جدول جو
جدول جو

معنی تنها - جستجوی لغت در جدول جو

تنها
تک، یگانه، یکه، کسی که همدم و هم صحبت نداشته باشد
تصویری از تنها
تصویر تنها
فرهنگ فارسی عمید
تنها(تَ)
محمدسعید قمی. خلف حکیم محمدباقر قمی است و در دربار شاه عباس دوم راه یافت و سپس مغضوب شد. این دو بیت از اوست:
در انتظارت ای ثمر دل شکوفه وار
چشمم سفید گشت و تو در دیده بوده ای.
#
عندلیبان چون طواف گلشن آن کو کنند
دست گلچین ترا چون دستۀ گل بو کنند.
(از تذکرۀ نصرآبادی ج 1 صص 167-168).
رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
تنها(تَ)
از مفرد بودن باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). فرد و تک و منفرد و یگانه و مجرد. (ناظم الاطباء). فرید. وحید. بی هیچکس. منفرد. یکه.واحد. احد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
با صدهزار مردم، تنهایی
بی صدهزار مردم، تنهایی.
رودکی.
از رخت و کیان خویش من رفتم و پردختم
چون کرد بماندستم، تنها من و این باهو.
رودکی.
بیزارم از پیاله، وز ارغنون و لاله
ما و خروش ناله، کنجی گرفته تنها.
کسائی.
چو نزدیک او رفت تنها ببود
فراوان سخن گفت و خسرو شنود.
فردوسی.
مرا شصت وپنج و ورا سی وهفت
نپرسید ازین پیرو تنها برفت.
فردوسی.
مر او را به رامش همی داشتند
به زندانش تنها بنگذاشتند.
فردوسی.
دگر آنکه گفتی ز خون ریختن
به تنها به رزم اندر آویختن.
فردوسی.
دشمنش اندیشه تنها کرد و بر گردن فتاد
اوفتد بر گردن آن کاندیشۀ تنها کند.
منوچهری.
به راه از چه تنها بترسد دلیر
که تنها خرامد به نخجیر شیر.
اسدی.
تنها یکی سپاه بود دانا
نادانت با سپاه بود تنها.
ناصرخسرو.
چون یار موافق نبود، تنها بهتر
تنها به، صد بار چو نادانت همتا.
ناصرخسرو.
تنها بسیار به از یار بد
یار ترا بس دل هشیار خویش.
ناصرخسرو.
عالم همه چوخوازه ز شادی و خرمی
من مانده همچو مرده، تنها به گور تنگ.
عمعق.
او به تنها صد جهانست از هنر
یک جهانش جان به تنهایی فرست.
خاقانی.
ز هرچه زیب جهان است و هرکه زاهل جهان
مرا چو صفر تهی دار و چون الف تنها.
خاقانی.
جویم که رصدگه زمین را
تنها روی آن زمان ببینم.
خاقانی.
از آنجا رفت جان و دل پرامّید
بماند آن ماه راتنها چو خورشید.
نظامی.
ساکن گوشۀ جهان ز جهان
همچو من نیست هیچ تنهائی.
عطار.
حکایت کنند که عربی را درمی چند گرد آمده بود به شب ازتشویش لوریان در خانه تنها خوابش نمی برد. (گلستان).
- به تنها تن، به تنی تنها، یک تنه. بی هیچکس:
به تنها تن خویش جنگ آورم
خدای جهان را به چنگ آورم.
فردوسی.
به تنی تنها صد لشکرجنگی شکند
بی شبیخون و حیل کردن و دستان و کمین.
فرخی.
- امثال:
تنها به داور (قاضی) رفته است، نظیر: هرکه تنها به قاضی شد راضی بازآید. (از امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 554). تنها به حاکم شده است:
زیرا که سرخ روی برون آید
هرکو به پیش حاکم تنها شد.
ناصرخسرو.
به فیروزی خود دلاور شده ست
همانا که تنها به داور شده ست.
نظامی (ازامثال و حکم دهخدا ایضاً).
تنها تو خیار نو به بازار نیاورده ای:
به ز تو بسیار هشته و بهلد نیز
نو نه تو آری همی خیار به بازار.
سوزنی (از امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 554).
تنهاخوار برادر شیطانست، نظیر: تزاحم الایدی فی الطعام برکه. (امثال و حکم ایضاً).
تنها مانی چو یار بسیار کشی. (از امثال و حکم ایضاً).
،
{{اسم}} بمعنی اجسام نیز آمده است چه تن بمعنی جسم است. (برهان). و جمع (تن) تنها که اجسام باشد نیز آمده. (انجمن آرا) (آنندراج). جمع واژۀ تن. (ناظم الاطباء) :
این نشاطی است که از دلها بیرون نرود
وین جمالیست که از تنها تنها نشود.
منوچهری.
چه جانها در غمت فرسود و تنها
نه تنها من اسیر و مستمندم.
سعدی.
خوش می روی بتنها، تنها فدای جانت
مدهوش می گذاری یاران مهربانت.
سعدی.
مگر خضر مبارک پی تواند
که این تنها بدان تنها رساند.
حافظ.
ای بلبل جان چونی، اندر قفس تنها
تا چند در این تنها مانی تو تن تنها؟
محمد شیرین مغربی (از انجمن آرا).
ز تنها گر کسی تنها نشیند
نشیند با خدا هر جا نشیند
ز خود تنها نشین نوری که سهل است
ز تنها گر تنی تنها نشیند.
ملا علی نوری (ایضاً).
،
{{صفت}} بمعنی خالی نیز آمده. (غیاث اللغات) مجرد:
بپرست خدای را و خود بشناس
او باصفت و ز بی صفت تنها.
ناصرخسرو.
، جدا. دور. محروم:
ز هر چیز تنها چرا ماندی
ز دفتر چنین روز کی خواندی.
فردوسی.
،
{{قید}} فقط. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و غالباً با ’نه’ یا ’نی’ آید:
تو تنها بجای پدر بودیم
همان از پدر بیشتر بودیم.
فردوسی.
تنها نه پدر ز یاد من رفت
خود یاد من از نهاد من رفت.
نظامی.
نه تنها منت گفتم ای شهریار
که برگشته بختی و بدروزگار.
(بوستان).
خور و خواب تنها طریق دد است
بر آن بودن آیین نابخرد است.
(بوستان).
ولیکن خزانه نه تنها مراست.
(بوستان).
سعدی به عشقبازی خوبان علم نشد
تنها در این مدینه که در هر مدینه ای.
سعدی.
که نه تنها منم ربودۀ عشق
هر گلی بلبل غزلخوان داشت.
سعدی.
نی من تنها کشم تطاول زلفت
کیست که او داغ این سیاه ندارد؟
حافظ.
تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد
تا بود فلک، شیوۀ او پرده دری بود.
حافظ.
جلوه گاه رخ او دیدۀ من تنها نیست
ماه و خورشید همین آینه می گردانند.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تنها
فرد تک و منفرد و یگانه و مجرد، یکه، واحد، احد
تصویری از تنها
تصویر تنها
فرهنگ لغت هوشیار
تنها((تَ))
یگانه، بدون همراه و همدم، فقط
تصویری از تنها
تصویر تنها
فرهنگ فارسی معین
تنها
عزب، مجرد
متضاد: متاهل، خانه دار، تک، فرد، فرید، منفرد، وحید، یکه، یگانه، فقط، لاغیر، منحصراً، بی همتا، طاق، مفرد، واحد، یک تنه، خلوت گزین، خلوت نشین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تنها
وحيدٌ
تصویری از تنها
تصویر تنها
دیکشنری فارسی به عربی
تنها
Alone, Single, Lonely, Sole, Solitarily, Solitary, Unaccompanied
تصویری از تنها
تصویر تنها
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تنها
seul, solitaire, unique, solitairement, non accompagné
تصویری از تنها
تصویر تنها
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تنها
solo, solitario, único, solitariamente, no acompañado
تصویری از تنها
تصویر تنها
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تنها
одинокий , единственный , одиночно , без сопровождения
تصویری از تنها
تصویر تنها
دیکشنری فارسی به روسی
تنها
allein, einsam, einzeln, einzig, unbegleitet
تصویری از تنها
تصویر تنها
دیکشنری فارسی به آلمانی
تنها
одинокий , єдиний , самотньо , без супроводу
تصویری از تنها
تصویر تنها
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تنها
samotny, pojedynczy, jedyny, samotnie, bez towarzysza
تصویری از تنها
تصویر تنها
دیکشنری فارسی به لهستانی
تنها
孤独的 , 单一的 , 唯一的 , 孤独地 , 无人陪伴的
تصویری از تنها
تصویر تنها
دیکشنری فارسی به چینی
تنها
sozinho, solitário, único, solitariamente, não acompanhado
تصویری از تنها
تصویر تنها
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تنها
اکیلا , تنہا , اکیلا , واحد , تنہا
تصویری از تنها
تصویر تنها
دیکشنری فارسی به اردو
تنها
একা , একাকী , একক , একাকীভাবে , একা
تصویری از تنها
تصویر تنها
دیکشنری فارسی به بنگالی
تنها
peke, pekee, moja, peke yake, bila msaidizi
تصویری از تنها
تصویر تنها
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تنها
yalnız, tek, yalnızca
تصویری از تنها
تصویر تنها
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تنها
혼자의 , 외로운 , 단일의 , 유일한 , 혼자서 , 고독한 , 동반 없는
تصویری از تنها
تصویر تنها
دیکشنری فارسی به کره ای
تنها
一人で , 孤独な , 単一の , 唯一の , 孤独に , 同伴なし
تصویری از تنها
تصویر تنها
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تنها
solo, solitario, singolo, unico, solitariamenta, non accompagnato
تصویری از تنها
تصویر تنها
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تنها
अकेला , अकेला , एकल , अकेले , बिना साथी के
تصویری از تنها
تصویر تنها
دیکشنری فارسی به هندی
تنها
sendiri, kesepian, tunggal, secara soliter, soliter, tanpa teman
تصویری از تنها
تصویر تنها
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تنها
คนเดียว , เหงา , เดี่ยว , เดียว , อย่างโดดเดี่ยว , โดดเดี่ยว , ไม่มีเพื่อน
تصویری از تنها
تصویر تنها
دیکشنری فارسی به تایلندی
تنها
alleen, eenzaam, enkel, enig, onbegeleid
تصویری از تنها
تصویر تنها
دیکشنری فارسی به هلندی
تنها
בודד , בָּדוּד , בבדידות , ללא מלווה
تصویری از تنها
تصویر تنها
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ تَ)
منفرد. یگانه. تنها. فرد. جداگانه. (ناظم الاطباء) ، منقطعۀ از زواج. (از اقرب الموارد)، پاک دامن. پارسا. (فرهنگ فارسی معین)، زن دوشیزه که از مردان رغبت و حاجت خود بریده باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). زن دوشیزه و جداشده از مردان و بریده از دنیا. (آنندراج). دوشیزۀ از مردان بریده. (یادداشت مؤلف). زن باکرۀ بریدۀ شده از دنیا و بریده شده از شوهر. دختری که شوی نکند. زنی که از دنیا بریده باشد بجهت خدای تعالی. (از ناظم الاطباء). بتیل. بتیله. عذراء. از دنیا گسسته و بخدا پیوسته. دختری باشد که از دنیا بریده و بخدا پیوسته وپیوند با جهان دیگر استوار کرده باشد و این صفت ویژۀ حضرت سیده نساءالعالمین فاطمهالزهراء سلام اﷲ علیها دخت خاتم النبیین
{{صفت}} است. (یادداشت مؤلف)، لقب فاطمه بنت نبی علیهما الصلوه والسلام بدان جهت که در فضل و دین و حسب از زنان زمانۀ خود و زنان امت متفرد بود و همتا نداشت. (ناظم الاطباء). چون حضرت فاطمه قاطع علائق دنیا بود لهذا بتول گفتند. (غیاث اللغات) (آنندراج). چون از مردان بریده و به طاعت خدای عزوجل مختص شده بود بدین نام شهرت یافت. (از مهذب الاسماء)، لقب مریم عذراء مادر مسیح علیهاالسلام. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و بتیل وبتیله نیز بدین معنی آمده است. لقب سیده مریم عذرا. (از اقرب الموارد). لقب حضرت مریم علیها السلام که ممتاز بود از زنان بحسب دین و بریده بود از دنیا به خدا. (از آنندراج)، نهالی که از بن درختی برآمده و از آن درخت مستغنی شده باشد. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). خرمابن جدا کرده و نشانده از بیخ نخلی دیگر. نهال خرما. (یادداشت مؤلف). درخت خرد خرما که از درخت بزرگ که ام اوست جدا باشد.
- بتول نورانی، دختر نورانی، اصطلاحی در تثلیث کیش مانوی. در بعضی از قطعات (مانوی) که به لهجۀ شمالی و سغدی است می بینیم که در زمانهای بعدی دورۀ سوم آفرینش مانند دو دورۀ مقدم بر آن انبساط یافته و موجد تثلیثی شده است از این قرار: عیسی، بتول نورانی و منوهمیذ بزرگ. (از ترجمه ایران در زمان ساسانیان ص 211)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جای منتهی شدن آب رودبار از کرانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تنهاه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
خاک و جز آن که بدان سیل را بازگردانند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تنهاه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تنهاء. رجوع به تنهاء شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
تنهاء. رجوع به تنهاء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از آنها
تصویر آنها
جمع آن، آنان، ایشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنیا
تصویر تنیا
فرانسوی کرم کدو
فرهنگ لغت هوشیار