جدول جو
جدول جو

معنی تنمیق - جستجوی لغت در جدول جو

تنمیق
کتاب را با خط خوب و جلد و نقش و نگار زینت دادن
تصویری از تنمیق
تصویر تنمیق
فرهنگ فارسی عمید
تنمیق
(تَ ذَءْ ءُ)
نوشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (غیاث اللغات). نیکو نوشتن کتاب را و آراستن به کتابت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آراستن کتاب به کتابت. (آنندراج) : نمق الکتاب، ای نقش و صور. (تاج المصادر بیهقی) ، نگارین کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تنمیق
شیوایی سخن
تصویری از تنمیق
تصویر تنمیق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تحمیق
تصویر تحمیق
احمق شمردن، نسبت حماقت به کسی دادن، کسی را احمق خواندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعمیق
تصویر تعمیق
گود کردن، کنایه از غور کردن، دوراندیشی کردن در امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنسیق
تصویر تنسیق
نظم و نسق دادن، ترتیب دادن و آراستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنمیه
تصویر تنمیه
نمو دادن، بالیده کردن، هیزم بر آتش نهادن و افروختن آتش، سخن چینی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
پنهان داشتن مکر و عیب از کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، روغن رسیدن به موی و چرک گردیدن آن. (از اقرب الموارد) ، ناخوش بوی گردیدن دوغ. (از اقرب الموارد). رجوع به منمس شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پوشیدن راز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سخن چینی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ ذَنْ نُ)
برچیدن موی را: نمص الشّعر تنمیصاً و تنماصاً (شدّد للکثره). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : و نمصت حاجبها تنماصا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خشم گرفتن و بدخوی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تنمر. (اقرب الموارد) ، دگرگون ساختن و ترش کردن روی. (از اقرب الموارد). رجوع به تنمر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آمیختن سیاهی و سرخی و سپیدی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ذَوْ وُ)
گوالیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). افزایش و بالیدگی. (غیاث اللغات) ، افزون کردن. (آنندراج). تنمیۀ مال و جز آن، افزایش آن. (از اقرب الموارد) ، برداشتن حدیث و خبر بکسی و نسبت کردن آن بکسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نقل کردن نه بصواب. (تاج المصادر بیهقی) ، سخن رسانیدن به بدی و سخن چینی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آشکار کردن سخن بوجه سخن چینی. (آنندراج). یقال: فلان ینمی احادیث الناس. (اقرب الموارد) ، افروختن آتش به هیمه. (تاج المصادر بیهقی). هیزم بر آتش نهادن و درگیرانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بلند کردن آتش و بسیار کردن هیمه در آن تا زیاده شود. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ رادد)
رام کردن اشتر. (تاج المصادر بیهقی). ناقه را ریاضت کردن. (زوزنی). تذلیل ناقه و نیکو ریاضت کردن آن، تلقیح کردن درخت خرما را، تصفیف و تطریق و تسلیک چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَغْوْ)
ژرف کردن. (تاج المصادر بیهقی). ژرف گردانیدن. (زوزنی). مغاک کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (آنندراج) ، به استقصا نگریستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). دور اندیشیدن در کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دور اندیشیدن در کاری و غور کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) : عمق النظر فی الامور، بالغ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
احمق خواندن. (زوزنی) (دهار) (فرهنگ نظام). به حماقت نسبت کردن کسی را. (منتهی الارب). نسبت حماقت به کسی دادن. (ناظم الاطباء). کسی را احمق خواندن و با لفظ کردن مستعمل. (آنندراج). کسی را به حمق نسبت دادن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) :
به خنده گفت که حافظ غلام طبع توام
ببین که تا به چه حدم همی کند تحمیق.
حافظ (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پوشیدن خمیر را به آرد تا خمیر در دست نچسبد، درآوردن چیزی را در چیزی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ جِ)
دایم نگریستن. (تاج المصادر بیهقی). پیوسته نگریستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مانند ترنیق. (از اقرب الموارد) : رمقه ترمیقاً و گویند رمدت المعزی فرمق رمق بالامر ای اشرب لبنها قلیلا قلیلا لانها تصنع بعد مده و رجوع به تربیق شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رمدت الابل فرمق رمق ای در لبنها قبل النتاج فاشرب منه قلیلا قلیلا لانها تضع بعد مده. (از اقرب الموارد) ، کار رانیکو محکم ناکردن که کافی و پسند باشد، بهم آوردن سخن و بربستن دروغ و باطل گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تلفیق کلام. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
راه نمودن به سوی چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: من نمط لک علی هذا، ای من دلّک علیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ کُ)
آراستن و ترتیب دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). انتظام و ترتیب دادن. (غیاث اللغات) (آنندراج). پیوستن سخن و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). بنظم کردن سخن و جز آن. (زوزنی).
- تنسیق الصفات (اصطلاح بدیع). رجوع به تنسیق صفات شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنمیغ
تصویر تنمیغ
آمیختن رنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحمیق
تصویر تحمیق
احمق خواندن، بکسی نسبت حماقت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترمیق
تصویر ترمیق
دایم نگریستن، پیوسته نگریستن
فرهنگ لغت هوشیار
ژرف اندیشی درون نگری زیر بینی، مغاکیدن مغاک ساختن گود کردن، گود کردن ژرف کردن، غور کردن در امری ژرف اندیشیدن، ژرف اندیشی، جمع تعمیقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنمیه
تصویر تنمیه
نمو دادن، بالیده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنمیش
تصویر تنمیش
سخن چینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنمیس
تصویر تنمیس
آکپوشی، ترفند پوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنمیر
تصویر تنمیر
تند خویی در خشم افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنطیق
تصویر تنطیق
کستی نهادن کمر کسی را بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنسیق
تصویر تنسیق
ترتیب دادن و آراستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنمیه
تصویر تنمیه
((تَ مِ یِ))
نمو دادن، افروختن آتش، رشد، نمو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعمیق
تصویر تعمیق
((تَ))
ژرف اندیشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنسیق
تصویر تنسیق
((تَ))
نظم دادن، به هم پیوستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحمیق
تصویر تحمیق
((تَ))
نسبت حماقت به کسی دادن، احمق شمردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعمیق
تصویر تعمیق
ژرفایش
فرهنگ واژه فارسی سره