نام شهری است در کنار دریا و در تواریخ آمده که گرشاسب حاکم آنجا را کشته و از خود حکمرانی در آنجا گذاشته، و معرب آن طنجه است و آن بلادی از مغرب است. (آنندراج). نام بندری است به مراکش به ساحل جبل الطارق که عرب آن را طنجه گوید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به طنجه شود
نام شهری است در کنار دریا و در تواریخ آمده که گرشاسب حاکم آنجا را کشته و از خود حکمرانی در آنجا گذاشته، و معرب آن طنجه است و آن بلادی از مغرب است. (آنندراج). نام بندری است به مراکش به ساحل جبل الطارق که عرب آن را طنجه گوید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به طنجه شود
شاخه ای از دریا که بین دو خشکی واقع است و دو دریا را بهم ارتباط می دهد. باب: تنگۀ جبل طارق که بحر روم را به اقیانوس اطلس پیوندد. (فرهنگ فارسی معین). بغاز: تنگۀ بسفر. تنگۀ داردانل. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، گاهی تنگه را خلیج نیز گفته اند در قدیم. (یادداشت ایضاً)
شاخه ای از دریا که بین دو خشکی واقع است و دو دریا را بهم ارتباط می دهد. باب: تنگۀ جبل طارق که بحر روم را به اقیانوس اطلس پیوندد. (فرهنگ فارسی معین). بغاز: تنگۀ بسفر. تنگۀ داردانل. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، گاهی تنگه را خلیج نیز گفته اند در قدیم. (یادداشت ایضاً)
مقداری از زر و پول به اصطلاح هر جایی. (برهان). زر و سیم و مس مسکوک و رایج و پول نقد. تنکه. (ناظم الاطباء). نوعی از نقدینۀ رایج هندوستان و آن دو فلوس باشد و در برهان... و صاحب تاریخ فرشته در ذکر سلطان علاءالدین خلبجی می نگارد که در آن عصر تکتوله، طلا و نقرۀ مسکوک را می گفتند و تنگه نقرۀ پنجاه جیتل مس را می خواندند و مقدار وزن آن معلوم نیست و از افواه شنیده شد که دو توله ربع کم بود و من آن وقت چهل سیر بود و هر سیر بیست وچهار توله. (آنندراج) (انجمن آرا). مقداری از زر و سیم. مقداری پول. قطعۀ کوچک از طلا و نقره. (فرهنگ فارسی معین) : اگر تو عفو کنی بر دلم ببخشایی کنم ز تنگه به بالای این حصار انبار. مسعودسعد. کمینه خدمت هر یک ز تنگه صد بدره کهینه هدیۀ هر یک ز جامه صد خروار. مسعودسعد. آری ز ترک خانان بسته به بند پای رایان ز هند و پیلان کرده ز تنگه بار. مسعودسعد. در راه چند تنگۀ زر یافته است... در راه چند تنگۀ زر دیدم. (انیس الطالبین بخاری ص 128). - تنگۀ کسی را خرد کردن نتوانستن، با زیادخواهی های او برنیامدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ، رشته و خمیر باریک و بلند. (ناظم الاطباء).... و نیز از آرد فطیرکرده مثل تنگه های نقره می سازند و ’بغرا’ می پزند و آنرا تنگه بغرا نامند. (شرفنامۀ منیری). رجوع به تنگه بغرا و برگ بغرا (ذیل برگ) و بغرا شود، جای تنگ و درۀ کوه، راه تنگ. (ناظم الاطباء)
مقداری از زر و پول به اصطلاح هر جایی. (برهان). زر و سیم و مس مسکوک و رایج و پول نقد. تنکه. (ناظم الاطباء). نوعی از نقدینۀ رایج هندوستان و آن دو فلوس باشد و در برهان... و صاحب تاریخ فرشته در ذکر سلطان علاءالدین خلبجی می نگارد که در آن عصر تکتوله، طلا و نقرۀ مسکوک را می گفتند و تنگه نقرۀ پنجاه جیتل مس را می خواندند و مقدار وزن آن معلوم نیست و از افواه شنیده شد که دو توله ربع کم بود و من آن وقت چهل سیر بود و هر سیر بیست وچهار توله. (آنندراج) (انجمن آرا). مقداری از زر و سیم. مقداری پول. قطعۀ کوچک از طلا و نقره. (فرهنگ فارسی معین) : اگر تو عفو کنی بر دلم ببخشایی کنم ز تنگه به بالای این حصار انبار. مسعودسعد. کمینه خدمت هر یک ز تنگه صد بدره کهینه هدیۀ هر یک ز جامه صد خروار. مسعودسعد. آری ز ترک خانان بسته به بند پای رایان ز هند و پیلان کرده ز تنگه بار. مسعودسعد. در راه چند تنگۀ زر یافته است... در راه چند تنگۀ زر دیدم. (انیس الطالبین بخاری ص 128). - تنگۀ کسی را خرد کردن نتوانستن، با زیادخواهی های او برنیامدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ، رشته و خمیر باریک و بلند. (ناظم الاطباء).... و نیز از آرد فطیرکرده مثل تنگه های نقره می سازند و ’بغرا’ می پزند و آنرا تنگه بغرا نامند. (شرفنامۀ منیری). رجوع به تنگه بغرا و برگ بغرا (ذیل برگ) و بغرا شود، جای تنگ و درۀ کوه، راه تنگ. (ناظم الاطباء)
کوچک تر از اندازۀ مورد نظر بودن مثلاً تنگی لباس، باریکی و کم پهنا بودن، کم بودن فضا یا گنجایش، کنایه از دشواری، کنایه از کمیابی، کنایه از کم بودن زمان، نزدیکی تنگی نفس: در پزشکی درد سینه که انسان به سختی نفس بکشد، ضیق النفس
کوچک تر از اندازۀ مورد نظر بودن مثلاً تنگی لباس، باریکی و کم پهنا بودن، کم بودن فضا یا گنجایش، کنایه از دشواری، کنایه از کمیابی، کنایه از کم بودن زمان، نزدیکی تنگی نفس: در پزشکی درد سینه که انسان به سختی نفس بکشد، ضیق النفس
منزل مسکن جای باش، جایی که نقد و جنس در آنجا نهند، مقام مرکز مستقر، آبادی ده، سازمان موء سسه، انبار مخزن، صندوق، خیمه خرگاه، چند اول لشکر، اسباب وزیران و ارکان دولت. یا بار و بنگاه. چیزهای قابل حمل مانند چادر و خیمه و دیگر اسباب و لوازم سفر. بانگه آواز نعره، کشیدن آواز
منزل مسکن جای باش، جایی که نقد و جنس در آنجا نهند، مقام مرکز مستقر، آبادی ده، سازمان موء سسه، انبار مخزن، صندوق، خیمه خرگاه، چند اول لشکر، اسباب وزیران و ارکان دولت. یا بار و بنگاه. چیزهای قابل حمل مانند چادر و خیمه و دیگر اسباب و لوازم سفر. بانگه آواز نعره، کشیدن آواز