جدول جو
جدول جو

معنی تنگ - جستجوی لغت در جدول جو

تنگ
کم عرض، باریک
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تنگ
پارچ، کوزۀ آب یا شراب که از سفال یا بلور یا چیز دیگر درست کنند به ویژه کوزه ای که شکمش بزرگ و گردنش باریک و دهانۀ آن تنگ باشد مثلاً تنگ آبخوری، تنگ بلور
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
فرهنگ فارسی عمید
تنگ
مقابل گشاد، کوچک تر از اندازۀ مورد نظر مثلاً کفش تنگ،
مقابل پهن، باریک، کم پهنا، مقابل فراخ، زمان کم، کنایه از دشوار، بافشار، با فاصلۀ کم، کمیاب
ویژگی جایی که کسی یا چیزی به سختی در آن قرار گیرد و فشار بر او وارد شود مثلاً اتاق تنگ،
دره، برای مثال چو دستان سام اندر آمد به تنگ / پذیره شدندش همه بی درنگ (فردوسی - ۲/۸)

تسمه یا نواری پهن که به کمر اسب یا الاغ می بندند، هر چیزی که چیز دیگر را با آن بفشارند و زیر فشار قرار بدهند مانند قید صحافی، بار، یک لنگه بار، جوال، بار و خروار از چیزی، برای مثال دراین میانه فزون دارد از هزار کلات / به هر یک اندر دینار تنگ ها بر تنگ (فرخی - ۲۰۷)

تنگ آمدن: کنایه از به ستوه آمدن، آزرده شدن، ملول شدن
تنگ آوردن: کنایه از به تنگ آوردن، به کسی سخت گرفتن و او را در تنگنا گذاشتن، به ستوه آوردن
تنگ شکر: بار شکر، کنایه از لب معشوق
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
فرهنگ فارسی عمید
تنگ
((تُ))
کوزه ای از جنس سفال یا بلور که قسمت پایین آن بزرگ و بالای آن تنگ و باریک باشد
فرهنگ فارسی معین
تنگ
((تَ))
بسیار نزدیک، چسبان، نایاب
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
فرهنگ فارسی معین
تنگ
لنگه بار، عدل، جوال، تسمه ای که به کمر اسب یا الاغ بندند، آن چه که بدان چیزهایی را تحت فشار قرار دهند مانند قید صحافی، بار، حمل
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
فرهنگ فارسی معین
تنگ
باریک، کم عرض، جایی که کسی یا چیزی به دشواری در آن جا گیرد، دره
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
فرهنگ فارسی معین
تنگ
Narrow, Cramped
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تنگ
тесный , узкий
دیکشنری فارسی به روسی
تنگ
beengt, eng
دیکشنری فارسی به آلمانی
تنگ
тісний , вузький
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تنگ
ciasny, wąski
دیکشنری فارسی به لهستانی
تنگ
狭小的 , 狭窄的
دیکشنری فارسی به چینی
تنگ
apertado, estreito
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تنگ
stretto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تنگ
estrecho
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تنگ
exigu, étroit
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تنگ
krap, smal
دیکشنری فارسی به هلندی
تنگ
แคบ , แคบ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تنگ
sempit
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تنگ
ضيّقٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تنگ
तंग , संकीर्ण
دیکشنری فارسی به هندی
تنگ
צָרוּת , צָרוֹ
دیکشنری فارسی به عبری
تنگ
狭い
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تنگ
좁은
دیکشنری فارسی به کره ای
تنگ
dar
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تنگ
finyu, nyembamba
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تنگ
সরু
دیکشنری فارسی به بنگالی
تنگ
تنگ
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنگی
تصویر تنگی
کم عرضی، کم پهنائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنگه
تصویر تنگه
شعبه ای از دریا بین دو خشکی که دو دریا را بهم متصل میسازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنگس
تصویر تنگس
ارزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنگه
تصویر تنگه
شعبه ای از دریا بین دو خشکی که دو دریا را به هم مربوط می سازد، بغاز، باب
مقداری از زر و سیم، قطعۀ کوچک طلا یا نقره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنگی
تصویر تنگی
کوچک تر از اندازۀ مورد نظر بودن مثلاً تنگی لباس، باریکی و کم پهنا بودن، کم بودن فضا یا گنجایش، کنایه از دشواری، کنایه از کمیابی، کنایه از کم بودن زمان، نزدیکی
تنگی نفس: در پزشکی درد سینه که انسان به سختی نفس بکشد، ضیق النفس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنگس
تصویر تنگس
ارزن، گیاهی از تیرۀ گندمیان با بوتۀ کوچک، ساقه های کوتاه و نازک و دانه های ریز که بیشتر خوراک پرندگان است و گاهی از آرد آن نان می پزند، الم، دخن
فرهنگ فارسی عمید