جدول جو
جدول جو

معنی تنک - جستجوی لغت در جدول جو

تنک
پهن، نازک، برای مثال خدابین شو که پیش اهل بینش / تنک باشد حجاب آفرینش (نظامی۲ - ۳۱۷)، کم حجم
تنک کردن: پهن کردن، گسترانیدن فرش بر روی زمین
تصویری از تنک
تصویر تنک
فرهنگ فارسی عمید
تنک
(تَ نُ / تُ نُ)
کم و اندک. (غیاث اللغات) (آنندراج) (حاشیۀ برهان چ معین). کم. (ناظم الاطباء) :
به تن بگونۀسیم و به پشت و یال اسپید
در او نشانده تنک پاره های سیم حلال.
فرخی.
، نازک و لطیف. (غیاث اللغات) (آنندراج). نازک. (انجمن آرا). باریک و نازک و لطیف. (ناظم الاطباء). هندی باستانی ’تنو’، ’تنوکه’، نازک و لطیف... (حاشیۀ برهان چ معین) :
ببسته سفالین کمر هفت و هشت
فکنده بسر بر تنک معجری.
منوچهری.
ز فرق سرش باز کردم سبک
تنک تر ز پرّ پشه چادری.
منوچهری.
تسبیح می کنندش پیوسته
در زیر این کبود و تنک چادر.
ناصرخسرو.
آن پوست تنک که اندرون خایۀ مرغ باشد یا آنکه اندر اندرون نی باشد به روی آن نهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). همان پردۀ تنک بیش نیست که آواز است. (کتاب المعارف).
جامۀ عیب تو تنک رشته اند
زآن به تو، نه پرده فروهشته اند.
نظامی.
تنک مپوش که اندامهای سیمینت
درون جامه پدید است چون گلاب از جام.
سعدی.
و اگر مغزش درست بیرون گیرند... و کارند ثمر تنک پوست دهد. (نزهه القلوب) ، نرم و لطیف. ملایم:
همی رای زد تا جهان شد خنک
وزید از سر کوه بادی تنک.
فردوسی.
، رقیق. (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). طبری ’تنک’، روان ضد غلیظ. رقیق. (حاشیۀ برهان چ معین). در دزفولی ’تنک’ بمعنی رقیق و آبکی... آمده. (حاشیۀ برهان ایضاً) : آنگاه این شراب، ستوده آن وقت بود که تلخ بود و خوش طعم بود و سبک رو بود و به قوام معتدل بود نه تنک و نه سطبر و خوشبوی بود. (هدایه المتعلمین). پس نگاه کن به استخوان خویش که چگونه جسمی محکم از آبی لطیف و تنک بیافریده. (کیمیای سعادت). و اگر قوه ضعیف باشد... دهند تنک از آرد جو و آرد باقلی و آرد نخود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). هرگاه که دل بزرگ و خون او سطبر باشد، مردم دلیر و کین ور باشند و هرگاه که دل کوچک و خون او تنک باشد مردم بددل باشند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آن را که زکام گرم باشد چشم و روی سرخ شود و آنچه از بینی فرودآید گرم وتیز و تنک و زرد باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). تا آنچه سطبرتر باشد بر بالا بایستد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). شراب سپید و تنک، غذاء کمتر دهد و مردمان گرم مزاج رابشاید. (نوروزنامۀ منسوب به خیام) ، نازک. رقیق. مقابل متراکم و انبوه:
زآن باده ای که چون به قدح آمد او ز خم
یاقوت زو حجر شد و بیجاده زو شرر
بیرون جام بینی از نور او نشان
چون در میان ابر تنک اندرون قمر.
علی بن الیاس آغاجی.
به گرد اندر چنان بودند لشکر
که در میغ تنک تابنده اختر.
(ویس و رامین).
، سست که ضد محکم و سخت است. (انجمن آرا). کم زور و ناتوان و سست و نرم. (ناظم الاطباء). سبک:
پس آن، پاسخ نامه پیش گوان
بفرمود خواندن همی پهلوان
بزرگان که این نامۀ دلپذیر
شنیدند از گفت فرخ دبیر
هش و رای پیران سبک داشتند
همه پند او را تنک داشتند.
فردوسی.
اگر کوه فرمانش گیرد سبک
دلش خیره خوانیم و مغزش تنک.
فردوسی.
همانا به مردی سبک داریم
به رای و به دانش تنک داریم.
فردوسی.
ترا ناسزا خواند و سرسبک
ورا شاه بی رای و مغزی تنک.
فردوسی.
همی دارد او قهرمان را سبک
چرا شد چنین مغز و دلتان تنک ؟
فردوسی.
نیم تنک سخنی کز عبارت فارغ
به راهواری بیرون همی برم خنگی.
اثیر اخسیکتی.
، نرم، مقابل سخت. مقابل عبوس. شرمگین. شرم آلود:
میر بواحمد محمد خسرو ایران زمین
کایزد او را چند چیز نیک داد از چند باب
با هنر دست سخی و با شرف روی تنک
با خرد خوی نکو و با سخن فصل الخطاب.
فرخی.
و رجوع به تنک روی و تنک و دیگر ترکیبهای این کلمه شود، در صفت میخواری آید که به اندک نوشیدن شراب مست گردد:
از او بستد آن جام بهمن سبک
دل آرام میخواره ای بد تنک.
فردوسی.
رجوع به تنک جام و تنک شراب شود.
، کم عمق:
گرچه آبی تنک نماید و سهل
پای در وی منه تو از سر جهل.
اوحدی.
رجوع به تنگ و تنک آب شود
لغت نامه دهخدا
تنک
(تَ نُ / تُ نُ)
نان نازک. (ناظم الاطباء). نان تنک. در عربی رقاق، صلائق و این نوع نان را اکنون در ایران نان لواش گویند... (حاشیۀ برهان چ معین) :
بر خوان وی اندر میان خانه
هم نان تنک بود و هم ونانه.
دقیقی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تنک
کم و اندک ذبیح بهروز آن را پارسی از ریشه سنسکریت می داند تنوک نازک اندک کش تنک (گویش مازندرانی) ترکی تازی گشته هلویی (حلبی) نازک لطیف، کم حجم، پهن، روان رقیق مقابل غلیظ، کم اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تنک
((تُ نُ))
نازک و لطیف، پهن
تصویری از تنک
تصویر تنک
فرهنگ فارسی معین
تنک
کم پشت، کم حجم
متضاد: انبوه، پرحجم، پرپشت، اندک، کم
متضاد: زیاد، پراکنده، رقیق
متضاد: غلیظ، نازک، لطیف
متضاد: کلفت، خشن، ناانبوه
متضاد: انبوه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تنک
تنک، کم پشت، زراعت کم پشت، روان، شل، آبکی، پهن، گسترده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنکر
تصویر تنکر
ناشناس بودن، خود را ناشناس نمودن، به حال زشت و ناخوش درآمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنکه
تصویر تنکه
شلوار کوتاه که تا سر زانو باشد، زیرشلواری کوتاه مردانه، شلوار کوتاه زنانه، قسمت پایین در و پنجره که از تخته ساخته می شود، قطعۀ فلز نازک و پهن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنکیس
تصویر تنکیس
واژگون کردن، سرنگون ساختن، سرازیر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنک کردن
تصویر تنک کردن
پهن کردن، گسترانیدن فرش بر روی زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنکیر
تصویر تنکیر
نکره ساختن اسم، مجهول و ناشناس کردن، به حالت مجهول و ناشناس در آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنکیل
تصویر تنکیل
برگردانیدن، پست کردن، عقوبت کردن، سرکوب کردن و مایۀ عبرت دیگران ساختن
فرهنگ فارسی عمید
ده کوچکی از دهستان وشتابی بخش بوئین شهرستان قزوین است و 18 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(تَ ذَعْ عُ)
برگشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دور شدن و کناره گزیدن، یقال: تنکب فلان عنا، ای مال . (از اقرب الموارد) ، برگشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، تیر دادن یا کمان بر دوش افکندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ)
بمعنی تبنک مرقوم یعنی قالب ریخته. (لسان العجم شعوری ج 1ورق 281 ب). بوته و دریچۀ زرگری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنک کردن
تصویر تنک کردن
نازک ساختن، کم حجم کردن، پهن کردن گسترانیدن فرش
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی است از نمک بورقی و آن بذوب طلا و نرمی آن کمک کند. قسمی از آن معدنی است که با طلا و مس در جوانب معدن یافت شودو مصنوع آن از ادرار (بول) و غیره بدست آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنک دل
تصویر تنک دل
نازک دل حساس رقیق القلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنک آب
تصویر تنک آب
کم عمق
فرهنگ لغت هوشیار
ناشناختگی، پژواگنی ناشناس بودن خود را ناشناس نشان دادن ناشناس شدن، از حالی بحالت زشت و ناخوش در آمدندگرگون گشتن، ناشناختگی، جمع تنکرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنکبیز
تصویر تنکبیز
غربال موبیز
فرهنگ لغت هوشیار
ناشناساندن، ناشناخته کردن در دستور نام را به ناشناخته دگر کردن -1 مجهول کردن ناشناس ساختن، نکره ساختن اسم، جمع تنکیرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنکرات
تصویر تنکرات
جمع تنکر
فرهنگ لغت هوشیار
شلوار کوتاه (تاسر زانو) قسمت پائین در و پنجره که از تخته ساخته میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنکیب
تصویر تنکیب
بازگشتن بازگشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنکیرات
تصویر تنکیرات
جمع تنکیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنکیس
تصویر تنکیس
واژگون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنکیظ
تصویر تنکیظ
شتابانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنکیل
تصویر تنکیل
عقوبت کردن، سرکوب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنکیلات
تصویر تنکیلات
جمع تنکیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنکیل
تصویر تنکیل
((تَ))
عقوبت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنکیس
تصویر تنکیس
((تَ))
واژگون کردن، سرازیر ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنکست
تصویر تنکست
اپال
فرهنگ واژه فارسی سره
نام قلعه ای قدیمی در تنکابن که در برخی از منابع از آن یاد
فرهنگ گویش مازندرانی