جدول جو
جدول جو

معنی تنهاء - جستجوی لغت در جدول جو

تنهاء
(تِ)
خاک و جز آن که بدان سیل را بازگردانند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تنهاه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تنهاء
(تَ)
جای منتهی شدن آب رودبار از کرانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تنهاه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنها
تصویر تنها
تک، یگانه، یکه، کسی که همدم و هم صحبت نداشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
(مَ هََ ءْ)
از ’ن ه ء’، گوشت نیم پخته. (منتهی الارب) (آنندراج) : لحم منهاء، گوشت نیم پخته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
خرمابن که یک سال بعد یک سال بار آورد. (منتهی الارب) (آنندراج). خرمابن که سالی بار آورد و سالی نه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَذْ)
نوء. برخاستن به کوشش و مشقت تمام، بگرانی برخاستن: ناء بالحمل، گران و مائل گردانیدن کسی را: ناء به الحمل، منه قوله تعالی: ما ان مفاتحه لتنوء بالعصبه، ای لتنی ٔ العصبه بثقلها، افتادن از گرانباری: ناء فلان (از اضداد است). (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تنهاء. رجوع به تنهاء شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
تنهاء. رجوع به تنهاء شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ نهی یا نهی به معنی حوض بزرگ و آبگیر و مثل آن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به نهی و انه شود، شکسته گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مطاوع هصر است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
رسانیدن چیزی را و پیغام و جز آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). خبر دادن. برسانیدن خبر را. (تاج المصادر بیهقی). خبر رسانیدن.
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ارض تیهاء، زمینی که در آن مردم گم شوند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بیابان که مردم در آن حیران و سرگردان شوند و راه گم کنند و هلاک شوند. (آنندراج). رجوع به تیه شود
لغت نامه دهخدا
شخ زمین خشک و سخت، سال سخت، دو ساله بر درختی که هر دو سال یکبار بر دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنها
تصویر تنها
فرد تک و منفرد و یگانه و مجرد، یکه، واحد، احد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نهی، تالاب ها آبگیرها استخرها پیام رسانی، آگاهاندن، پیشنهاد کردن آگاه کردن اطلاع دادن خبر دادن، رسانیدن پیغام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهاء
تصویر نهاء
پایان، آبگینه، اندازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انهاء
تصویر انهاء
((اِ))
آگاه کردن، رسانیدن خبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنها
تصویر تنها
((تَ))
یگانه، بدون همراه و همدم، فقط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنها
تصویر تنها
Alone, Single, Lonely, Sole, Solitarily, Solitary, Unaccompanied
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تنها
تصویر تنها
seul, solitaire, unique, solitairement, non accompagné
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تنها
تصویر تنها
alleen, eenzaam, enkel, enig, onbegeleid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تنها
تصویر تنها
혼자의 , 외로운 , 단일의 , 유일한 , 혼자서 , 고독한 , 동반 없는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تنها
تصویر تنها
一人で , 孤独な , 単一の , 唯一の , 孤独に , 同伴なし
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تنها
تصویر تنها
בודד , בָּדוּד , בבדידות , ללא מלווה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تنها
تصویر تنها
अकेला , अकेला , एकल , अकेले , बिना साथी के
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تنها
تصویر تنها
sendiri, kesepian, tunggal, secara soliter, soliter, tanpa teman
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تنها
تصویر تنها
คนเดียว , เหงา , เดี่ยว , เดียว , อย่างโดดเดี่ยว , โดดเดี่ยว , ไม่มีเพื่อน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تنها
تصویر تنها
одинокий , единственный , одиночно , без сопровождения
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تنها
تصویر تنها
allein, einsam, einzeln, einzig, unbegleitet
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تنها
تصویر تنها
solo, solitario, único, solitariamente, no acompañado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تنها
تصویر تنها
solo, solitario, singolo, unico, solitariamenta, non accompagnato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تنها
تصویر تنها
sozinho, solitário, único, solitariamente, não acompanhado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تنها
تصویر تنها
孤独的 , 单一的 , 唯一的 , 孤独地 , 无人陪伴的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تنها
تصویر تنها
samotny, pojedynczy, jedyny, samotnie, bez towarzysza
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تنها
تصویر تنها
одинокий , єдиний , самотньо , без супроводу
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تنها
تصویر تنها
yalnız, tek, yalnızca
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی