفت اختر و نه فلک تولا هم دست تو دستگاه روزی هم صدر تو پایگاه والا. انوری. مرا نیز از آن پایگاهی رسد به اندازۀ سر کلاهی رسد. نظامی. ولکن بدان قدر بدنامی فاش گشته باشی و بی مراد مانده باشی و از پایگاه افتاده باشی و باز اگر خواهی تا بسر آن منصب بازآئی دیر باشد. (کتاب المعارف) ... که منصب قضا پایگاهی منیع است. (گلستان سعدی). بعقلش بباید نخست آزمود بقدر هنر پایگاهش فزود. (بوستان). توان شناخت بیک نظره در شمایل مرد که تا کجاش رسیده است پایگاه علوم. سعدی. از آن پیش حق پایگاهش قویست که دست ضعیفان بجاهش قویست. (بوستان). برفق از چنان سهمگین جایگاه رسانید دهرش بدان پایگاه. (بوستان). بهر یک از آن مهتران گفت شاه که افزون کنم جمله را پایگاه. زجاجی. ، مسند. تخت. پیشگاه: چو خاقان بپیش جهاندار شاه نشست از بر خوان بر آن پایگاه. فردوسی. بیا تا ترا نزد شاهت برم بدان پرهنر پایگاهت برم. فردوسی. بفرمود شه تا از آن جایگاه برندش بنزد یکی پایگاه. فردوسی. ، محل. جای: فضل ربیع بحکم فرمان آمده است و از آن جمله که فرمان بود وی را در سرای بیرونی جای کرده ام و به پایگاه نازل بداشته. (تاریخ بیهقی). ، اساس. پایه: بپرسید هومان ز پیران سخن که گفتارتان بر چه آمد به بن همی آشتی را کند [گفتارتان] پایگاه و یا جنگ جوید سپاه از سپاه. فردوسی. ، پایاب: چو بشنید آوازش افراسیاب هم آنگه برآمد ز دریای آب بدستش همی کرد و پای آشناه بیامد بجائی که بد پایگاه. فردوسی. ، صف ّ نعال. مُقدّم بیت. مقدم البیت. درگاه. کفش کن. پایگه. مقابل پیشگاه، صدر: مقدم البیت، پیشگاه خانه بود. (زمخشری) : جمال مجلس باشد بمردم دانا وگرچه باشد جای نشست پایگهش چنانکه زینت هر بیت را ز قافیه است اگرچه پایگه بیت هست جایگهش. دهقان علی شطرنجی. بارگاه تو کارگاه وجود پایگاه تو پیشگاه صدور. مسعودسعد. ، مزد: بهشتم درِ گنج بگشاد شاه همی ساخت این رنج را پایگاه بزرگان که بودند با او بهم برزم و ببزم و بشادی و غم براندازه شان خلعت آراستند. فردوسی. ، جانب پای، مقابل سرگاه: جبرئیل و میکائیل بیامدند [بشب هجرت رسول بمدینه] یکی بر سرگاه وی [امیرالمؤمنین علی] نشست و یکی بر پایگاه وی. (هجویری). ، طویله. آخور. اصطبل. ستورگاه. پاگاه. آغل. معقل. جای ستوران. مرکب از پای و گاه بمعنی پافشار چارپایان. (فرهنگ رشیدی) : تارک گردونت اندر پایمال ابلق ایامت اندر پایگاه. انوری. عیدا که روم را بود از پایگاه او کز خوک پایگاه بود خوان قیصرش. خاقانی (دیوان تصحیح عبدالرسولی ص 23). کز پی میر آخوری در پایگاه رخش او آخشیجان جان رستم را مکرر ساختند. خاقانی. لشکر سلطان در زمان بسرخزانه و پایگاه و اسبان خاصبک دوانیدند. (راحهالصدور). و پایگاه راخود قیاس نبود هزار و چهارصد تا استر همه اختیار، بر بند بود بیرون از آنکه به هر شهر و نواحی بسته بود. (راحهالصدور). لشکر گرد سراپرده صف کشیده بودند پایگاه و خزانه بغارتیدند و حشمت برداشتند. (راحهالصدور). بدتر جائی بمذهب او در زیر سپهر پایگاهست. کمال الدین اسماعیل. ، اصل و نسب. (برهان)، قدم. (مهذب الاسماء) جای پا. (رشیدی). و رجوع به پایگه شود
یکی از هفت دستگاه موسیقی ایرانی است حاکی از ناله های فراق و شکایت از جور معشوق. فواصل درجات گام آنرا در صورتی که با پرده متغیر مخالف آن دستگاه در نظر بگیریم (درجه پنجم گامش را ربع پرده زیر کنیم) دارای دو دانگ مساوی است و چون تناسب فواصل درجاتش با درجات گام چهارگاه با تقریبی مساویست. لذا اغلب گوشه ها و تکه های معروف چهار گاه در سه گاه نواخته میشوند و آن عبارت است از: زابل حصار مخالف مغلوب مویه. گوشه و تکه هایی که مخصوص سه گاه است عبارتند از: شاه ختایی جغتایی تخت طاقدیس (صبا)
یکی از هفت دستگاه موسیقی ایرانی است حاکی از ناله های فراق و شکایت از جور معشوق. فواصل درجات گام آنرا در صورتی که با پرده متغیر مخالف آن دستگاه در نظر بگیریم (درجه پنجم گامش را ربع پرده زیر کنیم) دارای دو دانگ مساوی است و چون تناسب فواصل درجاتش با درجات گام چهارگاه با تقریبی مساویست. لذا اغلب گوشه ها و تکه های معروف چهار گاه در سه گاه نواخته میشوند و آن عبارت است از: زابل حصار مخالف مغلوب مویه. گوشه و تکه هایی که مخصوص سه گاه است عبارتند از: شاه ختایی جغتایی تخت طاقدیس (صبا)