جدول جو
جدول جو

معنی تنگستان - جستجوی لغت در جدول جو

تنگستان
(تَ گِ)
میانۀ جنوب و مشرق بوشهر، درازای آن از چغادک تا خورشهاب یازده فرسخ، پهنای آن از دو فرسخ نگذرد. محدود است از جانب مشرق به نواحی اهرم و خورموج و از شمال به نواحی برازجان و از سمت مغرب و جنوب به دریای فارس... و قصبۀ این ناحیه را نیز تنگستان گویند، نزدیک 200 خانه دارد پنج فرسخ از بوشهر و چهل وسه فرسخ از شیراز دور افتاده است. و اهالی دشتستان مردم ناحیۀ تنگستان را تنگ سیر گویند و این ناحیه مشتمل است بر سی ویک ده آباد. (از فارسنامۀ ناصری). به دهستانهای سمل، باغک، ساحلی و خاویز از بخش اهرم شهرستان بوشهر بطور کلی تنگستان، و سواحل خلیج فارس را در این قسمت، سواحل تنگستان گویند. رجوع به سمل و باغک و ساحلی و خاویز شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توتستان
تصویر توتستان
توت زار، جایی که درخت توت بسیار باشد و توت فراوان به دست آید، توتستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابستان
تصویر تابستان
دومین فصل سال، بعد از بهار و قبل از پاییز، مرکب از سه ماه تیر، مرداد و شهریور. در این فصل روزها از همه وقت درازتر و اشعۀ خورشید به عمود نزدیک تر و هوا گرم تر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هنرستان
تصویر هنرستان
آموزشگاهی که در آنجا فنون هنری از قبیل نقاشی، موسیقی و امثال آن ها تعلیم داده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاکستان
تصویر تاکستان
جایی که تاک بسیار داشته باشد، باغ انگور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریگستان
تصویر ریگستان
ریگزار، زمین سخت، زمین پوشیده از ریگ، زمین پر ریگ، زراغنگ، زراغن، زارغنگ، زاراغنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگستان
تصویر برگستان
برگستوان، روپوش و زره مخصوصی که هنگام جنگ بر تن می کردند یا روی اسب می انداختند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خندستان
تصویر خندستان
خنده، شوخی و مسخرگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگستان
تصویر سنگستان
زمینی که در آن سنگ بسیار باشد، سنگلاخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنگستن
تصویر تنگستن
فلزی خاکستری بسیار سخت و دیرگداز که مفتول های آن در مقابل کشش و حرارت مقاومت بسیار دارد، آلیاژهای آن به واسطۀ سختی و استحکام اهمیت بسیار در صنعت دارد، ولفرام
فرهنگ فارسی عمید
(غِ)
از ’تاغ’ و ’ستان’ جایی که درخت تاغ درآنجا بسیار باشد. (ناظم الاطباء) (از لسان العجم)
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ)
نام مملکتی است در شمال ایران که نام مشهورش مازندران است در وجه تسمیۀ این لفظ اهل لغت نوشته اند که چون آن ملک جنگل زیاد دارد که با تبر اهل آن ملک بریده میشود و سلاح جنگی اهل آن ملک هم تبر بوده از این جهت تبرستان نامیده شده. مؤلف فرهنگ ناصری که مخصوصاً در تاریخ و جغرافی ایران مطابق عصر خود متخصص بوده مینویسد وجه تسمیه استعمال تبر نیست بلکه لفظ تبره بمعنی کوه است و تبرستان بمعنی کوهستان است و آن ملک بیشتر کوهستان است باید تلفظ با سکون باء باشد و مخصوص حصۀ کوهستانی مازندران. اگرچه لفظ تبرک ضبط شده که ممکن است بمعنی پشته و کوه کوچک باشد لیکن لفظ تبره را هیچ فرهنگ نویس بمعنی کوه ضبط نکرده و خود مؤلف ناصری هم آن را ضبط نکرده است. در ادبیات پهلوی این لفظ تپرستان است و بر سکه های قرن اول و دوم هجری که در آن ولایت زده شده و اکنون بدست آمده همان لفظ موجود است. معلوم میشود نام یک قوم ساکن آنجا تپر و ولایتشان تپرستان بوده. مستشرقین لفظ مذکور در سکه ها را تپورستان خوانده و نام قوم ساکن را تپور دانسته اند از دلیل خارجی شان آگاه نیستم اما ظاهر لفظ بدون واو است و حرف پ ساکن و مؤید نبودن واو، تلفظ خود اهل مازندران است که اشعار زبان ولایتی خودشان را تبری میگویند... (فرهنگ نظام). دکتر معین در حاشیۀ برهان آرد:... نام قدیم این ایالت ’تپورستان’ است و این نام را در سکه های اسپهبدان (اخلاف ساسانیان) با حروف پهلوی و همچنین در مسکوکات حکام عرب آن ناحیه (که از جانب خلفای بغداد حکومت یافته اند) می بینیم. مورخ ارمنی موسی خورنی ایالت مزبور را بنام ’تپرستن’ یاد کرده و چینیان آن را ’تهو - پ - سه - تن’ یا ’تهو - پ - س - تن’ خوانده اند. تپورستان مرکب است از تپور (نام قوم) + ستان (پسوند مکان) لغهً یعنی کشور تپورها. تپورها مانند ’کسپ’ها و ’مرد’ها از اقوام ماقبل آریایی هستند این قوم در طی قرون از طرف ایرانیان مهاجم بسوی نواحی کوهستانی دریای خزر رانده شدند و بعدها فرهنگ و آیین ایرانی را پذیرفتند. (برهان ج 3 ص 1347). کسروی آرد: استرابو مؤلف معروف یونانی که کتاب خود را در جغرافی، در دو هزار سال پیش تألیف نموده در گفتگو کردن از ’مادآتورپاتی’ که مقصود آذربایگان کنونی است، ایلهای کوهستانی آنجا را بدینسان نام میبرد ’کرتیان’، ’آماردان’، ’تاپوران’، ’کادوسیان’.... اما ’آماردان’ که ایشان را ’ماردان’ نیز میگفته اند و ’تاپوران’ اگر چه این دو طایفه اکنون پاک از میان رفته اند و دیگر کسی به این نامها خوانده نمیشود در میان نامهای شهرها و دیه ها نشانهای بسیاری از ایشان هست و بساجایها که هنوز بنام ایشان خوانده میشود. تاپوران رااگرچه استرابو در اینجا از ایلهای کوهستان شمالی آذربایگان میشمارد از دیگر گفته های همان مؤلف پیداست که نشیمن این طایفه در آن زمانها در کوههای شمالی استرآباد و خراسان بوده است. گویا استرابو همه رشتۀ البرز را از آستارا تا استراباد از آذربایگان میدانسته است. بهرحال در زمانهای دیرتر از زمان استرابو تاپوران در کوههای مازندران نشیمن گرفته بودند و از اینجاست که آن سرزمین بنام ایشان ’تاپورستان’ خوانده شده، نام ’طبرستان’ که امروز شایع و مشهور است شکل درست و پارسی آن همان ’تاپورستان’ است چنانکه در سکه هایی که پادشاهان آنجا در قرنهای نخستین و دومین تاریخ هجری زده اند و اکنون به فراوانی یافت میشود نیز نام سرزمین با خط پهلوی ’تاپورستان’ نقش شده است. همچنین ’طبرک’ که نام دو دز معروف، یکی در نزدیکی ری و دیگری در نزدیکی سپاهان است شکل درست آن ’تاپورک’ است وشک نیست که هنگامی این دو جا، نشیمن دسته هایی از آن طایقه بوده است. (نامهای شهرها و دیه های ایران صص 20- 21). رجوع به تاپور و تاپورستان و طبرستان شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
جایی که دارای درختهای متعدد انگور باشد. (فرهنگ نظام). باغستان درخت رز. (ناظم الاطباء). از ’تاک’ (رز، مو) + ’ستان’ (مزید مؤخرمکانی). موستان. باغ انگور. رزستان. باغ انگوری. مؤلف قاموس کتاب مقدس در ذیل تاک و تاکستان آرد: اول کسی که در کتاب مقدس به غرس تاکستان مذکور است، نوح بود. (سفر پیدایش 9:20) و در ایام سلف تربیت آن را بخوبی میدانستند.... اما وطن و منشاء تاک در کوههای شرقی آسیای صغیر میباشد لکن شام و فلسطین بواسطۀ داشتن انواع و اقسام مختلف انگور مشهور بودند و در هر تلی که در مملکت یهودیه باشد، برجی دیده میشود که از برای باغبانان ساخته شده است و بهترین انواع این ثمر خوشگوار و لذیذ در آن باغها میروید و گاهی خود بوتۀمو را میگذارند که بر زمین گسترده شود و شاخهایش برمودارها یا مکانهای بلندبرآمده ثمر دهد و از این جهت است که در میکاه 4:4 میگوید: ’و هرکس زیر مو خود وهرکس زیر انجیر خود خواهد نشست’. (مقابل کتاب زکریا3:10). و بسا میشود که مو بر اطراف دیوارهای خانه برآید. (کتاب مزامیر 128:3). تاکستان را با دیوار یا خاربست و حظیره محفوظ نموده برجی نیز برای باغبانان در آن میسازند. (انجیل متی 21:33 مقابل سفر اعداد 22:24، کتاب مزامیر 80:8-13 و کتاب امثال سلیمان 24:31). و تاکستان از جملۀ املاک مرغوب و محترم عبرانیان بود، اگر بدی و ضرری به آنها وارد میشد آن را چون بلایی میدانستند بدان جهت اشعیا درباره جنگ آشوریان میفرماید: ’در آن روز هر مکانی که هزار مو بجهت هزار پاره نقره داده میشد پر از خار و خس خواهد بود’. (کتاب اشعیا 7:23). و در جای دیگر چون خواهد که حزن و اندوه را تشخیص دهد می فرماید: ’شیرۀ انگور ماتم میگیرد و کاهیده میگردد و تمامی شاددلان آه میکشند’. (کتاب اشعیا 24:7). و همچنین چون زکریا (ی) نبی قصد آمدن روزهای خوش و سلامتی مینماید میفرماید: ’مو ثمر خود راخواهد داد’. (کتاب زکریا 8:12 مقابل کتاب حبقوق 3:17 و کتاب ملاکی 3:11). و البته موبری و پاک کردن تاک از زواید بر مطالعه کننده مخفی نخواهد بود که اشخاص باغدار شاخه و نهالهای سال گذشته و گاهی از اوقات مال سال آینده را پاک میکنند و قوم اسرائیل را عادت این بود که تاکستانها و سایر املاک و مزارع را مدت سه سال واگذارند و ثمرش را نچینند. (سفر لاویان 19:23). در بعضی از اماکن در اول بهار تاکها را پاک کرده بعد از نمو، شاخهایی را هم که انگور نداشته باشند میبرندو بعد از ظهور و نمو، خوشه ها با زرده های آنها را که بعد از موبری اول ظاهر شده است، پاک میکنند و اغلب اوقات تاکستان را دو بار فلاحت کنند و سنگ و ریگ او رابرچینند و چیدن انگور با درو نمودن مقارن است. (سفرلاویان 26:5، کتاب عاموس 9:13) زیرا که نوبرهای انگور در اول تابستان میرسد. (سفر اعداد 13:23) و عبرانیان برای انگور چیدن بیشتر فراهم میشدند تا برای درو. (کتاب اشعیا 16:9 و سفر داوران 9:27) ملاحظه در انگور. (قاموس کتاب مقدس ص 243-244). رجوع به تاک شود
لغت نامه دهخدا
(بَ گُ)
برگستوان، که پوششی بوده است که در روز جنگ می پوشیدند و بر اسب نیز می افکندند. (از آنندراج). پوشش اسب در جنگ. رجوع به برگستوان شود:
صف از پیشم چو سین هفت شاخه ست
سوار آب برگستان باخه ست.
امیرخسرو، مباشرت. وکالت، قوت. توانایی. (ناظم الاطباء). و رجوع به برگماشتن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ رِ)
طبرستان. تپورستان. تاپورستان. سرزمین تاپورها (قومی ساکن آن ناحیت). ملکی معروف، زیرا که تبر در آن متعارف است. طبرستان معرب آن. (از فرهنگ رشیدی). رشیدی نوشته ملکی معروف است زیرا که تبر در آن متعارف است و طبرستان معرب آنست و در تحقیق مسامحه کرده است لهذا بیانی کامل لازم است. مؤلف گوید: این وجه تسمیه سخیف است چرا که اگر به ملاحظۀ آلت تبر آن ولایت را تبرستان گفته اند درخت و جنگل بیش ازتبر در آن ولایت وفور دارد بایستی جنگلستان گویند، آنچه از تاریخ تبرستان و غیره معلوم است تبره بمعنی پشته و تپه و کوههای کوچک است و چون آن ولایت غالباً پشته و تپه و کوهستان بوده به تبرستان که لفظ پارسی قدیم است موسوم شده و در زمان ملوک عباسی که حکام آن ولایت مسلمان شدند و از جانب خلفا حکومت مییافتند لقب هر یک ملک الجبال بوده و حدود آن ولایت را از شهر رویان که از ابنیۀ منوچهر بوده تا نور و کجور و آمل و ساری و استراباد و گرگان و لاریجان و سواته کوه و سمنان و دامغان و گیلان و دماوند و طهران و رودبار قزوین، تبرستان میخوانده اند یعنی کوهستان و منوچهر بر فرازکوه ری قلعه ای بزرگ ساخته آن را بارۀ تبره نام نهاده و آن اول قلعه ای بود که بر بالای کوه بنا نهادند. چون کوهی که در آن ولایت بوده ماز نام داشته است شهرهایی که در درون آن کوه بوده مازاندرون خواندند و گویند شهرهای آن زیاده از بیست شهر بوده و چون قارن سوخرا از جانب ساسانیان در آن مرز ایالت داشته آن کوه، به کوه قارن موسوم گردید. در زمان یکی از خلفای بنی عباس مردی مأمور به تبرستان شده در مراجعت خلیفه از او پرسید که تبرستان چگونه ولایتی است عرض کرد که تبرستان یعنی مکان انبوهی زر است. سه طبقه از اولاد ساسانیان در آن ولایت سالها پادشاهی کرده اند و در تاریخ تبرستان و مازندران مفصلاً مشروح است. بید تبری و بنفشۀ تبری و آهنگ تبری و زبان تبری منسوب به آن شهرهاست و معرب آن طبرستان و طبری است وقتی گفته ام، شعر:
ایا بت تبرستانی ای مه خزری
بگرد سرخ گلت بر بنفشۀ تبری
نگار نوری رخسار دیلمی طره
فدای طره و بالات گیلی و خزری
تبر بفرق تبرزد زند لبت از رشک
به پهلوی چو کنی یار نغمۀ تبری.
(انجمن آرا) (آنندراج).
یکی از ایالات شمالی ایران و حاکم نشین آن شهر دامغان ’؟’ و شهردماوند از شهرهای معتبر این ایالت و اراضی آن بیشترتپه و ماهورهایی است که از کوههای خراسان امتداد یافته. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ ءَ)
تب ستاننده. گیرندۀ تب. دافع تب:
از بهر تب بریدن خود دست آز را
از نیستان هیچکسی تب ستان مخواه.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اَ گِ)
دهی جزء دهستان شاهرود بخش شاهرود شهرستان هروآباد. 30000 گزی شمال خاوری هشجین، 14000گزی هروآباد - میانه. کوهستانی. معتدل. سکنۀ آن 1040 تن. شیعه. آب از سه رشته چشمه. محصول غلات، حبوبات و سردرختی. شغل زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان جاجیم بافی. راه مالرو. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خَ دِ)
جای تمسخر. جای هزل. مجلس سخره. مجلس لاغ. (از آنندراج). مجلس و معرکۀ مسخرگی. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) ، مسخره. لاغ. (از ناظم الاطباء) : تهکم، خندستان کردن. (زوزنی) ، کنایه از لب و دهان معشوق. (از آنندراج). و آن را خندستانی هم گفته اند. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
نام قدیم سیادهن. قصبه ایست جزءدهستان دودانگه بخش ضیأآباد شهرستان قزوین در 34 هزارگزی خاور ضیأآباد و بر کنار راه شوسۀ قزوین به همدان و زنجان قرار دارد و دارای 8253 تن سکنه است. در جلگه واقع و هوای آن معتدل است. بوسیلۀ قنات و چاه و رود خانه ابهررود مشروب میگردد. محصول آن غلات، کشمش و قیسی و بادام است و شغل اهالی آن زراعت و باغبانی است. صنایع دستی مردم آنجا گلیم و جاجیم بافی است. دارای دبستان، شهربانی، پست و تلگراف و تلفن، ادارۀ املاک، ادارۀ کشاورزی و در حدود 150 باب دکان است. از آثار قدیمی آن حمامی متعلق به دورۀ شاه عباس است بفرمان رضاشاه در آن جا ساختمانهای جدید و خوبی احداث شده بود که اغلب آنها فعلاً خراب شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1). این قصبه در 170هزارگزی تهران میان سیاه چشمه و سیاه باغ واقع است. راه آهن تهران به تبریز از آنجا میگذرد و ایستگاه راه آهن دارد
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ)
سنگلاخ. (فرهنگ اسدی). زمینی پر از سنگ. (یادداشت بخط مؤلف). زمین و جایی که انبوه از سنگ باشد و خاک نداشته باشد. (ناظم الاطباء) :
سرگشته دلی دارم در پای جهان مفکن
نارنج بسنگستان مسپار نگهدارش.
خاقانی.
بهور هندوان آمد خزینه
بسنگستان غم رفت آبگینه.
نظامی.
در کنار رودخانه ها و سنگستان و زمین ریگ بوم نیکو شود (سفیددار) . (فلاحت نامه)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان بیات بخش نوران شهرستان ساوه. دارای 142 تن سکنه است. آب آن از رود خانه مزدقان. محصول آنجا غلات، بنشن، انگور، سیب زمینی. شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه وجاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(زَ گِ)
ناحیۀ زنگ. زنگبار. مهمترین ناحیتی است اندر جنوب و بعضی از شرق وی به زابج پیوسته است و شمالش به دریای اعظم و بعضی از مغربش به حبشه، و جنوبش کوه است و زمینشان معدن زر است و از برابر پارس و کرمان و سند نهاده است و مردمانی اند تمام صورت و بزرگ استخوان و جعد موی و طبع ددگان و بهایم دارند و سخت سیاه اند و ایشان را با حبشه و زابج عداوتست. (حدود العالم چ دانشگاه صص 195- 196) :
نهانیهای اسکندر به ایران آری از یونان
خزینۀ شاه زنگستان به غزنین آری از کله.
فرخی.
و او با فرزندان به ولایت زنگستان افتاد. (مجمل التواریخ). بفرستاد تابدین همه زنگستان خراب کرد و پادشاه زنگستان را جمله بسته به درگاه آورد. (مجمل التواریخ). و رجوع به زنگ و زنگبار و التفهیم بیرونی ص 168 و 169 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ گِ لِ)
انگلیس. کشور اروپایی دارای 130350 کیلومتر مربع وسعت و در حدود 42 میلیون نفر جمعیت است که قسمت اعظم بریتانیای کبیر را اشغال کرده است و هستۀ مرکزی بریتانیا را تشکیل میدهد. انگلستان از شمال به اسکاتلند و از مغرب به ویلزمحدود است. سواحل شرقی آن دریای شمال و سواحل جنوبی آن دریای مانش و سواحل غربی اقیانوس اطلس و دریای ایرلند است. دریای مانش و دریای شمال آنرا از اروپا جدا می کنند. ترقی انگلستان مرهون آب و هوای معتدل، سهولت دفاع در مقابل مهاجمات خارجی و سهل الوصول بودن از طریق بنادر جنوبی و شرقی و دهانۀ رودخانه های غربی بوده است. قسمتهای جنوبی و جنوب شرقی انگلستان پست و حاصلخیز است. در اراضی پست انگلستان بسیاری از غلات بعمل می آید ولی فقط عده نسبهً کمی از سکنه بزراعت اشتغال دارند و قسمت عمده مواد غذایی از خارج کشور می آید و حیات اقتصادی کشور بر صنایع آن استوار است. بواسطۀ فراوانی زغال سنگ در انگلستان صنایع بسیار ترقی کرده است. صنعتهای پارچه بافی و ماشین سازی در درجۀ اول اهمیت است. واردات انگلستان غلات، گوشت، دامهای زنده، کره، لبنیات، قند، پنبه، پشم، فلزات و مواد دیگر است. صادرات آن بیشتر مصنوعات کارخانه های آن کشور مانند نخ، پارچه های نخی، مصنوعات آهنی و فولادی، اقسام ماشینها، خطوط آهن، کشتی، اتومبیل و غیره است. پایتخت انگلستان لندن و شهرها و بنادر مهم آن عبارت است از بیرمنگام، گلاسگو، لیورپول، منچستر، شفیلد، لیدز، ادینبارو (ادمبورگ) ، بریستول، نیوکاسل، برادفورد. حکومت انگلستان، مشروطۀ سلطنتی و دارای دو مجلس میباشد: مجلس لردها که از اسقفها، دوکها، مارکی ها و بارونها تشکیل می گردد و 801 تن عضو دارد. مجلس عوام 630 تن نماینده دارد که با رأی مخفی انتخاب می شوند. انگلستان و اسکاتلند و ایرلند شمالی مملکت متحد بریتانیای کبیر و ایرلند شمالی را تشکیل میدهند. قوه مقننه و حکومت واقعی در دست پارلمان است. قوه مجریه اسماً در دست مقام سلطنت میباشد اما واقعاً در دست دولت است که در مقابل پارلمان مسؤول میباشد. تعلیمات متوسطه و ابتدائی بین 5 و 15 سال مجانی و اجباری است. انگلستان یازده دانشگاه دارد که قدیمترین و معروفترین آنها دانشگاه آکسفورد و دانشگاه کمبریج است. مذهب رسمی انگلستان پروتستان اسقفی است. قبل از جنگ جهانی دوم مستعمرات انگلستان از همه کشورهای بزرگ دنیا بیشتر بود بطوری که مساحت مستعمرات آن به 36 میلیون کیلومتر مربع بالغ می شد و جمعیت آنها در حدود 450 میلیون یعنی یک چهارم جمعیت کرۀ ارض بود ولی از سال 1964 ببعد در مستعمرات و تحت الحمایه های انگلستان در آسیا و نقاط دیگر جهان جنبشهایی بوجود آمد وبسیاری از مستعمرات آزادی و استقلال یافتند. (از دایرهالمعارف فارسی) (از فرهنگ فارسی معین، اعلام). و رجوع به ’انگلیس در هشت قرن پیش’ ترجمه عبدالله انصاری، ’انگلستان چگونه اداره می شود’ ترجمه مصطفوی، ’تفوق انگلوساکسون مربوط به چیست’ ترجمه علی دشتی، ’انگلیسیها در انگلستان’ ترجمه احمد فرامرزی، ’سرزمین و مردم انگلستان’ ترجمه محمد سجادی، ’تاریخ بریتانیای کبیر’ ترجمه احمد تاج بخش و تاریخ آلبر ماله شود
لغت نامه دهخدا
مدرسه متوسطه ای که درآن انواع هنر (زیبا و غیر آن) را به هنرجویان آموزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابستان
تصویر تابستان
فصل گرما و زمان تابش یکی از چهار فصل سال بین بهار و پائیز
فرهنگ لغت هوشیار
اتومبیل کرایه که در داخل شهرها مسافران را از نقطه ای به تقطه دیگر برد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توتستان
تصویر توتستان
جایی که درختان توت درآن زیاد باشد توتستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمرستان
تصویر تمرستان
باغ خرما کویکستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندستان
تصویر خندستان
مجلس خنده و شوخی و مسخرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگشتان
تصویر انگشتان
جمع انگشت، از اجزای مقیاس که دوازده بخش راست شود اصابع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریگستان
تصویر ریگستان
ریگزار
فرهنگ لغت هوشیار
پوششی که جنگاوران قدیم بهنگام جنگ می پوشیدند، پوششی که در قدیم بهنگام جنگ برروی اسب میافکندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابستان
تصویر تابستان
((بِ))
دومین فصل سال، فصل گرما، صیف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خندستان
تصویر خندستان
((خَ دِ یا دَ))
افسوس، سخره، لاغ، مجلس مسخرگی، معرکه مسخرگی، کنایه از لب و دهان معشوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هنرستان
تصویر هنرستان
((هُ نَ رِ))
آموزشگاهی که در آنجا انواع هنر تعلیم داده می شود، هنرسرا
فرهنگ فارسی معین