جدول جو
جدول جو

معنی تهامه - جستجوی لغت در جدول جو

تهامه
(تِ مَ)
زمینی است مشهور. (منتهی الارب). زمینی است مشهور که مکۀ معظمه متصل به آن است. (از ناظم الاطباء). زمینی است در ملک عرب که مکۀ معظمه در آن واقع است. (آنندراج). در سواحل بحر، میان یمن و حجاز است و آن را غور نیز نامند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سرزمینهای هموار ساحلی است که شمالاً از شبه جزیره سینا تا نواحی یمن (جنوبی) امتداد دارد. مکه. نجران. جده. صنعاء در این موضع واقع است. رجوع به مراصد الاطلاع و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهامه
تصویر مهامه
مهمّه ها، بیابان ها، دشتهای بی آب و علف، جمع واژۀ مهمّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هامه
تصویر هامه
سر، سر هر چیز، سر انسان، رئیس و مهتر قوم، گروه مردم،
در علم زیست شناسی اسب،
جغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، بایقوش، مرغ حق، مرغ بهمن، چغو، کنگر، مرغ شباویز، پسک، کلک، پشک، پژ، شباویز، آکو، کوکن، کول، بوف، کوچ، کوف، بیغوش، پش، چوگک، کلیک، بوم، اشوزشت، مرغ شب آویز
فرهنگ فارسی عمید
(تَ نِ)
مأخوذ از هندی، قلعۀ کوچک و توقفگاه عمده یک ناحیه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
نیک آزمند گردیدن به طعام و پر نگردیدن چشم بسیارخوار و سیر نشدن. (از منتهی الارب). نهم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به نهم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مِهْ)
جمع واژۀ مهمه . دشتهای دوردست و زمینهای خالی و ویران. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) :
تا راه توان یافت به دریا ز ستاره
تا دور توان گشت به توشه ز مهامه.
منوچهری.
عادت روزگار... همین است که... یاران مشفق را در مهامه اشتیاق درد فراق چشاند. (سندبادنامه). اصحاب او بسیار در قید اسار افتادند و دیگران در مهامه و فیافی افتان و خیزان. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(هَُ مَ)
شکسته و افتادۀ هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شکسته شده از هر چیزی. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
تیزرو و توانا گردیدن اسب: شهم الفرس شهامهً. (منتهی الارب) ، تیزخاطر و چالاک شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، حریص بودن بر انجام امور عظام که مستتبع ذکر جمیل است. (از تعریفات) (از اقرب الموارد). و رجوع به شهامت شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
کلان سال گردیدن مرد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : کهم الرجل کهامه و کهوماً، ناتوان گردید آن مرد، کند شدن شمشیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
دانستن، به دل دریافتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ تِهْ)
ترهات و اباطیل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ترهات. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بِ یَ)
همدیگر را راز گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مهامسه. مساره. راز گفتن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَتْ تُ)
دریکدیگر درآمدن، جنبیدن با هم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
منسوب است به تهامه. یقال: رجل تهامی و تهام و قوم تهامون.... (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). منسوب به تهامه. (از المنجد) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : رسول ابطحی و تهامی. رسول قرشی، مکی، مدنی، ابطحی، تهامی. (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(تَ می یَ)
منسوب به تهامه. یقال: امراه تهامیه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کامل و تمام گردیدن: تم تماماً و تماماً (مثلثتین) و تمامه و تمامه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کامل شدن عده ایام ماه به 30 روز. (از اقرب الموارد) ، تمام کردن و استمرار کردن بر چیزی: تم به و علیه و منه قوله، فان نکل و تم علی الاباء، ای مضی علی الانکار. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به تم و تمام شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ)
تمام. (منتهی الارب). و آنچه بدان چیزی کامل گردد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
سرگشته و متردد شدن در گمراهی و منازعت و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تامْ مَ)
تأنیث تام. ج، تامات. رجوع به تام و تامات و فرهنگ نظام شود
لغت نامه دهخدا
(تْرا / تِ مِ)
مرکز بلوکی است در ناحیۀ ماکون از ایالت سائون - ا - لوار فرانسه
لغت نامه دهخدا
(تُ مَ)
بقیۀ چیزی. (منتهی الارب) (از المنجد) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مهامه
تصویر مهامه
جمع مهمه، هامون ها، بیابانهای خشک، دشتهای پهناور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهامه
تصویر فهامه
دریافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طهامه
تصویر طهامه
آشپزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهامه
تصویر جهامه
ترشرویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهاته
تصویر تهاته
یاوه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهافه
تصویر تهافه
در افتادن، ناچیزی فرنود (دلیل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهامش
تصویر تهامش
هم جنبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهامی
تصویر تهامی
منسوب به تهامه، جمع تهامیون
فرهنگ لغت هوشیار
زهر دار چون مار، خرفستر، خزنده هامه در فارسی سر سر هر چیز، تارک، پیشوا سردودمان، گروه گروه مردم، اسپ، چغد کوچ سرحیوان یاانسان، سرهر چیز، کاسه سر، بالای پیشانی، پیشانی، فرق سر تارک: (رهامه رهروان کنم پای همت زوجود برترآیم) (خاقانی) -7 رئیس قوم مهتر، جماعت مردم، اسب فرس، جغد بوم. هرجانوری که دارای زهرکشنده باشد مانندمار، جانورخزنده وگزنده، هرحشره کشنده مطلقا: (این نامه هفت عضومرا هفت هیکل است کایمن کند زهول سباع وشرهوام) (خاقانی)، جمع هوام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمامه
تصویر تمامه
همگی، به پایان بردن به سر رساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهامه
تصویر شهامه
شهامت در فارسی سیغور دلاروی بی باکی نترسی، زیرکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهامه
تصویر مهامه
((مَ مِ))
جمع مهمه، مهمهه، بیابان های خشک، دشت های ویران و خالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هامه
تصویر هامه
((مَّ))
هر جانوری که دارای زهر کشنده باشد، جمع هوام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هامه
تصویر هامه
((مِ یا مَ))
سر هر چیز، پیشانی، فرق سر، تارک، رییس قوم، مهتر
فرهنگ فارسی معین