جدول جو
جدول جو

معنی تنندو - جستجوی لغت در جدول جو

تنندو
تار تن، عنکبوت
تصویری از تنندو
تصویر تنندو
فرهنگ لغت هوشیار
تنندو
عنکبوت، جانوری بندپا با غده هایی در شکم که ماده ای از آن ترشح می شود که از آن تار می تند و در آن زندگی و به وسیلۀ آن شکار می کند
تارتن، تارتنک، کاربافک، کارتن، کارتنک، شیرمگس، مگس گیر، تننده، کراتن، برای مثال ز باریکی و سستی هر دو پایم / توگویی پای من پای تنندوست (آغاجی - شاعران بی دیوان - ۱۹۰)
تصویری از تنندو
تصویر تنندو
فرهنگ فارسی عمید
تنندو
((تَ نَ))
عنکبوت، تارتن
تصویری از تنندو
تصویر تنندو
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تننده
تصویر تننده
آنکه می تند نساج، عنکبوت تنندو، آلتی است جولاهگانرا مکوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تننده
تصویر تننده
((تَ نَ دِ))
بافنده، تارتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تننده
تصویر تننده
بافنده، کسی چیزی را می بافد، پای باف، باف کار، نسّاج، جولاهه، حائک، جولاه، بافت کار
در علم زیست شناسی عنکبوت، جانوری بندپا با غده هایی در شکم که ماده ای از آن ترشح می شود که از آن تار می تند و در آن زندگی و به وسیلۀ آن شکار می کند
تارتن، تارتنک، کاربافک، کارتن، کارتنک، شیرمگس، مگس گیر، تنندو، کراتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تندو
تصویر تندو
تنندو، عنکبوت، جانوری بندپا با غده هایی در شکم که ماده ای از آن ترشح می شود که از آن تار می تند و در آن زندگی و به وسیلۀ آن شکار می کند، تارتن، تارتنک، کاربافک، کارتن، کارتنک، شیرمگس، مگس گیر، تننده، کراتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنند
تصویر تنند
تنبل، سست، بیکار، کاهل، هنجام، کسل، جایمند، اژکهان، اژکان، اژکهن، سپوزکار، سپوزگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تار تنندو
تصویر تار تنندو
تار عنکبوت تاری که از تنک سازد برای خانه ساختن
فرهنگ لغت هوشیار