جدول جو
جدول جو

معنی تنقطاری - جستجوی لغت در جدول جو

تنقطاری
(تُ قُ / قَ)
پاسبانی. (آنندراج) (بهار عجم). شغل پاسبانی در شب و شب پاسبانی. (ناظم الاطباء) :
گرد قصر عالی شهزاد شبها تا بروز
خون دل از دیده ریزان تنقطاری می کنم.
خان کلان (از آنندراج).
رجوع به تنقطار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تُ قُ/ قَ)
پاسبان را گویند، شمع باریک و بلندی را نیز گفته اند که از سر شب تا صباح بسوزد. (برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(اِ قِ)
منسوب به انقطاع.
- نکاح انقطاعی، متعه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
صفت تنگبار. دیرپذیری. دشوارپذیری. تنگی اجازه و رخصت:
چون هست تنگباری در طبع او سرشته
هر ساعتی به خواهش زو بار می چه جویی ؟
سمائی مروزی.
معروف لبت به تنگباری
چونانکه دلت به تنگ خویی.
انوری.
آوازه فراخ شد به عالم
درگاه ترا به تنگباری.
خاقانی.
ز تیغ تنگ چشمان حصاری
قدرخان را در آن در تنگباری.
نظامی.
رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن و تنگبار شود
لغت نامه دهخدا
(سِ نِ)
وی کهبد رومی است. او را سقطری نیز گفته اند. (از المعرب جوالیقی ص 196)
لغت نامه دهخدا
(سِ قِ)
نقاد دانا. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ ری ی)
مار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : حیه قطاری، بضم، مار سیاه که در تنه درخت جای گیرد، یا مار که زهر وی از دهنش بچکد جهت فزونی. (منتهی الارب). رجوع به قطاریه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ ری ی)
نسبت است به قطاره. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطاره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قطاری
تصویر قطاری
مار سیاه، اژدر مار، مار زهرپاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنگساری
تصویر تنگساری
((تَ))
بدخویی
فرهنگ فارسی معین