جدول جو
جدول جو

معنی تهبیج - جستجوی لغت در جدول جو

تهبیج(تَزَ وُ)
آماسیدن پستان ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برآماهیدن. (تاج المصادر بیهقی). توریم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تهییج
تصویر تهییج
به هیجان آوردن، برانگیختن، به جنبش درآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تهایج
تصویر تهایج
با هم برجستن به کارزار، با هم به کارزار برخاستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تهیج
تصویر تهیج
به هیجان آمدن، برانگیخته شدن، جنبیدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ زَ زُ)
نیک راندن شتر را چنانکه سرگشته گردد از سختی گرما. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بانگ بر سباع زدن. (تاج المصادر بیهقی). بانگ برزدن و زجر کردن سباع را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قال رؤبه: هرج فارتد ارتداد الاکمه. (اقرب الموارد) ، به شارب رسیدن نبیذ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: هرجت النبیذ فلاناً، یعنی دریافت نبیذ فلان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، هرّج فی الحدیث: مزح و اتی ما یضحک منه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ بَیْ یَ)
لغتی است در هبیّخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). رجوع به هبیّخ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ لُ)
برآماهیدن. (تاج المصادر بیهقی). آماسیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تورم. (اقرب الموارد). مشابه به آماس شدن چه بهج بفتحتین آماسیدن است و با تفعل برای تشبیه آید. (غیاث اللغات) (آنندراج). آماس. (ناظم الاطباء). نزد اطباء عبارت از ورمی است که هنگام بسودن دست به موضع ورم احساس نرمی شود. و اگر در موقع بسودن دست موضع ورم نرم نباشد و برآمدگی مقاوم حس لمس داشته باشد آن را نفخه نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَخْ خُ)
افشاندن دست را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: جاء فلان یتهبی. (اقرب الموارد). یعنی دست افشان آمد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، فارغ شدن از کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَهَُ)
برخاستن باد و گرد و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی). گرد برخاستن. (زوزنی). برخاستن باد و غبار و غیره. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، برانگیخته گردیدن و جنبیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تا اوباش و غوغا را از تهیج حرب و فتنه باز دارند. (سندبادنامه ص 202). رجوع به تهییج شود
لغت نامه دهخدا
(تَ زَحْ حُ)
بر یکدیگر آغالیده شدن. (زوزنی). با هم برجستن به کارزار. یقال: تهایجوا، اذا تواثبو اللقتال و تحرکوا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَخْ خُ)
نیک دریدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فراهم آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَدْ دُ)
ورزیدن جهت اهل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به کسی هبلتک امک گفتن. (از اقرب الموارد) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، گران کردن گوشت، کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بیار شدن و برهم نشستن گوشت در کسی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَفْ فی)
چشم به گو فروشدن. (تاج المصادر بیهقی). به مغاک فرورفتن چشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گرفتن آتش چنانکه صدای آن شنیده شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سراییدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فعلی مشوش کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج). کاری مشوش کردن. (ناظم الاطباء). مشوش کردن فعلی. (زوزنی) ، تعمیه نمودن درسخن و خط، و بیان ناکردن آن. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گذاشتن شبان عصا را بر پشت و هر دو دست را بدان بند کردن و آویختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به تثبﱡج شود
لغت نامه دهخدا
(تَ زَوْ وُ)
نیکو نکردن پاسبانی و رعی شتران خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
زیبا گردانیدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). زیبا و نیکو گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : بهج اللّه وجهه ، حسّنه . (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
آهو که در دو پهلوی وی دو خط دراز از میان پشم شکم و پشت باشد. (منتهی الارب) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). آهویی که در هر یک از دو پهلوی وی خطی دراز میان پشم شکم و پشت وی باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مزین ساختن باران زمین را به نبات. (متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، آراسته و نیکو ساختن چیزی را. (اقرب الموارد) (از المنجد) ، مزین ساختن اطراف جامه به دیبا. (متن اللغه). مزین ساختن طیلسان به دیبا. (اقرب الموارد) ، تحبیر شاعرقصیده را. (از متن اللغه). و آن عبارتست از اینکه در مدح یا ذم یا غیر اینها الوان را ذکر نمایند و معنی حقیقی آنها مراد نباشد... چنانکه در شعر خاقانی:
دندان نکنی سفید تا لب
از تب نکنم کبود هر دم.
دندان سفید کردن کنایه از خندیدن و لب کبود کردن کنایه از شدت تب نمودن است. چنانکه در ابیات مسعودسعد:
فلک در سندس نیلی، هوادر چادر کحلی
زمین در فرش زنگاری، که اندر حلّۀ خضرا
زمین خشک شد سیراب و باغ زرد شد اخضر
هوای تیره شد روشن، جهان پیر شد برنا.
و در ابیات رودکی:
همیشه تا بود از لاله کوه شنگرفی
همیشه تا بود از سبزه باغ زنگاری
سر تو بادا چون موردبرگ باسبزی
رخ تو بادا چون لاله برگ کهساری.
(هنجار گفتار صص 232- 233).
و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برانگیختن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برآغالیدن. برآغالانیدن. افژولیدن. انگیختن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). یقال: هیّج بینهما الشر. (اقرب الموارد) : و قومی که نه بر جاده بودند و تهییج فتن می کرده فرمود تا... (جهانگشای جوینی) ، حرکت دادن، خشک کردن باد گیاه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تهبج
تصویر تهبج
متورم شدن، ورم احساس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهییج
تصویر تهییج
برانگیختن، حرکت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
شاد و مسرور شدن زیبا گردانیدن، نیکو گردانیدن زیبا گردانیدن، نیکو گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهزیج
تصویر تهزیج
سراییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهایج
تصویر تهایج
با هم برجستن به کارزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهبیب
تصویر تهبیب
درانیدن جامه نیک دریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهیج
تصویر تهیج
به هیجان آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهییج
تصویر تهییج
((تَ))
برانگیختن، به هیجان آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تهیج
تصویر تهیج
((تَ هَ یُّ))
برانگیخته شدن، به هیجان آمدن، برانگیختگی، هیجان، جمع تهیجات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تهبج
تصویر تهبج
((تِ هَ بُّ))
آماسیدن، آماس کردن
فرهنگ فارسی معین
اغوا، برانگیختگی، تحریک، تشویق، جنب وجوش، شور، شوق زدگی، هیجان زدگی، برانگیختن، به هیجان آوردن، شوراندن، به هیجان آمدن، برانگیخته شدن، هیجان زده کردن، به هیجان آوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد