جدول جو
جدول جو

معنی تنوفیه - جستجوی لغت در جدول جو

تنوفیه(تَ فی یَ)
تنوفه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توفیه
تصویر توفیه
حق کسی یا چیزی را به تمامی دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنویه
تصویر تنویه
بلند کردن، بزرگ داشتن، نام کسی را به نیکی بردن، ستودن
فرهنگ فارسی عمید
فرقه ای مذهبی که برای حروف و حساب جمّل تاثیر و ارزش بسیار قائل بوده و معنی های شگفت انگیز برای آیه های قرآن و سخنان پیغمبر اسلام بیان می کردند
فرهنگ فارسی عمید
(تَنْ نو ری یَ)
تنوری. طعام یتخذ فی التنور. (بحرالجواهر). رجوع به تنوری شود
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ لی یَ)
پشمینه ای که زنان عرب بر آن خمیر سازند، قسمی امتشاط. نوعی از آرایش گیسوان. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(گَ نَ)
دهی است از دهستان گیسکان بخش بافت شهرستان سیرجان که در 18000 گزی شمال بافت و 4000 گزی خاور راه فرعی بافت به قلعه عسکر واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 75 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان قالی بافی بدون نقشه. راه آن مالرو است. مزارع سمیلی آباد، باغ حسن، سنگوییه جزء این ده است. ساکنان ازطایفۀ لک هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(ش فی یَ)
اعراب خزاعلی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
آبی است نزدیک قادسیه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
کلاهی بدون کرک که با پارچۀ پرکرده از پنبه سازند. (از دزی ج 1 ص 152)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَوْ وُ)
پاره های تریزجامه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَوْ وُ)
پوست موی برکندۀ به آتش سوخته جهت خوردن. (ناظم الاطباء). موی برکندن پوست با قراردادن آن در آتش برای خوردن. یفعل ذلک فی الجدب. (از اقرب الموارد). منتهی الارب این معنی را در تنافط آورده. رجوع به تنافط شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کی یَ)
نام سال نهم از هجرت رسول صلوات الله علیه و آله به مدینۀ طیبه و آن مطابق با سال بیست و سیم بعثت باشد
لغت نامه دهخدا
(تُنْ وَ جِ)
دهی از دهستان سرکوه است که در بخش ریوش شهرستان کاشمر واقع است و 366 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به زبان پهلوی، سواره نظام زره پوش. رجوع به ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 233 شود
لغت نامه دهخدا
(تِ ءُ)
مستشار حقوقی یونان و یکی از نویسندگان مجموعۀ قوانین ژوستینین است
لغت نامه دهخدا
(حَ فی یَ)
طایفۀ حنفی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ فی یَ)
مؤنث حنیفی. عقیدۀ نیکو و مذهب حق. (ناظم الاطباء). و حنیفیه در اسلام میل بسوی اسلام و اقامت بر عقد آن است. (اقرب الموارد).
- سیوف حنیفیه، شمشیرهایی است منسوب به احنف بن قیس و او نخستین کسی است که دستور گرفتن آنها را داد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ذَءْ ءُ)
مانده و سست گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَدْ)
مبالغت در نفی چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَنْ نُ)
تمام کردن. (تاج المصادر بیهقی). تمام بدادن. (زوزنی) (از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). تمام دادن و نیک وفا کردن. (غیاث اللغات). گزاردن حق کسی را به تمام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح فن خط) آن است که هر حرفی را چنانکه حق آن باشد در وجهی که مرکب شده باشد از آنکه مقوس باشد یا مسطح یا منقب یا غیر آن، ثبت کنند. (نفائس الفنون، در علم خط)
لغت نامه دهخدا
در بیت زیر از سنائی به معنی توفیه آمده است:
آن ز توفیه و صیانت ملک را خیرات بخش
وآن ز توجیه ودیانت شرع را اندیشه خوار.
سنائی.
رجوع به توفیه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ فَ)
بیابان. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مفازه. (اقرب الموارد) ، زمین فراخ بعیداطراف یا دشت بی آب و انیس، اگرچه گیاه ناک باشد. ج، تنائف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زُ)
روان کردن حاجت، دانه بستن خرما، انداختن دانۀ خرما، سپردن کاری بر نیت دیگری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کسی را نایب اوگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی). کسی را وا (به) نیت او گذاشتن. (از زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مجموعه ای از داروهای معطر و عطسه آور که آنرا دربینی کنند و از آن احساس نشاه نمایند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترفیه
تصویر ترفیه
رفاهیت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترویه
تصویر ترویه
روز هشتم ازماه دی الحجه، سیرآب کردن، تفکر در کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطفیه
تصویر تطفیه
کشتن آتش فرو نشاندن آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنویه
تصویر تنویه
بزرگ داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنوفه
تصویر تنوفه
بیابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنفسیه
تصویر تنفسیه
مونث تنفسی. آلات تنفسیه
فرهنگ لغت هوشیار
واتگرایان پیروان فضل الله سبزواری همروزگار تیموریان که باورهایی درباره وات ها و چم هروات دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنویه
تصویر تنویه
((تَ یِ))
بلندآوازه گردانیدن، نام کسی را به نیکی بردن، ستودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تصفیه
تصویر تصفیه
پالایش
فرهنگ واژه فارسی سره
تندی، سرعت، خشونت، تیزی
فرهنگ گویش مازندرانی